#داستانک
کیفش را روی زمین کوبید و گفت؛
_چرا باید جوری که شما می پسندین لباس بپوشم؟😤
پدر با عصبانیت یک قدم به طرفش رفت و گفت
+چرا باید جوری که مردای خیابون می پسندن لباس بپوشی؟😔
نگاه شیشه ای دختر در چشمان نگران پدرش منعکس شد.
پس از لحظه ای سکوت، دختر از اتاق بیرون رفت و با ناراحتی روی مبل نشست.
دقایقی بعد مادرش آرام آمد کنارش...
بغلش کرد و گفت؛ فقط طوری رفتار کن که خالق وجودت ازت میخواد❤️
خدایی که گفته تو ریحانه خلقتی و جسم و روحت با حرمت و قابل احترامه🌹
سرش را روی شانه مادرش گذاشت و در چشمه زلال افکارش غرق شد.
✍نویسنده : #کاف
#داستان
#حجاب
@oshahid