#قسمت_اول روضه و توسل به باب الحواج حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه اجرا شده شبِ اول محرم۱۴۰۰
"أَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لا إِلـهَ إِلاّ هُو الْحَىُّ الْقَیُّومُ ، الرَّحْمنُ الرَّحیمُ ، ذُوالجَلالِ وَ الإِکْرامِ ، وَ أَسْأَلُهُ اَنْ یَتُوبَ عَلَىَّ تَوْبَةَ عَبد ذَلیل خاضِع فَقیر بائِس مِسْکین مُسْتَکین مُسْتَجیر لایَمْلِکُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاضَرّاً وَ لا مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لانُشُورا"
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
*امشب رو میخوام با مناجات شروع کنم، چون یقین دارم وقتی مناجات کردیم، توبه و استغفار کردیم، اشکمون هم بیشتر میشه، حالمون بهتر میشه، مگر قرار نیست امشب حضرت زهرا سلام الله علیها به ما نگاه کنه؟...*
گدای سفره ی مردم شدم غلط کردم
جدا شدم زِدَرَت! گم شدم غلط گردم
مرا صدا زدی و رد شدم نفهمیدم
تو خوب بودی و من بد شدم نفهمیدم
* شهید محسن درودی میگن: ترکش خورده بود گوشه ی چشمش، دکتر بهش گفته بود باید یه مدتی مواظب باشی گریه نکنی، گفته بود: آقایِ دکتر! چشمی که برای حسین گریه نکنه نمیخوام... امشب به این چشمات بگو کمکم کنید، مادرش داره ناله میزنه، من رو خجالت زده ی مادرش نکنید... بگو: زهراجان! من گنهکارم، اما این ناله ام رو خرجِ حسینت میکنم...*
به آن زبان که تو دادی چه ها نکردم من
مرا ببخش شمارا صدا نکردم من
رفیق بودی و من نارفیق! شرمنده
شکسته ام دلتان را! رفیق! شرمنده
بیا و دیده خود را ز من ندید بگیر
مرا گناه زده! تو نزن ندید بگیر
مرا ببخش تو حالا بخاطرِ زینب
بغل بگیر گدارا بخاطرِ زینب
مرا زجمع فقیرانِ خود جدا نکنی
تو را به جانِ رقیه مرا را نکنی
هزار شُکر که زهرا حسابمان کرده
برای نوکری ات انتخابمان کرده
*اگه بهت گفتن: به دعوتِ کی اومدی؟...بگو:...*
به دست سینه زنان برگِ دعوت زهراست
به روضه آمدن ما عنایتِ زهراست
کسی ز بزم تو تعدیل می شود !؟ هرگز
مگر عزای تو تعطیل می شود ؟! هرگز
چقدر مرگ برایِ غم تو مطلوب است
در این حسینیه ها خاکمان کنی خوب است
اگرچه جنسِ دلِ نوکر تو از سنگ است
برای دیدن کرب و بلا دلم تنگ است
دوباره فاطمه دارد بُنَیَّ می خواند
گرفته زمزمه دارد بُنَیَّ می خواند
بُنَیَّ ! مویِ سرت را که چنگ زد مادر؟
به صورتِ تو عزیزم که سنگ زد مادر؟
لباس دوخته بودم کجاست پیرهنت؟!
گرفت پهلوی من، وقت دست و پا زدنت !
#شاعران سید پوریا هاشمی
بردیا محمدی
*اما از امشب بخونم، شبِ سفیرِ ابی عبدالله، مسلم بن عقیل، امشب باید برا این غریب خیلی گریه کرد....ابی عبدالله وقتی کربلا داشت شهید میشد دخترش داشت نگاش میکرد، اما مسلم غریب و تنها تویِ کوفه هیچ کسی رو نداره، هیچ محرمی کنارِ خودش نداره...*
کاش می شد باز برگردی به شهرِ مادرت
تا که راحت جان دهد این کفترِ نامه برت
من نوشتم که بیا، ای کاش دستم می شِکست
کاش می شد پیکِ من هرگز نیاید محضرت
نامه هاشان را نخوانده پاره کن، آتش بزن
هیچ کس اینجا نخواهد ماند، یار و یاورت
https://eitaa.com/osoolemaddahi_ir