هدایت شده از جیش المهدی (عج)
دوران کودکی را در کنار پیامبر(ص) پشت سر گذاشتم و دوران نوجوانی را تجربه می کردم که خدای متعال آن بزرگوار را در چهل سالگی برای پیامبری برگزید.
آن روزها که پیامبر(ص) بار این رسالت را بر دوش میکشید، من در میان خاندان او جوانترین بودم و همچنان در خانه رسول خدا (ص) و تحت تربیت وی به سر میبردم و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بودم.
رسول خدا(ص) همه خاندان عبدالمطلب را به توحید و پذیرش رسالت خود فراخواند و این دعوت را با کوچک و بزرگ آنها در میان گذاشت؛ اما آنان روی برتافتند و رسالت وی را انکار کردند. به انکار هم بسنده نکردند و از سر دشمنی رودرروی رسول خدا ایستادند و به طور جدی با ایشان مقابله کردند؛ تا جایی که رفت و آمد خود را قطع کردند و از ایشان دوری جستند و هرگونه مودت را از ایشان دریغ کردند.
وقتی نزدیکترین خویشاوندان آن حضرت این گونه با وی رفتار کردند، گروههای دیگر نیز چون تاب تحمل دعوت ایشان را نداشتند و اندیشه خود را به کار نمی گرفتند تا حقیقت پیام ایشان را درک کنند و پذیرش این دعوت برایشان سنگین بود، به مخالفت با آن حضرت رو آوردند و از پذیرش آن سر باز زدند. در چنین وضعی دشواری، من به تنهایی و بیدرنگ و با شور و شوق، دعوت رسول خدا (ص) و اطاعت از ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین شک و تردیدی در قلبم راه نداشت.
سه سال با رسول خدا(ص) و خدیجه که او نیز دعوت رسول خدا(ص) را با جانودل پذیرفته بود، همراه بودم و با هم نماز می خواندیم. باید تأکید کنم در آن زمان غیر از ما سه نفر، کس دیگری روی زمین نماز نمی خواند.
روز دوشنبه نبوت بر رسول خدا (ص) ابلاغ و آن حضرت به رسالت مبعوث شد و من صبح روز سه شنبه اسلام آوردم و ایمان خویش را به رسول خدا (ص) اعلام کردم. از آن روز به بعد رسول خدا به نماز میایستادند و من در سمت راست ایشان میایستادم و با آن حضرت نماز می خواندم. در آن روزها هیچ مردی با آن حضرت همراه نبود، جز من.
درآغازین روزهای رسالت پیامبر(ص)، اسلام هنوز به هیچ خانه ای راه نیافته بود، جز به خانه رسول خدا (ص) که فقط سه عضو داشت: پیامبر(ص) و همسر ارجمندشان، خدیجه، و من. آن زمان، فقط ما دو نفر به رسالت پیامبر(ص) ایمان داشتیم. صدای شیطان
در آن روزها ،من نور وحی را مشاهده و عطر نوبت را استشمام میکردم. هنگامی که وحی بر رسول خدا (ص) نازل میشد، ناله شیطان را می شنیدم؛ لذا روزی از رسول خدا(ص) پرسیدم: این ناله چیست؟
فرمودند: صدای شیطان است. او از زمانی که دریافت بر من وحی میشود ، مأیوس شده است از اینکه مردم از او فرمان برداری کنند.
پیامبر(ص) در ادامه این سخن فرمودند: آنچه من می شنوم ،تو نیز می شنوی و آنچه من می بینم تو نیز می بینی؛ اما تو پیامبر نیستی، یار و یاور من هستی و راه خیر را طی خواهی کرد.
کتاب #علی_اززبان_علی(ع)، استادمحمدیان
#مبعث (قسمت اول)
💠 #یارگیری سربازان گمنام امام زمان (عج)
❣ eitaa.com/joinchat/1789591561C13aba506cc
💠 #جیش_المهدی_عج😊❤️
هدایت شده از جیش المهدی (عج)
شما یاران اصحاب رسول خدا (ص) خوب به یاد دارید و می دانید که در میان شما، من اولین کسی بودم که به خدا و رسولش ایمان آوردم و پس از من، شما به تدریج وارد اسلام شدید. از آن روزها سالها میگذرد؛ ولی هنوز این خاطره برایم شیرین است که جز رسول خدا(ص) کسی در اقامه نماز بر من پیشی نگرفته است و یاد کرد این خاطره باعث می شود به درگاه خدا رو کنم و با امید به لطف و رحمت او بگویم:
بار پروردگارا، من نخستین کسی هستم که به سوی تو روی آوردم و دعوت رسول تو را شنیدم و اجابت کردم و در اقامه نماز، جز رسول تو کسی بر من پیشی نگرفت!
چنان که گفتم، در بین امت اسلام
غیر از رسول خدا(ص) کسی قبل از من خدا را نپرستید. در همان روزهای آغازین بعثت که نوجوانی بیش نبودم، روزی در کنار رسول خدا (ص) مشغول عبادت بودم. هر دو به سجده رفته بودیم که پدرم، ابوطالب، وارد شد و ما را در آن حالت عبادت مشاهده کرد. با شگفتی گفت: سرانجام راهی را که می بایست، آغاز کردید! سپس رو به من کرد و گفت: حواست را جمع کن و با تمام وجود، پسرعمویت محمد(ص) را یاری کن. مبادا او را تنها گذاری و از همراهی او دریغ کنی! پدرم با این سخنان ، مرا به یاری رسول خدا (ص) و همراهی با او و حمایت از او تشویق کرد.
رسول خدا (ص) در شبانه روز، دو زمان را به صحبت کردن با من اختصاص داده بودند: یک نوبت در روز و یک نوبت در شب، خدمت ایشان می رسیدم و دربارۀ موضوعات مختلف با هم گفتگو می کردیم.
همۀ یاران رسول خدا (ص) میدانستند که آن بزرگوار برای هیچ کس چنین برنامه ای نداشتند، جز برای من! بیشتر این جلسات در منزل من تشکیل میشد و رسول خدا (ص) تشریف میآوردند. گاهی نیز من به منزل آن حضرت می رفتم که در این صورت ، خانه را خلوت میکردند و همسر خویش را به جای دیگری می فرستادند تا کس دیگری در مجلس نباشد؛ اما وقتی ایشان به منزل ما می آمدند، همسرم، فاطمه، و پسرانم را بیرون نمی فرستادند.
هرگاه از ایشان پرسشی داشتم، پاسخ میدادند و هنگامی که پرسشهایم تمام میشد و خاموش می ماندم، ایشان سخن را آغاز می کردند. هر آیۀ قرآن که بر رسول خدا(ص) نازل میشد، ایشان حتماً آن را برای من میخواندند و املا میکردند تا من با خط خود آن را بنویسم . علاوه بر این، آن حضرت تأویل، تفسیر، ناسخ، منسوخ، محکم، متشابه، خاص و عام آن را برای من تعلیم می دادند
و از درگاه خدا می خواستند تا فهم آن آیه و توان حفظ آن را به من عطا فرماید. از وقتی که چنین دعایی فرمودند، نه آیه ای از قرآن را فراموش کردم، نه دانش و علومی که به من املا کرده بودند و من آنها را نوشته بودم
📚 #علی_اززبان_علی (ع) استاد محمدیان
#مبعث (قسمت دوم)
💠 #یارگیری سربازان گمنام امام زمان (عج)
❣ eitaa.com/joinchat/1789591561C13aba506cc
💠 #جیش_المهدی_عج😊❤️
هدایت شده از جیش المهدی (عج)
یک بار رسول خدا (ص) دستشان را بر سینهام نهادند و دعا کردند که خداوند دلم را پر از علم و فهم و حکمت و نور کند. به آن گرامی عرض کردم: ای رسول خدا، پدر و مادرم فدای تو باد! از آن روز که در حق من دعا کردید، چیزی را فراموش نکردم و حتی مطالبی را هم که ننوشته ام، از یاد نبرده ام! آیا فکر میکنید از این به بعد دچار فراموشی شوم؟ پیامبر (ص) فرمودند: نه، من نگرانی ندارم که گرفتار فراموشی شوی.
چنین بود که پیامبر خدا همۀ آنچه خدا به ایشان تعلیم داده بود ،اعم از حلال و حرام، امر و نهی، علوم گذشته و آینده، اطاعت و معصیت و هر نوشته ای که بر پیامبران پیش از ایشان نازل شده بود، به من تعلیم دادند. من نیز چنان آن ها را فرا گرفتم که حتی یک حرف از آنها را فراموش نکرده ام.
رسول خدا (ص) ساعتی در سحرگاهان برای من مقرر کرده بودند که در آن ساعت خدمتشان برسم. هنگامی که اجازۀ ورود میخواستم، اگر در حال نماز بودند با گفتن تسبیح ذکر الهی به من می فهماندند که اجازۀ ورود دارم و اگر در حالت نماز نبودند، اجازه میدادند که وارد شوم.
در میان مسلمانان، مونسی جز رسول خدا(ص) نداشتم. همۀ انس من با آن حضرت بود. به آن اندازه که به وی نزدیک بودم، به هیچ کس نزدیک نشدم و به اندازه ای که به او اعتماد داشتم، به کسی اعتماد نداشتم. صمیمی ترین فرد با او بودم و او یگانه پناهگاه و تکیه گاه من بود.
در دورانی که با رسول خدا(ص) سپری کردم، پارۀ تن رسول خدا(ص) و جزئی از او به شمار می آمدم. این قرابت و نزدیکی من به ایشان باعث شده بود مردم به گونه ای به من بنگرند که گویی در افق آسمان به ستارگان مینگرند! نزدیکی من به رسول خدا(ص) همانند نزدیکی بازو به شانه یا نزدیکی آرنج به بازو یا کف دست به آرنج بود در کودکی هم رسول خدا(ص) مرا پروراند و تربیت کرد و وقتی به بزرگسالی رسیدم او مرا به برادری خود پذیرفت و شما نیک می دانید که من همیشه گفتگوی خصوصی با رسول خدا (ص) داشتم. هیچ کس در آن گفتوگوها حضور نداشت. رسول خدا (ص) از میان اصحاب و اهل بیتش تنها و تنها به من وصیت کرد.
امروز مطلبی را میگویم که تاکنون برای هیچکس نقل نکرده ام: یک بار از رسول خدا (ص) خواهش کردم که برای من دعا و از خداوند طلب مغفرت کنند. فرمودند: برایت دعا می کنم. سپس برخاستند و به نماز ایستادند. هنگامی که دست خود را برای دعا به درگاه الهی بلند کردند، شنیدم که چنین دعا کردند: بار پروردگارا، به حق بنده ات علی، مغفرت خود را شامل علی کن!
عرض کردم: ای رسول خدا، چرا اینگونه دعا کردید!؟
فرمودند: آیا نزد خدا کسی گرامی تر از تو وجود دارد که برای اجابت دعا، او را شفیع قرار دهم!؟
📚 کتاب #علی_اززبان_علی (ع)استاد محمدیان
#مبعث (قسمت سوم)
🔴جهت خرید این کتاب با 30درصد تخفیف از طریق آیدی زیر اقدام نمایید👇
@patoghketabco
💠 #یارگیری سربازان گمنام امام زمان (عج)
❣ eitaa.com/joinchat/1789591561C13aba506cc
💠 #جیش_المهدی_عج😊❤️