eitaa logo
استاد سید رضا موید
1.4هزار دنبال‌کننده
12 عکس
2 ویدیو
2 فایل
کانال اشعار مرحوم استاد سید رضا موید رضوان الله تعالی علیه ارتباط با ادمین 👈 @seromo
مشاهده در ایتا
دانلود
ای حسینی که جهان در محنت خون گرید آسمان بر تو و قبر و وطنت خون گرید گلشن عشق بُوَد کرببلایت اما عوض خنده، گل این چمنت خون گرید بود آخر سخنت زمزمه ی "واعطشا" دل هر سوخته بر آن سخنت خون گرید جامه پوشید تو را زینب و هنگام غروب دید بر پیکر تو پیرهنت خون گرید بس که با نیزه و شمشیر به جانت زده اند هر سر موی تو بر زخم تنت خون گرید شد کفن کهنه حصیری به تن صد چاکت زخم های بدنت بر کفنت خون گرید همه از داغ تو گریند ولی باز حسین دیده ی تو به یتیم حسنت خون گرید در شب یازدهم انجمنی بود تو را دل ما از غم آن انجمنت خون گرید نیمی از راه بلا را تو به سر پیمودی عالمی بر سر دور از بدنت خون گرید ز غمت بس که دل ما و (موید) خون است دل آن سوخته چون چشمِ مَنَت* خون گرید مرحوم *مَنت: من+تو را @ostad_moayed
ای رشته ی عبادت حق، طوق گردنت حالی خوش است، حال مناجات کردنت محراب را ز گوشه ی ابرو، صفا دهی آیی چو درحضور خدای مهیمنت چندان که بر رضای خدا داده ای رضا هستی صبور هر ستمی را ز دشمنت گر می زنند شعله به خرگاه عترتت ور می نهند سلسله بر پا و گردنت نمرودیان کرببلا ای خلیل عشق افروختند آتش کین چون به گلشنت چشم کلیم بود که می‌ریخت خون دل روح مسیح بود که می سوخت چون تنت یک پا درون خیمه و یک پا میان دشت زینب که داشت دست تضرّع به دامنت غوغای راه شام به تاریخ ثبت شد از اشک زینب و رخ چون صبح روشنت نالم ز کوفه رفتن و زندان فتادنت ماتم ز شام دیدن و و ویرانه مسکنت ای یادگار نهضت خونین کربلا کز یاد کربلا همه برپاست شیونت کم بود این مصائب سوزان که باز هم از زهر جان گدازِ عدو، آب شد تنت زهر جفا نکشت تو را درد و داغ کشت هرچند زهر کینه سبب شد به کشتنت بردی به زیر خاک، تنی خسته و دریغ که امروز هم خراب بُوَد قبر و مدفنت بهر طواف مدفن خود رخصتم بده چون ای عزیز فاطمه لطفی است با منت اینسان که کرده سوی تو دست دعا دراز کوته مباد دست (مؤید ) ز دامنت @ostad_moayed
این کیست؟ این که شام و سحر گریه میکند می سوزد و ز سوز جگر گریه می کند برگشته است از سفر شام و سال هاست کز خاطرات تلخ سفر گریه می کند گرید مدینه از اثر اشک و آه او زیرا به هر گذار و گذر گریه می کند یعقوب اگر ز هجر پسر سال ها گریست این یوسف از فراق پدر گریه می کند هرشمع گریه می کند اما ز یک شرار او در دلِ هزار شرر گریه می کند با یاد کام خشک شهیدان کربلا بیند چو آب، خون جگر گریه می کند هر جا میان کوچه و بازار اوفتد او را به شیرخواره نظر، گریه می کند ساکت نگشته است ز داغ یکی شهید، از داغ یک شهیدِ دگر گریه می کند سرهای رفته بر سر نی برده صبر او داغش به جان نشسته اگر گریه می کند این است یادگار شهیدانِ دشت خون کز داغشان به شام و سحر گریه می کند @ostad_moayed
از این وجود که من زنده باشم و تو نباشی دگر چه سود که من زنده باشم و تو نباشی؟ کشم به هر نفسی آه و جای آه برآید ز سینه دود که من زنده باشم و تو نباشی جدایی من و تو بُد محال، لیک ستم ها چنان نمود که من زنده باشم و تو نباشی من و زیارت قبرت! چه جای شکوه که تقدیر رهی گشود که من زنده باشم و تو نباشی کنار قبر غریبت به وسعت همه عالم غمم فزود که من زنده باشم و تو نباشی الا درود خدا بر تو، کاش جان و جهان را کنم درود که من زنده باشم و تو نباشی اگر که پاره دلی داشتم، زیارت قبرت دلم ربود که من زنده باشم و تو نباشی ز خطبه های حزین و وداع گاه به گاهت دلم شنود که من زنده باشم و تو نباشی به مَجمَر غم عشقت همیشه وقت بسوزم بِسانِ عود که من زنده باشم و تو نباشی مرا به هر چه گمان بود از این* مسافرت اما گمان نبود که من زنده باشم و تو نباشی به هیچ صحنه بلایم، خدا به سختی داغت نیآزمود که من زنده باشم و تو نباشی مدینه را چه جوابی بَرَم به محضر مادر گه ورود که من زنده باشم و تو نباشی * نسخه کتاب: ...گمان بود زین مسافرت... @ostad_moayed
ز نینوای تو رفتم چو نی، نوا کردم چنان که بادیه‌ ها را چو نینوا کردم به هر کجا که نشستم گریستم ز غمت به هر طرف که دویدم تو را صدا کردم ز خار های مغیلان بپرس کز داغت چقدر اشک فشاندم، چه ناله‌ها کردم طواف پیکر بی‌ سر به زیر خنجرها زیارت سرِ بی‌ تن به نیزه‌ ها کردم نتیجه دادن خونت به عهده ی من بود که صبر کردم و بر عهد خود وفا کردم تو خواستی به نماز شبت دعا گویم تو را به جان تو در هر نفس دعا کردم به نیزه، خواندنِ قرآنِ تو رُبود دلم اگرچه سوختم از غم ولی صفا کردم به دستِ بسته بسی تازیانه خوردم تا طناب ظلم ز دست سکینه وا کردم... @ostad_moayed
ندارم از غم، آن حالت که گویم حالت خود را پریشان تر شوم چون یاد آرم حسرت خود را تو سرّاللّهی و آگاهی از حالم ولی خواهم بیان سازم ز سوز دل، حدیث محنت خود را به کویت از پی تجدیدِ دیدار آمدم اینک پذیرا شو، برادر! زائرین تربت خود را حسین! ای میزبان خلق، ما هستیم مهمانت دریغ از ما مفرما رحمتِ بی منّت خود را به عنوان اسارت رفته و آزاد می آیم به دست آوردم آخر عجز دشمن، عزّت خود را به شام و کوفه رفتم، خطبه خواندم، بازگشتم من به نیکی داده ام انجام، ماموریت خود را به هر منزل تو با ما هم قدم بودی ولی آخر چرا در خانه ی خولی نبردی عترت خود را؟ نبینی تا به رخسارم نشان درد و حرمان را بپوشم در نقاب اشک خونین، صورت خود را اگر پرسی ز من حال رقیه دخترِ زارت به آهی جان گداز ابراز دارم خجلت خود را غم مرگ رقیه دخترت یکباره پیرم کرد از این ماتم هلالی کرده ام من قامت خود را نیاوردم به کف در این سفر من دُرّ پیروزی ندادم تا ز کف آن گوهر پُر قیمت خود را "مؤید" گاه گاهی بر غم من اشک می ریزد به جان من مگیر از او نگاه رحمت خود را @ostad_moayed
ای کربلا ای کعبه ی عشق و امیدم بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم ای کربلا آغوش بگشا زینب آمد من زینبم کز رنجِ دوری ها خمیدم هر روز دیدم کربلای تازه ای را ای کربلا تا بر سر کویت رسیدم منزل به منزل داغ بر داغم فزون شد جان داده ام تا رَخت در اینجا کشیدم از بهر انجام رسالت زنده ماندم گر زنده ام من زنده ی هر دم شهیدم ای کاروان سالار زینب دیده بگشا تا گویمت با دیده ی گریان چه دیدم با آنکه با دستت به قلبم صبر دادی چندان که در هر جا شهامت آفریدم اما دو جا دست غمم از پا در آورد بی خود ز خود گشتم گریبان بر دریدم یک جا که دشمن بر لبانت چوب می زد یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک نشنیده بودم من ز نی، کآن هم شنیدم داغ دل من کم تر از زخم تنت نیست این را گواهی می دهد موی سپیدم مرحوم @ostad_moayed
ز آن تشت پُر ز لَخت جگر در مقابلش پیدا بُود که زهر چه کرده است با دلش مظلوم چون علی و به مظلومی اش گواه آن پاره های دل که بُود در مقابلش او حاصل نبوت و بیداد دشمنان... از آب شعله خیز، شرر زد به حاصلش عمر حسن ز عمر علی سخت تر گذشت تا آن که مرگ آمد و حل کرد مشکلش از ورطه ای که بود کران تا کران، ملال موجی زد و رسانْد شهادت به ساحلش هر مرد راست محرمِ دل، همسرش ولی غربت ببین که همسر او گشته قاتلش از زهر پاره پاره و از صبر ریز ریز قرآن برگ برگ شهادت بُود دلش چشمش به لطف اوست "مؤید" که دم زند گاه از مصائب وی و گاه از فضایلش مرحوم @ostad_moayed
درون حجره ی غربت، خدا خدا می کرد کسی که عقده ی دل را به مرگ وا می کرد شراره را نتوان با شراره کرد خموش به غیر زهر که او را ز غم رها می کرد رضا که هر نفسی داشت درد تازه تری به زهر شعله برانگیز، مرحبا می کرد نماز عید چه آورد بر سرش؟ که مدام مثال فاطمه بر مرگ خود دعا می کرد نیافت ساحل امنی به غیر موج خطر میان لجّه ی غم هرچه دست و پا می کرد چه جای زهر هلال؟ که بر شهادت او غم مصاحبت قاتل، اکتفا می کرد غریب و تشنه و تنها، بدن کبود از زهر فتاده بود و به اجدادش اقتدا می کرد چو شخص مار گزیده به خویش می پیچید چه زهر بوده و با جان او چها می کرد! به هر نگاه که می بست و می گشود از درد جواد، نور دل خویش را صدا می‌کرد حدیث غربتش این بس که پای تابوتش دویده قاتل و گریان، رضا رضا می کرد خوشا شبی که "مويد" به یاد غربت او به اشک و زمزمه ی خود عزا به پا می کرد مرحوم @ostad_moayed
گلی که فصل خزان بردمید محسن بود گلی که رنگ چمن را ندید محسن بود گلِ همیشه بهارِ علی، که از بیداد چو غنچه جامه به تن بردرید محسن بود کنار خانه ی زهرا، یگانه سربازی که شد به راه ولایت شهید محسن بود یگانه گوهر بحر ولایت و عصمت که در صدف بُد و در خون تپید محسن بود یگانه طفل شهیدی که پیش از آمدنش خطاب "اِرْجِعي" از حق شنید محسن بود یگانه طفل شهیدی که زاد و مُرد ولی دمی نوازش مادر ندید محسن بود یگانه طفل‌ شهیدی که چشم مادر هم شد از نظاره ی او نا امید محسن بود یگانه طفل که ناخورده شیر مادر را ولیک شهد شهادت چشید محسن بود یگانه طفل شهیدی که کس نمی داند ز بعدِ قتل کجا آرمید محسن بود یگانه ره سپرِ راه عشق کز منزل جدا نگشته به منزل رسید محسن بود یگانه مرغِ پر و بال بسته ای کآخر ز آشیانه ی سوزان پرید محسن بود تو خون ز دیده "مؤید" بریز و باز بگوی گلی که رنگ چمن را ندید محسن بود مرحوم @ostad_moayed
ز چشمِ پُر گُهَرِ من، خدا خبر دارد ز جانِ پُر شررِ من، خدا خبر دارد که بود معتمد؟ و ظلم او چگونه شکست ز کینه بال و پر من؟ خدا خبر دارد ز هم زمانیِ با سه خلیفه در شش سال چه آمده به‌ سر من، خدا خبر دارد ز سوزِ زهرِ شرر زا، چگونه می گذرد ز شام تا سحر من، خدا خبر دارد شرارِ زهرِ ستم هم چو شمع آبم کرد ز سوزش جگر من، خدا خبر دارد میان این همه دشمن چه ها کند مهدی؟ ز غربت پسر من، خدا خبر دارد ز بعد من برسد غیبت خدایی او ز صبر منتظر من، خدا خبر دارد مرحوم @ostad_moayed
آنان که اعتقاد به داور نداشتند مهر علی و فاطمه در سر نداشتند خواندند از کتاب و فکندند بر زمین گفتند از قیامت و باور نداشتند روزی که در حریم رسالت زدند گام کاری به غیر سوختن در نداشتند یک مادر و پسر به فدای علی شدند با کشتن پسر، غم مادر نداشتند در آن میانه حرمت زهرا شکسته شد از این شکست، حرمت حیدر نداشتند بعد از بتول، مانْد علی با هزار داغ ز آنان که جز معاویه، رهبر نداشتند بعد از علی زمان حسن شد که در جهان امت از او مجاهد بهتر نداشتند گاه وداع پیکر مسموم آن امام جز چند تیر، هدیه ی دیگر نداشتند وقتی حدیث کرببلا را رقم زدند جز قتل آل فاطمه در سر نداشتند بر پیکر شبیه پیمبر زدند زخم زیرا که دل به مهر پیمبر نداشتند مرحوم @ostad_moayed