°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۴
«باکی از مرگ نیست»
کاروان امام حسین (ع) از منزلگاه قصر بنی مقاتل، به سوی کربلا حرکت می کرد.
امام حسین (ع) در حالی که سوار بر اسب بود لحظهای به خواب رفت. سپس بیدار شد، دو یا سه بار فرمود:
« انا لله و انا الیه راجعون ،الحمدلله رب العالمین.»
فرزندش علی اکبر رو به پدر نمود و عرض کرد: پدر جان! سبب این استرجاع و حمد چه بود؟
امام فرمود: سواری، در خواب بر من ظاهر شد و گفت: اهل این کاروان می روند و مرگ، ایشان را تعقیب می کند.
من فهمیدم خبر مرگ به ما داده می شود.
علی اکبر عرض کرد: پدر جان! مگر ما بر حق نیستیم؟
امام حسین (ع) فرمود: پسرم سوگند به خدایی که بازگشت بندگان به سوی اوست ما بر حقیم.
علی اکبر عرض کرد: بنابراین باکی از مرگ نیست.
امام فرمود: فرزندم! خداوند بهترین پاداش را که از سوی پدر به فرزند مقرّر فرموده، به تو عنایت کند.
«بحارالانوار، ج۴۴»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۵
«عشق امام حسین به عبادت»
امام حسین (ع) آن قدر به عبادت و ذکر پروردگار عشق می ورزید که در عصر روز نهم محرم به حضرت عباس(ع) فرمود:
برو به سوی دشمنان و اگر توانستی تا بامداد فردا برای ما مهلت بگیر، باشد که ما امشب برای پروردگار خود نماز بخوانیم و دعا کنیم و در پیشگاه پروردگار آمرزش بخواهیم، خدا می داند که من نماز خواندن و قرآن خواندن و زیاد دعا کردن و استغفار کردن را بسیار دوست دارم.
«ارشاد مفید، ص۲۱۲»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۶
«گریه حضرت آدم برامام حسین»
در تفسیر قول خداوند: این گونه آمده است:
حضرت آدم (ع) بر ساق عرش، نام های پیامبر (ص) و ائمه (ع) را مشاهده کرد و جبرئیل به او تلقین کرد که بگوید:
«یا حمید بحق محمد، یا عالی بحق علی، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین منک الاحسان»
هنگامی که حضرت آدم (ع) نام امام حسین (ع) را بر زبان جاری ساخت، گریان شد و قلبش خاشع گردید.
از جبرئیل پرسید: چرا پس از گفتن نام حسین، قلبم شکست و اشکم جاری گردید؟!
جبرئیل خبر شهادت امام حسین (ع) و چگونگی مصائب او را تشریح نمود و هر دو چون مادر جوان مرده، عزاداری و گریه و ناله نمودند.
«بحارالانوار، جلد۱»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۷
«سلام مقدم است»
مردى به امام حسين عليه السلام رسيد و قبل از هرچيز گفت : حالت چطور است ، خداوند سلامتى دهد.
امام عليه السلام فرمود: سلام كردن بر سخن گفتن مقدّم است . خداوند به تو سلامتى دهد.
آنگاه فرمود: به كسى اجازه سخن دهید،که اول سلام كند.
« تحف العقول»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۸
«فضیلت گریه بر امام حسین (ع)»
هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم شهادت حسين عليه السلام و ساير مصيبت هاي او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض كرد:
- پدر جان! اين گرفتاری چه زمانی رخ مي دهد؟
رسول خدا فرمود:
- زمانی كه من و تو و علی در دنيا نباشيم.
آن گاه گريه فاطمه شديدتر شد. عرض كرد:
چه كسي بر حسينم گريه مي كند، و به عزاداري او قيام می نمايد؟
پيامبر فرمود:
فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بيتم، و مردان بر مردان گريه مي كنند و در هر سال، عزاداري او را تجديد مي كنند. روز قيامت كه فرا رسد، تو براي زنان شفاعت می كنی و من برای مردان، و هر كه بر گرفتاری حسين گريه كند، دست او را می گيريم و داخل بهشت می كنيم.
فاطمه جان! تمام ديده ها روز قيامت گريان است، مگر چشمي كه بر مصيبت حسين گريه كند! آن چشم برای رسيدن به نعمت های بهشت خندان است.
« بحارالانوار،ج۱»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۹
«ترک درخواست از ديگران»
مردى نزد امام حسين عليه السلام آمد و درخواستى كرد.
حضرت در پاسخ او فرمود: درخواست كردن كار خوبى نيست، مگر براى پرداخت غرامت سنگين ، يابينوایى خاك نشين ، يا تعهد مالى سنگين .
آن مردگفت : من هم جز به خاطر يكى از اين موارد نيامدم .
آنگاه حضرت دستور داد صد دينار به او دادند.
«تحف العقول»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۰
« پـل مـرگ»
روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و کار بر حسین(ع) بسیار سخت شد، بعضی از اصحاب آن حضرت دیدند
که سیدالشهداء و تعدادی از خواص یارانش، هر چه فشار بیشتر، و مرحله شهادت نزدیکتر می شود رنگ صورتشان درخشان تر گشته و سکون و آرامش بیشتر می یابند.
آنها به یکدیگر می گفتند: به حسین نگاه کنید که ابداً از مرگ و شهادت باکی ندارد.
امام حسین(ع) متوجه گفتارشان شده، فرمود: ای بزرگ زادگان قدری آرام بگیرید! صبر و شکیبایی پیشه کنید! چون مرگ پلی است که شما را از گرفتاری ها و سختی ها عبور داده و به بهشت های پهناور و نعمت های جاودانی می رساند.
پدرم از پیامبر(ص) برایم نقل کرد، که می فرمود:
«دنیا برای مؤمنان همانند زندان و برای کافران همانند بهشت است.
و مرگ پلی است که مؤمنان را
به بهشت ، و کافران را به جهنم
می رساند.»
«بحارالانوار، ج 6»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۱
«رحلت جانسوز زینب کبری(س)»
ماجرای کربلا پایان پذیرفته، ولی غمهای زینب فراموش شدنی نیست. هر لحظهٔ او کربلا و عاشورا و اسارت و درد و رنج است.
در مدینه، قحطی سختی رخ داده بود. عبدالله بن جعفر که بحر جود و کرم است و عادت بر بذل و عطا دارد، به دلیل اینکه دستش از سرمایه دنیا تهی گشته راهی شام می گردد و به کار زراعت مشغول می شود.
ولی زینب، هر روزِ او گریه و داغ دل است. مدتی می گذرد که زینب بیمار می گردد و هر لحظه مریضی او شدت پیدا می کند، تا اینکه،یک روز نیمه ظهر به همسر خویش عبدالله می گوید: بستر مرا در حیاط به زیر آفتاب قرار بده.
عبدالله می فرماید: او را در حیاط جای دادم که متوجه شدم چیزی را روی سینه خویش نهاده و مدام زیر لب حرفی می زند. به او نزدیک شدم دیدم پیراهنی را که یادگار کربلاست؛ یعنی پیراهن حسین را، که خونین و پاره پاره است، بر روی سینه نهاده و مدام می گوید: حسین، حسین، حسین!...
لحظاتی بعد او وارد بر حریم اهل بیت النبوة گشت و کارنامه عمرش به خیر و سعادت ختم گردید.
«عقیله بنی هاشم ص 57 و58»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۲
«خطابه حضرت زینب(س)»
ﻫﻨﮕﺎﻣﻴﻜﻪ ﺯﻳﻨﺐ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ ﻳﺰﻳﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (س) ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﻰ ﺷﺪﻳﺪﻯ ﺑﺮ ﺿﺪّ ﻳﺰﻳﺪ ﻭ ﻳﺰﻳﺪﻳﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ، ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻳﺰﻳﺪ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
«ﺁﻳﺎ ﺍﻳﻦ ﻋﺪﺍﻟﺖ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﻛﻨﻴﺰﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﻨﺸﺎﻧﻰ، ﻭﻟﻰ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠّﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭﺳﻠّﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺳﻴﺮ ﺣﺮﻛﺖ ﺩﻫﻰ، ﺣﺮﻳﻢ ﭘﻮﺷﺶ ﺯﻧﺎﻥ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﻰ ﻭ ﻧﻘﺎﺏ ﺍﺯ ﭼﻬﺮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﺩﺍﺭﻯ.»
ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
«ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺟﺰ ﭘﻮﺳﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﻜﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﻯ، ﺣﺘﻤﺎ ﺗﻮﺭﺍ ﺩﺭ (ﻗﻴﺎﻣﺖ) ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ (ص) ﺑﺒﺮﻧﺪ، ﺑﺎ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﮔﻨﺎﻩ، ﮔﻨﺎﻩ ﺭﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮﻥ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﻭ ﻫﺘﻚ ﺣﺮﻣﺖ ﺁﻧﻬﺎ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺣﻖ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻋﺰّﺕ ﻣﺎ ﻭ ﺫﻟّﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺩﻳﺪ.»
ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺍﺯ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺪﺍﺳﺖ ﺣﺮﻳﻢ ﺣﺠﺎﺏ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺣﺴﺎّﺱ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻳﻜﻪ ﻫﺘﻚ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒِ ﺭﻳﺨﺘﻦِ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ، ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﻚ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻰﺷﻤﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺫﻛﺮ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻭﻗﺖ، ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﻣﻰﻧﻤﻮﺩﻧﺪ.
« ﺣﺠﺎﺏ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺷﺨﺼﻴﺖ ﺯﻥ ﺻﻔﺤﻪ 118»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۳
«روش پند دادن گناه کار»
جوانى خدمت امام حسین علیه السلام رسید و گفت: «من مردى
گناهکارم و نمى توانم خود را از انجام گناهان بازدارم، مرا نصیحتى فرما» امام حسین علیه السلام فرمود:
پنج کار را انجام بده و آن گاه هرچه مى خواهى، گناه کن.
اول، روزى خدا را مخور و هرچه
مى خواهى گناه کن.
دوم، از حکومت خدا بیرون برو و هرچه مى خواهى گناه کن.
سوم، جایى را انتخاب کن تا خداوند تو را نبیند و هرچه مى خواهى گناه کن.
چهارم، وقتى عزرائیل براى گرفتن جان تو آمد، او را از خود بران و هرچه مى خواهى گناه کن.
پنجم، زمانى که مالک دوزخ، تو را به سوى آتش مى برد، در آتش وارد مشو و هرچه مى خواهى گناه کن.
جوان اندکى فکر کرد و شرمنده شد و در برابر واقعیت هاى طرح شده، چاره اى جز توبه نیافت.
« بحار الانوار،ج۷۵»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۴
«رعايت شخصيت فقير»
مردى از انصار به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و از او در خواست كمك كرد.
امام عليه السلام فرمود: اى برادر انصارى آبروى خود را از درخواست حضورى حفظ كن و حاجتت را در نامه اى بنويس. من انشا اللّه برآورده خواهم كرد به گونه اى كه شاد گردى .
آن مرد هم در نامه نوشت :
ای اباعبداللّه ! فلان شخص پانصد دينار از من طلبكار است و بر گرفتن آن اصرار مى ورزد، به او بگو به من مهلتى بدهد.
امام علیه السلام نامه راخواند به منزل رفت و كيسه اى آورد كه هزار دينار در آن بود همه را به مرد فقير داد و فرمود: با پانصد دينار آن وام خود را بپرداز و باپانصد دينار ديگر زندگى خود را اداره كن و جز از يكى از اين سه نفر درخواست نكن.
مرد ديندار،ياصاحب مروّت، يا شخص اصيل و خانواده دار.
زيرا انسان ديندار به هنگام درخواست ديگران با كمك به آنها دينش راحفظ مى كند.
و انسان با مروّت به خاطر مروّتى كه دارد از كمك نكردن شرم دارد.
و انسان اصيل مى داند كه تو با درخواستى كه كردى از آبروى خود مايه گذاردى و با برآوردن حاجتت آبروى تو را حفظ مى كند.
« تحف العقول»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۵
«دستيگرى از فقرا»
وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد پینه هایى را بر پشت او مشاهده كردند.
از امام سجاد عليه السلام پرسيدند كه اينها اثر چيست ؟
حضزت فرمود: از بس انبان هاى طعام را بر پشت خود مى گذارد و به خانه بيوه زنان و كودكان يتيم و فقرا و مساكين مى برد اين پينه ها در پشت او پديدار شد.
« بحار الانوار،ج۴۴»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۶
«علاقه و محبت حضرت زینب به امام حسین»
سه روز از ازدواج حضرت زینب(س) و عبدالله جعفر گذشته بود، امیر مؤمنان(ع) برای باخبر شدن از حال دخترش وارد خانه او می شود، زینب(س) را در حال گریستن می بیند. می پرسد: «دخترم مگر از این وصلت ناراحت هستی؟»
حضرت زینب(س) پاسخ می دهد: نه.
امیر مؤمنان(ع) می پرسد: «پس چرا می گریی؟»
زینب(س) می گوید: سه روز است که حسینم را که جان و روحم با او پیوسته است، ندیده ام و دلم برایش می تپد.
امیر مؤمنان(ع) به خانه می رود تا محبوب زینب(س) را نزد خواهرش ببرد. می بیند حسین(ع) در صحن خانه زارزار می گرید و قدم می زند. می پرسد: عزیزم، علت بی تابی ات چیست؟
امام حسین(ع) پاسخ می دهد: سه روز است که مونسم، زینب(س) عزیز را که جای مادر من است، ندیده ام و دلم نزد اوست.
«داستان هایی از حضرت زینب، ص 27 و 28»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۷
«تـواضـع امـام سجـاد»
قافله ای از مسلمانان آهنگ مکه داشت.
در بین راه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی روبرو شدند که با آنان آشنا بود. آن مرد متوجه شخصی در میان قافله شد که سیمای صالحان داشت و با نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوایج اهل قافله بود.
در لحظه اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید: «این شخص راکه مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید؟»
گفتند: «نه، او را نمی شناسیم.
مردی صالح، متقی و پرهیزگار است. او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنان کمک بدهد».
گفت: «اگرمی شناختید این طور گستاخ نبودید و هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند!»
گفتند: «مگر این شخص کیست؟
گفت: «این، علی بن الحسین زین العابدین است».
جمعیت آشفته به پا خاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: «این چه کاری بود که شما با ما کردید؟! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم!»
امام فرمودند: «من عمداً شما را که مرا نمی شناختید برای هم سفری انتخاب کردم؛ زیرا کسانی که مرا می شناسند به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند و نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم.از این رو ناشناس سفر میکنم تا بتوانم به سعادت خدمت به رفقا نایل شوم».
«بحار الانوار، ج ۱۱»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۸
«جود و سخاوت زينب (س)»
روزى ، ميهمانى براى اميرالمؤمنين(ع) رسيد.
آن حضرت به خانه آمده و فرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟
عرض كرد: فقط قرص نانى موجود است كه آن هم سهم دخترمان زينب است.
زينب (س) بيدار بود، عرض كرد: اى مادر، سهم مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم.
اگر طفلى چهار، پنج ساله اين جود و كرم را داشته باشد، عظمت آن بانوى بزرگوار در روز عاشورا بیشتر آشکار می شود.
او كه تمام هستى خود را در راه خدا بذل نمود، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق کرد و از آنها گذشت.
چنین عملی ،نهايت جود وکرم حضرت زینب را نشان می دهد.
«رياحين الشريعة ، ج 3 ص 64»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۱۹
«خـدمـت بـه مـردم»
شايد از درخشان ترين فصلهاى زندگانى هر يك از پيشوايان دين، رسيدگى به محرومان و زدودن نياز نيازمندان بوده است، درسى كه از پيامبر خدا آموخته و رهنمودى كه از دين به ارث برده اند.
روايت است كه امام زين العابدين (ع) از راهى كه مى گذشت، هرگاه در ميان جاده به كلوخى برمى خورد، از مركب خويش پياده مى شد وآن را با دست خود از وسط راه برمى داشت، آنگاه سوار شده، به راه خود ادامه مى داد.
سيره نورانى و سازنده يعنى اين!
زدودن موانع راه، و دهها كار خدماتى ديگر، كارهاى شايسته اى است كه زيبنده رفتار اجتماعى يك مسلمان است.
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۲۰
«تولد زينب و گريه پيامبر بر
مصايب آن حضرت»
خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص) رسيد. رسول خدا (ص) براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س)فرمود:
«دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم».
فاطمه (س) نوزاد كوچكش را به دست پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص ) نوزاد را درآغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (ص) ناگهان متوجه اين صحنه شد و از پدر پرسيد: چرا گريه مى كنید؟! رسول خدا (ص) فرمود:«گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلاتى دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوندبا آغوش باز استقبال مى كند».
در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س ) فرمود:
«اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند.»
«خطابه زينب كبرى (س ) پشتوانه انقلاب امام حسين (ع ) صفحات 55 - 57»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۲۱
«عمل»
مردی از امام سجاد (علیه السلام) سؤالات متعددی کرد و امام به همه آنها پاسخ داد.
مرد خداحافظی کرد و هنوز از در خانه بیرون نرفته بود که با خودش گفت: بهتر است تا اینجا هستم سؤالات دیگری هم بپرسم، شاید بعدها به دردم بخورند.
مرد هنوز حرفی نزده بود که امام به او فرمود : «از آنچه که نمی توانید به آن عمل کنید نپرسید، زیرا علمی که به آن عمل نشود باعث دوری از خداوند می شود.»
«کافی،جلد ۱»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۲۲
«غلام امام سجاد(ع)»
راوی می گوید: سالی در مدینه، قحطی شد و هر چه مردم دعا کردند و نماز طلب باران خواندند، اثری نبخشید. در خلوتی، در دامنه کوهی، غلامی را دیدم که حال عجیبی داشت و در مناجات خویش می گفت: خدایا! رحمت خود را از ما قطع نکن.
همانطور که مشغول عبادت بود، دیدم اوضاع عوض شد. یقین کردم که آن تغییر در اثر دعای این شخص بود. فهمیدم که او غلام خانه امام سجاد (ع) است. با خودم گفتم: هر طور هست من او را از امام می خرم، نه برای این که خادم من باشد؛ بلکه من خادم او باشم و از فیض وجود او استفاده کنم.
خدمت امام رسیدم و خواسته ام را مطرح کردم، اما غلام ناراحت شد.
گفت: ای مرد! چرا مرا از این خانه و
از محبوبم جدا میسازی.
گفتم: می خواهم تا آخر عمر خدمتگزار تو باشم و از محضر تو استفاده کنم.من شاهد بودم که چگونه دعا می کردی. شک ندارم که این باران در اثر اجابت دعای تو بود.
غلام تا این جمله را از من شنید، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! من نمی خواستم از این رازی که بین من و تو است، شخص دیگری آگاه شود. حال که این راز آشکار شد، مرا از این دنیا ببر! این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
«داستان های معنوی، ص ۲۲۸»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
°❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁°
✍ حکایت ۲۳
« مناجات امام سجاد (ع)»
طاووس یمانی می گوید:
کنار کعبه، امام سجاد (ع) را دیدم زیر ناودان خانه خدا نماز می خواند و دعا می کند و اشک می ریزد. نزد او رفته و گفتم:یابن رسول الله! شما را در چنین حال می بینم با اینکه دارای سه امتیاز مهم هستی که هر کدام از آنها مایه امید و نجات است:
▪فرزند پیامبر هستی.
▪شفاعت جدت شامل حال شما است.
▪و مشمول رحمت الهی می باشی.
حضرت فرمود:
اما فرزند پیامبر بودنم امیدوار کننده نیست. زیرا خداوند می فرماید:
ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭ ﺩﻣﻴﺪﻩ ﺷﻮﺩ ، ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻧﻪ ﻣﻴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺧﻮﻳﺸﺎﻭﻧﺪﻱ ﻭ ﻧﺴﺒﻲ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﻰ ﭘﺮﺳﻨﺪ.
شفاعت جدم نیز مایه امید نمی باشد زیرا خداوند می فرمایید:
ﻭ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﻱ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﭙﺴﻨﺪﺩ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻧﻤﻰ کند.
و اما در مورد رحمت پروردگار قرآن می فرماید:
رحمت خدا شامل حال نیکوکاران است، من نمی دانم از نیکوکارانم، یا نه.
«گناه شناسی،قرائتی ص۱۶۱»
°❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁°
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁
✍ حکایت ۲۵
«حضـرت زینـب»
حضرت زینب (سلاماللهعلیها) علاوه بر سر پرستی کاروان اسرا، در هر فرصتی با سخنان جان سوز خویش همگان را به گریه میانداخت و تلاش میکرد با یادآوری مصائب امام حسین در ماندگاری این حماسه عظیم نقش ایفا کند.
شهید مطهری مینویسد:« مجلس عزای حسین را برای اولین بار زینب بر پا کرد.»
پس از شهادت امام حسین و احتمالا در روز یازدهم محرم اهل بیت (علیهاسلام) در خواست کردند که آنها را از محل قتل شهدا عبور دهند.
راوی میگوید: به خدا قسم زینب دختر علی را فراموش نمیکنم که با صوتی حزین و قلبی شکسته فریاد میکرد: ای رسول خدا درود فرشتگان خدا بر تو باد. این پیکر عریان حسین است که در خون آغشته است.
حضرت زینب درعصر روز یازدهم محرم آن چنان با سوز گریه کرد که هر دوست و دشمنی به گریه افتاد.
در شام نیز حضرت زینب در محلهای به نام دار الحجاره که محل اقامت اسرا بود، مجلس عزاداری برای امام حسین برپا کرد به گونهای که یزید از حضور اهل بیت در شام احساس خطر کرد و دستور بازگشت آنها را به مدینه صادر کرد.
«حماسه حسینی،شهید مطهری»
❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁
✍ حکایت ۲۶
«فاطمه بنت الحسین»
علاوه بر زینب و ام کلثوم که در کوفه به ایراد سخن پرداختند، فاطمه دختر امام حسین (ع) نیز در بازار کوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت و آنان را به اشتباهی که کردند و بدبختی و بیچارگی که به آن گرفتار شدند، توجه داد.
مرحوم آیتی مینویسد: «آنها میدانستند که فردا دشمن با عکس العمل کارهایش رو برو خواهد شد و اصرار خواهد کرد با هر قیمتی که شده تاریخ شهادت امام را تحریف کند. به همین جهت با کمال هوشیاری در هر انجمنی و در هر بازار و کوچهای در پاسخ هر پرسشی در جواب هر فحش و ناسزایی فصلی از آن چه روی داده بود میگفتند و گوشهای از تاریخ شهادت امام را روشن میساختند.
برای همین بود که در همان روز اول ورود به کوفه سه نفر از بانوان اهل بیت خطبه خواندند و به این فکر هم نیفتادند که چون امام چهارم در میان ماست و هم با مردم کوفه و هم با ابن زیاد سخن خواهد گفت، دیگر نیازی به سخن گفتن ما نیست...»
زنانی که به همراه امام حسین (ع) به کربلا رفتند و پس از آن به عنوان اسیر به کوفه و شام رفتند. امام حسین (ع) را در اجرای هدف اصلاحی اش کمک کردند. آنها نگذاشتند جنایات بنی امیه پنهان بماند، آنها با اقدامات خویش نهضت کربلا را زنده نگه داشتند.
« بررسی تاریخ عاشورا،آیتی»
❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁
✍ حکایت ۲۷
« ربـاب (سلاماللهعلیها) »
رباب دختر امرء القیس همسر امام حسین (ع) در مجلس ابن زیاد وقتی سر مقدس امام حسین (ع) را پیش ابن زیاد نهادند از میان زنان برخاست و سر مقدس را بوسید و در دامن گذاشت و گفت:
واحسینا من هرگز فراموش نمیکنم و نخواهم کرد که لشکر کفر با حسین (ع) چه کردند و از یاد نمیبرم که جنازه اش را در کربلا روی خاک رها کرده و دفن نکردند. او را تشنه کشتند. خداوند هیچ وقت کربلا را سیراب نسازد.
رباب همسر بزرگوار امام حسین(ع) در مجلس ابن زیاد با دو بیت شعر
کوتاه مجال تحریفهای ناروا را از دست تحریف کنندگان تاریخ گرفت
و فرمود :
آن کسی که خود نور بود و از او روشنایی میگرفتند در کربلا شهید شده است و پیکرش بر خاک مانده است.
«مقتل الحسین،سید عبد الرزاق»
❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁
✍ حکایت ۲۸
«مـاريـه عبـديـه»
ماريه در دل هواي ياري رساندن به سيدالشهدا (ع) را داشت؛ آن زمان كه كوفه مركزي براي حوادث توطئهآميز عبيدالله شده بود، اين بانو آرام ننشست و براي مبارزه با اوضاع پيش آمده و ياري دادن به حسين بن علي (ع) خانهاش را محل امني براي هواداران امام حسين (ع) قرار داد.
اين بانوي شيعه از طايفه «عبدالقيس» بود و او را مارية بنت سعد نيز ناميدهاند؛ ماريه توانست با اين اقدام نيك خود منزلش را محلي براي گفت و شنودها و تحليل اخبار سياسي آن روز به نفع سيدالشهدا (ع) قرار دهد.
عبيدالله پس از اينكه از طريق جاسوسانش از اقدام ماريه مطلع شد، به مأمورانش دستور داد تا جلوي اين فعاليت را بگيرند و راه منزل اين بانو را براي شيعيان مشتاق سد كنند.
اين بانوي غيرتمند شيعي، گرچه خود در عرصه كربلا حضور نداشت، اما توانست با وقف منزلش براي ياري دادن به امام حسين (ع) مردان جنگي را از خلال مباحث اين خانه راهي كاروان حسيني كند.
يزيد بن ثبيت و فرزندانش عبدالله و عبيدالله بن يزيد از همين جلسات نقد و تحليلهاي سياسي خانه ماريه راه خويش را يافتند و به كربلا براي ياري فرزند رسول خدا (ص) شتافتند.
« دانشنامه امام حسین،
محمدی ری شهری»
❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd
❁°✿°🚩﷽🚩°✿°❁
✍ حکایت ۲۹
«ام عمرو جُنادة»
نامش بحریه بنت مسعود خزرجى است. همسر جنادة بن کعب انصارى از شهداى کربلاست. جنادة بن کعب از مکه به کاروان حسین «علیه السلام» پیوست و در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسید. پسرش عمروبن جناده نیز در کربلا شهید شد.
عمرو بن جناده انصارى از شهداى نوجوان کربلا بود و چون خواست به میدان رود امام فرمود: پدر این جوان کشته شده شاید مادرش راضى نباشد که به میدان رود.
عمرو گفت: مادرم دستور داده که به میدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است. عمروبن جناده ۹یا ۱۱ سال بیشتر نداشت که به میدان رفت و این رجز را می خواند:
« امیری حسین و نعم الا میر»
و چنان با رشادت جنگید تا شهید شد.
سرش را براى مادرش انداختند. مادرش آن سر را برداشت و گفت: چه نیکو جهاد کردى پسرم، اى شادى قلبم! اى نور چشمم! سپس سر را به طرف دشمن پرتاب کرد و آن سر به مردى خورد و او را از پاى در آورد. سپس عمود خیمه را برداشت و حمله کرد که به وسیله آن بجنگد. امام حسین «ع» مانع او شد و او را به خیمه زنان برگرداند. نام عمروبن جناده در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
«تاریخ طبری،ج۵»
❁°✿°🚩🏴🚩°✿°❁
#پندانه_حسینی
مجموعه سبک زندگی انسانی
@ostad_shojae_yazd