eitaa logo
استاد مجاهدی 🌹🍃 و شاگردان
155 دنبال‌کننده
713 عکس
533 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به قصد خودکشی از پرتگاه آسمان افتاد تشنج کرد گوشی، از لب میز استکان افتاد زبان باد بند آمد دهان پنجره وا ماند تن دیوار ها لرزید پرده از تکان افتاد میان شاخه ها و ریشه هایش اختلافی بود تبر پادرمیانی کرد اَفرای جوان افتاد _ غبارِ در هوا از آهِ خاک از آهِ آجر بود و قطره قطره اشک از چشم‌های ناودان افتاد زمان با پای لنگ از روی نعش ظهر رد می‌شد غذایی روی دست بقچه ماند و از دهان افتاد به حدی داستان زندگی بالا و پایین داشت که زیر بار سنگینش فشار قهرمان افتاد _ جهانِ دردها دور سرش چرخید و هی چرخید و هی چرخید و یک بنّای پیر از نرده‌بان افتاد _ زبان وا کرد گوشی، پاسخ فرزند او را داد الو بابایتان افتاد..نان افتاد.‌. جان افتاد... _ ۹۹/۲/۲۴ گوشی بی تماس در اوج طاقچه لرزید و خویش را آویخت از پیریز این شعر را تقدیم دوستی میکنم که بالای ده سال زندگی و جوانی خودش را وقف پدر قطع نخاعی خود کرده و از زمانی که پدر بنّایش اینطور شد همیشه و همیشه غمی عجیب در صورت اوست چند روز پیش ازش پرسیدم فلانی چهل سالت شدا نمیخای ازدواج کنی فقط یک جمله گفت که کلی درد تو همین یک جمله‌ست "کی بابامو نگه داره" کاش روم میشد تگ‌ش کنم بگم داداش من که کاری که از دستم نمیاد برات انجام بدم فقط تونستم اینو برات😔 بنویسم کاش دنیا جای بهتری بود‌.. ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
۲۹ آبان ۱۳۹۷ پیاز نصف شده ، بغض آشپزخانه و اشک رنده ی تیز هزار دندانه لباسشویی و دلشوره های معمولش «که باز کف به لب آورده است دیوانه » سکوت تلوزیون در سیاهی مطلق! به شب رسیده یک صبح ناامیدانه برنج نام همان گریه ی رسوب شده ست که خورده است پلوپز از آن دو پیمانه صدای زنگ در نیمه باز یخچال و زنی که یخ زده بر میز ، دست بر چانه نشسته است پریشان ، فقط می اندیشد به تار موی سفید نشسته بر شانه به دخترانگی و آشنایی اش با خویش _چقدر آینه با او شده ست بیگانه_ به اینکه دور خودش پیله بافته ، او که تمام عمر صدایش زدند پروانه به آزمایش نازایی اش که هرهفته پرینت می شود از شرمگاه رایانه . صدای چرخش بغض کلید را در قفل شنید و اشک خودش را نشاند ، دزدانه رسید شوهرش از راه ، شاخه گل در دست و عطر خنده دوباره شکفت در خانه ! ..................... ز نعره کف به لب آورده رود دیوانه هراز ، اشتر مست هزار کوهانه حسین منزوی‌ ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
meisamdavodi.mp3
5.13M
"بی حواس" شعر و دکلمه: ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
خوش است توبه کنم با تو از گناه نکردن که اشتباه بزرگی ست اشتباه نکردن به اشک موی تو را ریسه ستاره کشیدن و در حوالی رویت ، هوای ماه نکردن اگر مرا قفس آغوش گرم و نرم تو باشد چگونه فرصت پرواز را تباه نکردن؟ ولی تو نیستی و کار هر شبم شده با بغض به هیچ چیز به جز عکس تو نگاه نکردن میان این همه دیوار، ای نسیم، برایت مباد پنجره ای باز رو به راه نکردن چنین که خون مرا بی تو کرده است به شیشه علیه آینه سخت است کودتآه نکردن به قدر پلک به هم بستنی بیا و بیاندیش به روزگار مرا بیش از این سیاه نکردن ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
میثم داودی غزلی برای امام هادی(ع) بیت رهبری شعر خواندی و استوارترین کاخ‌های ستم خراب شدند دست بردی به چشمه زمزم، آب‌های جهان شراب شدند پلک باز تمام پنجره‌ها، روزها با تو خیره حرف زدند شب ولی سرد بود، پس ناچار، چشم بستند و گرم خواب شدند آسمان راه خویش را گم کرد، ماه در چشم شب تلاطم کرد ابرهای سیاه با گریه، خیره در چشم آفتاب شدند تو خلیلی که زیر پاهایت، قفس شیرها گلستان شد دست آخر هم از خجالت تو، شیرها قطره قطره آب شدند ای نگاهت شفای بیماران، ای امام صداقت و باران تو دعا کردی و گنهکاران، با خدا پاک بی‌حساب شدند ساحران را به خاک افکندی، بارها مثل حضرت موسی بعد هم دور گردن آنها، مارها یک‌به‌یک طناب شدند خواب مسموم معتمدها را، زلف آشفته‌ات پریشان کرد آسمان رعد و برق زد یعنی، اشک‌های تو مستجاب شدند ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزلی برای امام هادی(ع) بیت رهبری شعر خواندی و استوارترین کاخ‌های ستم خراب شدند دست بردی به چشمه زمزم، آب‌های جهان شراب شدند پلک باز تمام پنجره‌ها، روزها با تو خیره حرف زدند شب ولی سرد بود، پس ناچار، چشم بستند و گرم خواب شدند آسمان راه خویش را گم کرد، ماه در چشم شب تلاطم کرد ابرهای سیاه با گریه، خیره در چشم آفتاب شدند تو خلیلی که زیر پاهایت، قفس شیرها گلستان شد دست آخر هم از خجالت تو، شیرها قطره قطره آب شدند ای نگاهت شفای بیماران، ای امام صداقت و باران تو دعا کردی و گنهکاران، با خدا پاک بی‌حساب شدند ساحران را به خاک افکندی، بارها مثل حضرت موسی بعد هم دور گردن آنها، مارها یک‌به‌یک طناب شدند خواب مسموم معتمدها را، زلف آشفته‌ات پریشان کرد آسمان رعد و برق زد یعنی، اشک‌های تو مستجاب شدند ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ ┗━━━🍂━
علیه السلام 🔹حسن ختام🔹 خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را که شیرین‌تر کند در لحظه‌های تشنه کامت را رجز خواندی برای مرگ، با لب‌های خشکیده که عرش و فرش بر لب می‌برد هر لحظه نامت را نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را دم رفتن به میدان خنده‌ای کردی و فهمیدی که شیرین می‌کند لبخند تو کام امامت را میان کارزار زخم‌ها بردی پناه آخر به پیغمبر که پاسخ داد بی‌وقفه سلامت را در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند ملائک با نگاه تازه‌ای روز قیامت را! تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را 📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غزلی برای امام هادی(ع) بیت رهبری شعر خواندی و استوارترین کاخ‌های ستم خراب شدند دست بردی به چشمه زمزم، آب‌های جهان شراب شدند پلک باز تمام پنجره‌ها، روزها با تو خیره حرف زدند شب ولی سرد بود، پس ناچار، چشم بستند و گرم خواب شدند آسمان راه خویش را گم کرد، ماه در چشم شب تلاطم کرد ابرهای سیاه با گریه، خیره در چشم آفتاب شدند تو خلیلی که زیر پاهایت، قفس شیرها گلستان شد دست آخر هم از خجالت تو، شیرها قطره قطره آب شدند ای نگاهت شفای بیماران، ای امام صداقت و باران تو دعا کردی و گنهکاران، با خدا پاک بی‌حساب شدند ساحران را به خاک افکندی، بارها مثل حضرت موسی بعد هم دور گردن آنها، مارها یک‌به‌یک طناب شدند خواب مسموم معتمدها را، زلف آشفته‌ات پریشان کرد آسمان رعد و برق زد یعنی، اشک‌های تو مستجاب شدند ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیت رهبری شعر برای امام علی النقی الهادی صلوات الله علیه🌷 شعر خواندی و استوارترین کاخ‌های ستم خراب شدند دست بردی به چشمه زمزم، آب‌های جهان شراب شدند پلک باز تمام پنجره‌ها، روزها با تو خیره حرف زدند شب ولی سرد بود، پس ناچار، چشم بستند و گرم خواب شدند آسمان راه خویش را گم کرد، ماه در چشم شب تلاطم کرد ابرهای سیاه با گریه، خیره در چشم آفتاب شدند تو خلیلی که زیر پاهایت، قفس شیرها گلستان شد دست آخر هم از خجالت تو، شیرها قطره قطره آب شدند ای نگاهت شفای بیماران، ای امام صداقت و باران تو دعا کردی و گنهکاران، با خدا پاک بی‌حساب شدند ساحران را به خاک افکندی، بارها مثل حضرت موسی بعد هم دور گردن آنها، مارها یک‌به‌یک طناب شدند خواب مسموم معتمدها را، زلف آشفته‌ات پریشان کرد آسمان رعد و برق زد یعنی، اشک‌های تو مستجاب شدند ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @ostadmojahedi ┗━━━🍂━
این تکه‌های سرخ، گل پرپر است یا اندام خوش‌تراش (ع) است یا... . بابا! چرا دو تا کفن کوچک سفید؟ یعنی دو تا برای علی اصغر (ع) است؟ یا... . این سر که روی نیزه به معراج رفته است .بابا بگو به من سر پیغمبر (ص) است یا... . این سر که ابروان کمانی و در همش مبهوت مانده‌ام به خدا، خنجر است یا ... . این سر که ابرهای جهان در مدار اوست از درد و زخم حادثه چشمش تر است یا... . این سر بگو که آمده در جشن تیغ و خون تا شام سفره‌دار دل مادر است؟ یا... . این سر که گیسوان سیاهش به روی نی داده عنان قافیه‌ها را به بادها👉👏 باد آمد و دوباره همان فکرها شروع ... این تکه‌های سرخ گل پرپر است یا... .
یک ایستگاه / خاطره جا ماند ، از قطار بغضی میان حنجره جا ماند ، از قطار دستان سرد و یخ زده اش را بلند کرد دستی که پشت پنجره جا ماند ، از قطار یک دست سرد ، یک چمدان ترس ، یک قطار در گیر و دارِ دلهره جا ماند ، از قطار یک حلقه ابر دور نگاهش نشسته بود - چشمی که در محاصره جا ماند ، از قطار - جنگل کنار پنجره اش می دوید ... تا _ تونل رسید و منظره جا ماند ، از قطار ...  
دستان سرد و یخ زده اش را بلند کرد دستی که پشت پنجره جا ماند ، از قطار .
یک دست سرد ، یک چمدان ترس ، یک قطار در گیر و دارِ دلهره جا ماند ، از قطار .
یک حلقه ابر دور نگاهش نشسته بود - چشمی که در محاصره جا ماند ، از قطار - .
جنگل کنار پنجره اش می دوید ... تا _ تونل رسید و منظره جا ماند ، از قطار ...  
به گُرده ام زد و خون گریه کرد تیغ رفیقم ولی به خنده فقط لب گشود زخم عمیقم .
به گُرده ام زد و خون گریه کرد تیغ رفیقم ولی به خنده فقط لب گشود زخم عمیقم .