eitaa logo
اسطوره های واقعی
3.5هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
61 فایل
سلام علیکم. لطفا پیشنهادات، انتقادات،پیام ها، کلیپ ها و مطالب خود را به ایدی زیر ارسال نمایید.خیلی متشکرم. معصومی مهر @Masoumi81 ایدی ثبت نام دوره ها و تبلیغات در ۷ کانال اصلی و بیش از 60 گروه @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️اوصاف و عظمت شهید صدر حجت الاسلام پناهیان ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️خاطره ی رهبر معظم انقلاب از اولین دیدارشان با شهید صدر ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️روایتی دردناک از شهادت محمد باقر صدر و بنت الهدی صدر ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
قابل توجه قمی های عزیز🌹🌺 بفرمایید سیب گلاب بسیااار خوش طعم🍎🍎🍎 سیب ها ویژه روستاهای بخش خلجستان استان قم می باشد. ایدی سفارش @tablighvaforosh قیمت کیلویی: 25 هزار تومان
اینم عاقبت تأخیر در نماز صدای اذان را که میشنیددست از کار میکشیـد؛ وضو می‌گرفـت و بااخلاص در درگاه خدایش نمـاز می‌خواند. نمازخواندنش دیـدنی بـود؛ تا به حال کسی را با این حال و خلوص ندیده بودم😍 یک روز مأموریتی داشتیم که به لشکر رفته بودیم؛ کارهایمان که تمام شد، سوار ماشین شدیم. صدای اذان را میشنیدیم که عبدالحسین گفت: «پیـاده شوید تا نمازهایمان را اول وقت بخوانیم و برویم!» یکی از دوستان گفت: «تا گردان راه زیادی نیسـت؛ در گـردان نمازمان را میخوانیـم.. در طول مسیـر، عبدالحسین دائمــــاً می‌گفت: «اگر در زمــــانِ نماز اول وقت تأخیـر بیفتد، در تمام کارها تأخیــــر میُفتد!» یکهــــو برای ماشین اتفاقی افتاد و بدلیل آن مشکل، توقّف کردیم. عبدالحسین خنده‌ای کرد و گفت: «اینم عاقبت تأخیــــر در نماز 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
✳️باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد. خاطره‌ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی بود و آخرین اسیری که آزاد شد و مدتی بعد به فیض عظیم شهادت رسید!!! وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته‌ام را‌ مرور می‌کردم. سال‌ها در سلول‌های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت؛ قرآن کریم را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می‌دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. حسین می‌گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم‌صحبت می‌شدم! بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می‌خورد می‌خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد. دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت‌ها از این مسئله خوشحال بودم. این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم. حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کدام کلمه ای است که کار آدم را تا آخر بسازد؟؟ 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
هدایت شده از باقیات الصالحات
✳️ فرمانده شهیدی که مغازه ش را برای جبهه وحفظ جان نیروهایش فروخت بچه های لشکر ۲۵ کربلا تو هفت تپه در زیر چادرها ساکن بودند.سال ۶۴ و ۶۵ هفت‌تپه بمباران‌های زیادی شد و بچه‌های زیادی به شهادت رسیده بودنداز جمله سردار شهید حاج جعفر شیرسوار‌.حاج حسین بصیر برای گرفتن تسهیلات ساخت سنگر بتونی جهت ایمن ساختن به هر دری میزد و جواب نمی‌گرفت. وقتی که از مسئولین وقت نا امید شد به فکر فروش مغازه خود افتاد و این تصمیم را گرفت که مغازه آلمینیوم سازی خود را برای جبهه بفروش بگذارد‌! فرشته بصیر فرزند حاج حسین تعریف میکرد: دم غروب بود که بابا اومد خونه.مادرم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود.بابا اومد پیشش و گفت حاج خانم یه مسئله ای رو میخام باهات در میون بزارم ،مادرم گفت چی شده؟ بچه ها تو هفت تپه زیر چادر زندگی میکنن سر پناهی ندارن خیلی بهشون سخت میگذره میخوام مغازه ام به فروش بزارم تا بتونیم با پولش سوله های بتنی خریداری کنیم ، شما مشکلی نداری ؟؟؟ حاج خانم گفت : راضیم به رضای خدا... آری آن روز هم بودند مسئولین بی دردی که به فکر جیب و منافع خودشان بودند و در شهر پشت میز نشینی را برگزیده بودند ، اما آن طرف حاج حسین بصیر قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا با هفت سال حضور در جبهه ها و شرکت در بیش از ۲۱ عملیات نه تنها از جانش ؛ بلکه از کل سرمایه و داراییش که یک مغازه در فریدونکنار بود گذشت ؛ تا بتواند با پولش سوله های بتنی سنگر رزمندگان را فراهم کند.او هم از مالش گذشت و هم از جانش 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️کرانه ابدیت با روایت زیبای شهید سید مرتضى آوینی "زمان" بادی است که می‌وزد، هم هست و هم نیست. آنان که ریشه در خاک استوار دارند از طوفان هراسی نیست. جنگ می‌آمد تا مردان مرد را بیازماید. پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند... 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
✳️شهیدی که در رویای صادقه به جمع اهل بیت(ع) دعوت شد يكی از دوستانش -كه بعدها شهيد شد- تعريف كرده است: «او زمانی كه به نماز می‌ايستاد، آنقدر با توجه و خلوص نماز می‌خواند كه گويی در دنيا نيست. قنوت و سجده‌هايش طولانی بود. آنقدر در سجده‌هايش گريه می‌كرد كه گاهي از حال می‌رفت. او در خواب چهارده معصوم عليهم‌السلام را ديده بود كه همه با هم نشسته‌اند و حضرت رسول(ص) او را به جمع خود دعوت كرده بود.» او در شب‌های آخر قبل از شهادت از اينگونه خواب‌ها زياد ديده بود حتی خودش به دوستانش گفته بود كه چگونه و كجا به شهادت می‌رسد. يكي از هم‌سنگرانش نحوه شهادت وی را چنين تعريف مي‌كند: «با هم در سنگر نشسته بوديم و سيدمهدی مشغول نوشتن چيزی بود، اما ناگاه دفترش را بست. گويا به يكباره ياد مطلبی افتاده باشد، به سرعت به سمت بچه‌ها رفت تا به آن‌ها سر بزند و اوضاع را بررسی كند. با هر قدمی كه بر می‌داشت، انگار سبکتر و چهره‌اش نورانی‌تر می‌شد. انگار پرواز می‌كرد. اولين خمپاره كنار وی افتاد. درست همان مكانی كه خودش گفته بود. دومين خمپاره در كنار سيدمهدي به زمين خورد. خاک و دود بلند شد. همه كسانی كه سيد مهدی را مي‌شناختند و در آنجا بودند، فهميدند چه شد. خمپاره اول يک پاي او را به كلی متلاشی و پای ديگرش را به سختی مجروح كرده بود. گويی با خون خود غسل شهادت كرده بود. درست همانگونه كه خودش گفته بود، به شهادت رسيد. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
سلام و تحیت 🌺🌹 می خواهیم لینک چند دوره خیلی عالییییی را خدمت شما بزرگواران معرفی کنیم که هم برای خودتان و هم برای فرزندانتان بسیاربسیار مفید است. لطفا با ما همراه باشید. 👇👇👇
سلام و تحیت 🌹🌹 با احترام لینک دوره ها و مطالب رایگان کانال باقیات الصالحات تقدیم می گردد. لینک کانال باقیات الصالحات 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1203503342C119fa086d4 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❇️ لینک شروع شرح کتاب «آن سوی مرگ» مابقی فایل بطور پیوسته به دنبال این لینک آمده است. (41 قسمت) https://eitaa.com/baghyatosalehat/1382 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❇️ لینک شروع دوره «کسب درآمد از ایتا» (9 جلسه) https://eitaa.com/baghyatosalehat/1424 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❇️لینک شروع «مستند در برابر طوفان» روایتگر دوران حکومت محمد رضا پهلوی با تصاویر و کلیپ های ناب. (10 قسمت) https://eitaa.com/baghyatosalehat/1206 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❇️ لینک شروع شرح کتاب «سه دقیقه تا قیامت» https://eitaa.com/baghyatosalehat/1446 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❇️ لینک شروع «مستند صوتی شنود» که روایت بسیار تکانده ای از یک مقام امنیتی کشور است. https://eitaa.com/baghyatosalehat/1498 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❇️ لینک شروع «دوره معجزه تبسم» تکنیک های بسیار مفیدی جهت انگیزش بیشتر در این دوره ارائه می شود. https://eitaa.com/baghyatosalehat/1525 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 این لیست ادامه دارد و ان شاءالله به مرور مطالب کامل برخی دوره ها بارگذاری می شود. لطفا لطفااااا نشر دهید.
سلام علیکم. چیزی تا پایان ثبت نام دوره «کارگاه مهارتهای گفتگو»👆👆 با تدریس ویژه مهندس لطفی نمانده. لطفا از فرصت باقیمانده جهت ثبت نام استفاده بفرمایید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️انیمیشن ماجرای مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان نجران 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
✳️یک جهادتبیین بزرگ علامه اميني در شبانه روز حدود 17 ساعت مطالعه و كار مي‌كرد و براي مطالعه كتبي كه در دسترس نداشت رنج سفرهاي گوناگوني به جان خريد؛ علامه در اين باره مي گويد: من براي نوشتن الغدير 10 هزار جلد كتاب از «باء» بسم ‌الله تا «تاء» تمّت آن خوانده‌ام و به 100هزار جلد كتاب، مراجعات مكرر داشته‌‌ام. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
✳️شهيد مدافع حرمی که داعش از دستش عاصی شده بود شهید حامد جوانی متولد ۱۳۶۹/۸/۲۸ در تبريز بودند خانواده ی وی از ابتدا خواستار مذهبی بودنش بودند و از كودكی فرايض دينی را به خوبی انجام می داد. پرورش دهنده ايشان به گفته ی خانواده اش بسيج بود. شهيد در سال 88 وارد سپاه شد .در سال 94 برای دفاع از حرم بی بی زينب به سوريه رفت و از رشادت خاصی برخوردار بود از آنجا كه يکی از فرماندهان در سوریه نقل می کرد هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود که می توانست مثل آچار فرانسه عمل کند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت کند و هم به صورت زمینی. کامیون را پر از مهمات می کرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یک کیلومتری ماست، می گفت داعش چه کار می تواند بکند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود که داعش از دستش در امان نبود.همرزمانش این طور می گفتند که اگر شنیدید هزار نفر داعش در لاذقیه به درک واصل شده اند، بدانید که پانصد نفر آنها را حامد کشته است. برای همین هم حامد را با موشک تاوموشک ضدتانک مورد اصابت قرار دادند. ايشان قبل از شهادت تمامی كارهای خود را اماده كرده بودند حتی عكسهای سنگ قبرشان وچاپ بنرشان را به مادرشان دادند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
✳️کجایند مردان بی ادعا بی خوابی زده بود به سرم، رفتم تو محوطه ی پادگان دو کوهه قدم بزنم. از دور افرادی را دیدم که در حال شستشوی دستشویی ها بودند. با خودم گفتم خدمتکار های پادگان چرا نیمه شب مشغول کار شدند؟! نزدیکتر رفتم، خشکم زد! باور کردنش مشکل بود، حاج احمد متوسلیان، حاج محمود شهبازی و حاج همت بودند که در حال شستن سرویس ها بودند، وقتی این صحنه را دیدم به یقین رسیدم که فرماندهی برای اینها ذره ای ارزش ندارد... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
شهـید صـدرزاده وقتـی فرمـانده نیروهای‌ فاطمیون‌ در ‌سوریه ‌بود یک شب ‌به ‌نیروهاش‌ میگه شجاع کسـی نیست‌ که ‌نترسه شجاع کسـی است که میترسه و میگه خدایا ببین‌من می‌ترسم ولـی با‌ همین‌ ترس‌ میرم جلـو‌ چون‌ تو‌رو ‌دوست‌ دارم‌ و بهت ایمان‌ دارم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
صورتش سرخ شده بود و اشک توی چشمهایش برق میزد. آلبوم را گرفتم و خواستم آنرا کنار بگذارم. آلبوم را از دستم کشید و گفت: «گُلم! ولش کن؛ این آلبوم تمام زندگی منه؛ انگیزه ماندن و جنگیدن منه.» گفتم: «خودت رو اذیت میکنی.» اشکهایش دانه دانه می چکید روی گونه هایش. گفت: «فرشته اینا همه عاشق آقا ابا عبدالله (ع) بودن. بخاطر آقا خیلی عرق ریختن؛ خیلی زخمی شدن؛ خیلی بیخوابی کشیدن؛ خیلی تشنگی و گرسنگی کشیدن؛ خیلی زیر آفتاب سوختن؛ اما یه بار نگفتن خسته شدیم؛ تشنه ایم؛ خوابمان می آید . به این عکسها نگاه میکنم تا اگه خسته شدم، یادم نره رفیق شهیدم شبها به جای خواب و استراحت، نماز شب و زیارت عاشورا میخواند و های های گریه میکرد. به اینا نگاه میکنم تا اگه یه وقت آرزو کردم کاش منم خانه و زندگی داشتم، یادم بیاد مصیّب میگفت: زیاد آرزو نکنین؛ چون مرگ به آرزوهای شما میخنده. یادم باشه امروز زمان آرزو نیست زمان حرف نیست؛ باید عمل کنیم. هر کسی سَری داره باید هدیه بده؛ دست داره باید بده؛ اگه پیره و نمیتونه بیاد جبهه، باید از جبهه پشتیبانی کنه.» میدانستم خسته و غصه دار است. به قول خودش از اول جنگ، یک گردان از دوستانش شهید شده بودند. کنارش نشستم و باهم به عکسهای شهدا نگاه کردیم. او بدون رودربایستی از من، اشک می ریخت و من از گریه او بغض میکردم و میگریستم. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
حاج قاسم،‌ توی میدان نبرد به حدود شرعی و حق‌الناس توجه داشت. اگر در مناطق آزاد شده سوریه یا عراق مجبور بود وارد خانه‌ای شود، مقید بود دِینی به گردنش نماند. مثلاً وقتی بوکمال سوریه آزاد شد و می‌خواستند از خانه‌ای برای مقر فرماندهی استفاده کنند، حاج قاسم دستور داد وسایل خانه را توی یکی از اتاق‌ها بگذارند و درِ اتاق را قفل کنند. در جایی دیگر در نامه‌ای به صاحب خانه‌ای در سوریه نوشته بود: من برادر کوچک شما، قاسم سلیمانی هستم. حتماً مرامی‌شناسید. ما به اهل سنت در همه‌جا خدمات زیادی انجام داده‌ایم. من شیعه هستم و شما سنی هستید از قرآن کریم و صحیح بخاری و دیگر کتب موجود در خانه شما متوجه شدم که شما انسان‌های با ایمانی هستید. اولاً از شما عذر می‌خواهم و امیدوارم عذر مرا بپذیرید که خانه شما را بدون اجازه استفاده کردیم. ثانیاً هر خسارتی که به منزل شما وارد شده باشد، ما آماده پرداخت آن هستیم. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
جلسه که تمام شد، صِدام کرد، گفت: جلسه‌ی امروز همه‌اش اداری نبود. حرف و کار شخصی هم بود. هر چقدر بابت پذیرایی هزینه کردین، بنویسید به حساب من. 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
✳️در فتنه سال 88 آجر به صورتش زدند تا مدت‌ها جای زخم روی گونه‌اش گود بود. یک بار که در این تشنج‌ها و شلوغی‌های سال 88 رفته بود بیرون، آجر به صورتش زده بودند، بعد از مدت‌ها با اینکه زمان نسبتا زیادی گذشته بود باز هم وقتی هادی می‌خندید جای زخم ایام اغتشاشات روی صورتش گود می‌شد. هادی در آن ایام برای دفاع از مواضع انقلابی نظام، با یکی از دوستانش به میان اغتشاش‌گران رفته بود و گفته بود باید برویم و جلوی این‌ها را بگیریم. اما یک آجر سنگین به صورتش زده بودند و سه ساعت بیهوش بوده است. ما نمی‌دانستیم این اتفاق برایش افتاده است. تا یک مدت یک طرف صورت هادی کج شده بود به مرور و با گذشت زمان وضعیتش بهتر شد. بعد از پنج سال فهمیدیم در اغتشاشات سال 88 سه ساعت بیهوش شد. وقتی هادی نجف بود من برگه‌ای از بیمارستان در وسایل‌ هادی پیدا کردم که در آن، وضعیت هادی قید شده بود که به مدت سه ساعت در بیمارستان بستری و بیهوش بوده است. وقتی آن ورقه را خواندیم تازه فهمیدیم دقیقاً چه بر سر هادی آمده بود که صورتش گود شده بود. او به قدری تودار بود که به هیچ‌کدام‌مان حرفی نزده بود. هادي مثل ما نبود که تا يک اتفاقي مي افتد بيايد براي همه تعريف کند.هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد. آرامش در کلامش جاري بود... مثل شهداازابتدا تاآخرین قطره خون پای کارباشیم. ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e
آن موقع که صدام خیلی شهرها را موشک باران می کرد، حسن نامه ای به او نوشت: اگر جناب صدام حسین ژنرال است و فنون نظامی را خوب می داند و نظریه پرداز جنگی است، پس براحتی می تواند در دشت عباس با من و دوستان جنگ آورم ملاقات کند و با هر شیوه ای که می پسندد بجنگد، نه اینکه با بمب افکن های اهدایی شوروی محله های مسکونی و بی دفاع را بمب باران کند و مردم را به خاک و خون بکشد. در جواب نامه حسن، صدام ژنرال قادر عبدالحمید را با گروه ویژه اش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید به حسن یک جنگ تخصصی را نشان بدهد. سال ها قبل در اسکاتلند حسن، عبدالحمید و گروهش را در مسابقه کوهنوردی ارتش های منتخب جهان دیده بود، آنجا گروه او اول شد و عراقی ها هفتم شدند. حالا در میدان جنگ حقیقی، حسن دوباره مقابل ژنرال قادر عبدالحمید قرار گرفت و بعد از یک درگیری سنگین و نفسگیر لشکردشمن را در هم کوبید وعبدالحمیدرا اسیر کرد. مهرماه سال 64 خبر شهادت حسن از رادیو عراق با شادی و مارش پیروزی پخش شد. 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️ لینک کانال اسطوره های واقعی https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e