#یادداشت_روزانه
امروز امتحان داشتم. آنقدر اضطراب داشتم که انگار برگه ی اعتراف جلویم گذاشته اند! هرچه بنویسم محکومم! اصلا دستم به نوشتن نمیرفت.
یکسری سوالات را بلد بودم. یکسری را یادم نمی آمد. یکسری راهم توی کتابم نوشته بودم حذف و از چشم انداخته بودم. چرا؟ نمیدانم
بنا براین افتضاح دادم!
افتضاحاتم سه بخش داشت :
1.آن هایی که فکر میکردم در محدوده نبوده اند و کلا نخوانده بودم و نظرات "آخوندابوترابی" را در قسمت پاسخ لحاظ کردم.
2.آنهایی که خوانده بودم و یادم نمی آمد. و وقتی هی فکر میکردم تا یادم بیاید فقط مصرع های شعر های جدید یادم می آمد و کتاب قصه ای که ديشب برای بچه ها خوانده بودم:" نه گوشت دارم نه جون دارم! یه پوست و استخون دارم. بذار برم به خونه ی دخترکم! آب بخورم نون بخورم، قرمه فسنجون بخورم.بعدش میام تو منو بخور! "
3.آن هایی که بلد بودم و با اطمینان خاطر و خوش خط نوشتم.بعد که آمدم بیرون دیدم عه! قاطی کردم غلط نوشتم!
دیشب سه ساعت با خودم شعر میخواندم :وفیات الاعیان مال خلکان. خلکان اعیان. اعیان خلکان. اعیان پلکان. نه نه خلکان.
اتفاقا در امتحان سوال آمد وفیات الاعیان اثر کیست؟ نوشتم ابن الاثیر!!!
برایم دست بزنید. و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
درس خواندن مجازی آنهم حفظیات برای مادر دوبچه کار سختیست. دیشب ساعت یک و نیم وقتی بچه ها خواب بودند و توانسته بودم کمی با تمرکز درس بخوانم درست در جایی که محدثین مکتب تاریخنگاری مدینه را تاسیس کردند یادم آمد که مهدی چند سال دیگر سیبیل در می آورد! راستش مکتب مدینه تا مکتب عراق را گریه کردم. خیلی حس عجیبی بود. کلی فکر کردم که آن موقع باید چطور باش برخورد کنم.
دیگر درس را ادامه ندادم.
رفتم کنار بچه ها و خیره شدم به مهدی بی سیبیل و با انواع سیبیل تصورش کردم و خوابیدم.
امتحانم را پاس میکنم. ولی عمیقا از نمره ی کمی که خواهم گرفت ناراحتم. چون تلاش کرده بودم؟ نه. چون بلد بودم؟ نه! چون حیف شد؟ نه!چون محدوده هارا اشتباه علامت زده بودم؟ نه! صادقانه بگویم چون مرکز خدمات به معدل های بالا جایزه میدهد و میترسم این نمره معدلم را پایین بکشد.
علم بهتر است یا ثروت؟
قطعا پول!
...
تا امتحان بعدی چه بشود...
https://eitaa.com/otaghekonji
اتاق کنجی من
فردا باز امتحان حفظی دارم. یا باب الحوائج!
#یادداشت_روزانه
امروز هم امتحان داشتم.(چرا میخندید؟)
درس سختی بود.
جنبش های فکری معاصر.
اینکه به جای تقی الدین نوشتم میرزاتقی خان خیلی مهم نیست.
اینکه فامیلی اش کلا یادم نمی آمد و فقط هانی اخرش یادم می آمد و یکجوری نوشتم که الکی مثلا بلدم و بدخط نوشتم هم اهمیت خاصی ندارد.
اینکه دارالعلوم دیوبند به این تابلویی به هیچ وجه یادم نمی آمد هم چیز بعیدی از من نبود.
درد آنجاست که یکباره ذوق کردم که تفکرات حزب تحریر الاسلامی یادم آمده. نوشتم نوشتم نوشتم...و اضافه کردم که بخاطر همین تفکرات خیلی به اخوان المسلمین نقد داشتند.
بعد آمدم دیدم تفکرات اخوان المسلمین را برای التحریر نوشته ام.
دس بزنید 👏👏
میشود اخوان التحریر مثلا.جنبش جدید.
برای القاعده هم یکسری تفکرات داعشی نوشتم. برای داعش هم تفکرات وهابی.
تهش اضافه کردم همه سر و ته یک کرباسند.
برای مهدی سودانی جغرافیای جدیدی تعریف کردم و هرجا بحث از استعمار بود نوشتم انگلیس! در حالیکه فرانسه بود.
جنبش سنسی ها چه بود؟موسسش؟ میدانم اسم سه نفر را توی امتحان محمد احمد نوشته ام. این بنده خدا محمد بن علی بود!
سر سید احمد خان را نوشتم.احمدش یادم نمی آمد. متوجه اید؟ احمدش یادم نمی آمد!! محمد؟ علی؟ سر سید علی؟ نه! کامبیز؟ حمید؟... آخرهم یادم نیامد!
خلاصه اینکه کل تاریخ را به هم ریختم. یعنی به هم ور کردم!
این را هم بگویم. برای سوال 5 که کلا نمیدانستم چی میگوید یک صفحه جواب نوشتم. یعنی از هرآنچه در جزوه بود خلاصه ای نوشتم. که یکجوری جوابش درست دربیاید. لحظه ی اخر امتحان یادم افتاد استاد گفته سوال 5 امتحان را جواب ندهید. در محدوده نبوده.
دس بزنید 👏👏👏
از وقتی رسیده ام دارم سرچ میکنم راه های تقویت حافظه!
پ. ن:امیدوارم استاد متوجه نشود سنوسی ها را سینوسی ها نوشته ام😣
https://eitaa.com/otaghekonji
#یادداشت_روزانه
چرا کاندیدا نمیشوم؟
درخواست های بسیار زیادی از جانب دوستان و اطرافیان به بنده فرستاده شده_ البته هنوز دلیور نشده_ مبنی بر اینکه چرا کاندیدا نمیشوی؟!
خب اتفاقا خودم هم خیلی دوست دارم مثل آن خانم نماینده هه که دوماه یکبار می آید پشت تریبون مجلس دکلمه میخواند و فیلمش وایرال میشود، من هم شعر های انتقادی بخوانم.ولی راستش وجدانم اجازه نمیدهد.
البته راست راستش همسرم هم اجازه نمیدهد. چون اگر رای بیاورم _اولا آقایان بیخود میکنند به من رای بدهند_دوما اگر بخواهم نطق داشته باشم هم بهتر است آقایانِ مجلس بروند بیرون. کسی هم در پاسخ به من جیک بزند، میزند لایحه لایحه اش میکند.
ولی خب طرح های شاعرانه ای برای قم دارم که گاهی حس تکلیف میکنم. ولی همین که حس تکلیفم را تبدیل به شعر میکنم انگیزه ام تمام میشود و راحت میشوم.
صلاح هم نیست. چون دست به هجوم خوب است و احتمالا مینشینم توی مجلس برای رییس مجلس و نائبش هجونامه مینویسم و خودم را در به در دادگاه و شکایت میکنم.سند مند هم نداریم که بگذاریم وثیقه. از دار دنیا یک اپارتمان نقلی داریم که آن هم سند ندارد. برای همین است که مهریه ام را هم نمیتوانم بگذارم اجرا. یکبار فکر کردم بگذارمش اجرا شوهرم را بیاندازم زندان، که بابایش پول بدهد بیاردش بیرون، بعد با شوهرم پوله را برداریم بزنیم به زخم زندگی. ولی هرچه فکر کردم دیدم اولا دوباره وجدانم اجازه نمیدهد. دوما بابایش هم پول ندارد، سوما بی تربیتی است.(به خدا این ها شوخی است. نیایید در پیام ناشناس نصیحتم کنید سر جدتان) همین فکرها باعث شده اگر خواستم نمایندگی مجلس را از جانب مردم بپذیرم حتما بروم توی فراکسیون زنان و حسابی گرد و خاک کنم. گفتم گرد و خاک یادم افتاد بگویم خانه تکانی را شروع کرده ام.البته چون حضرت آقا اخیرا فرمودند خانه داری مطلقا وظیفه زنان نیست همسرم به یاری ام آمده و تقسیم کار کرده ایم. ایشان کابینت هارا بیرون میریزد. بنده تمیز میکنم و جمع میکنم.
بالاخره هرکسی در توان خودش!
داشتم درمورد چه صحبت میکردم؟ ها! نمایندگی مجلس.
در هرصورت فعلا که باید پرده هارا بشویم و شام بپزم و جارو کنم و بچه ها را که الان دارند وظایف پدرشان را انجام میدهند! تربیت کنم!
شاید چهارسال آینده دوباره بهش فکر کردم.
#ریحانه_ابوترابی
https://eitaa.com/otaghekonji
#یادداشت_روزانه
بابای مهدی یک دایناسور برایش سوغاتی آورده که از وقتی من کمرم گرفته و به زحمت راه میروم، مهدی میگوید دایناسورش بهتر از من راه میرود!
به نظرم بهتر از من هم عربده میکشد.خیلی روی مخ است. هم صدای نخراشیده اش، هم راه رفتن ترتمیز آهسته ش!
باطری اش کی تمام میشود که خلاص شوم نمیدانم. اصرار دارد که با عروسک خوشگل زهرا در یک ردیف قرارش بدهم و بگویم چقدر خوشگل است! این نخراشیده خوشگل است؟ با آن دهن گشاد و دندان های آدمخوارش!
میگوید هیچکس دایناسور مرا دوست ندارد. خب نباید راه رفتنش را به رویم می آورد و اینجور از جا در رفتگی مهره های کمرم را به مسخره میگرفت.
این چیزها کینه ایجاد میکند. دوست دارم بزنم لهش کنم.
علی الحساب یک حمد شفا بخوانید از این وضعیت خلاص شوم.