#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت54
پوفی کردو دست کشید بین موهاش_میدونم ولی قبول کن جامعه هم بی نقش نیست توی تغییر
دیدگاه ها
_قبول دارم حرفت رو ولی نمیشه که از واقعیت فرار کرد! باید قبولش کرد مهم اینه که تو دیدگاه
درست رو به عنوان پدر نشون بچه ات بدی ! یادش بدی برای آدم ها به خاطر خودشون احترام
قائل بشه حاال می خواد اون فرد یک زحمت کش باشه مثل یک رفته گر شهرداری یا یک غساله
مثل عمواکبرتو یا رئیس یک شرکت بزرگ ! مهم اینه باید بدونه هرکسی که زحمتی میکشه باید
ازش تشکر کردو هرشغلی جای خودش پر از احترامه به خصوص شغلهایی که با این همه سختی
هر کسی حاظر نیست به عهده بگیره و قبول مسئولیت کنه! به نظر من این آدمها بیشتر قابل
احترام وستودنین! باید همه ما این و یاد بگیریم و یاد بدیم!
بازم خیره شد به چشمهام _قشنگ حرف میزنی خانومی
بازم دلم رفت برای خانومی گفتنش!
دستهاش جلو اومدو برای اولین بار روی موهام نشست ...موهایی رو که باز از روی حرص و
عصبانیت بهم ریخته بودم رو مرتب کردو برد زیر شال و من به جای بیقراری انگار بازم به آرامش
رسیده بودم!
دنباله شال روی شونه ام انداخت و من باهمه عشق نگاهش کردم و بچگانه گفتم: ممنون
لبخندی زد گرم گرم مثل گرمی آفتاب اول بهار که کنار نسیم سردو خنک لذت داشت وجودم و
گرم کرد!
_بریم توی خونه هوا سرده
بلندشد و من خاک پشت شلوارش رو تکوندم... نزاشت ادامه بدم و دستم رو گرفت و کشید تا بلند
بشم و قفل کرد انگشتهاش رو بین انگشتهام... امشب انگاری شب برآورده شدن آرزوهای من
بود!
_خلوت کردین ؟
هم زمان با هم به در ورودی نگاه کردیم و امیرمحمدی که با امیرسام بغلش و نفیسه کنارش آماده
رفتن بودن
https://eitaa.com/ourgod