بچـه هاے خادم الشــهداء اینجا دور هم هستن...
کلے خاطــره اینجاستـ....
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/227344418Cd628f06812
اگـِ دلتنـگـِ راهیـان نور هستے بیـا اینجـا
پاتوق بچـه هیئتیـا،مسجدیا،راهیان نوریا
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/227344418Cd628f06812
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴مهـــــــــــــــم
🔴 راحت از کنار این متن نگذرید
امروزه هر فرد روزانه بیش از یک ساعت را
در دنیای مجازی مخصوصا تلگرام و ایتا میگذراند
اما کانال ها اکثرا به موضوعات غیر اخلاقی
و طنز میپردازند، در حالیکه به راستی در
بالا بردن سطح علمی و سرانه مطالعه
میتواندد تاثیر گذار باشند!
کانالی در ایتا ایجاد شده است که در
مدت کمی توانسته نظر اعضا و
را جلب کند و تعداد زیادی گفته اند که این
کانال تاثیرات بسزایی در زندگیشان داشته است.
چند دکتر روانشناس این کانال را تایید کرده اند
👇
@ hale_khoub
#پیشنهادویژه
🚨 سوال جالب از #همسر رهبر انقلاب😊
از #همسر رهبر انقلاب سوال شد آیا شوهرتان در منزل به شما كمك میكنند یا خیر؟ همسر رهبر انقلاب، جواب جالبی میدهند که خواندنی است....
🔻جوابشان در اینجا #سنجاق شده!
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3870687243Cb7696c0270
🌸﷽🌸
وقت مریضی ما🤒🤧
باشد شفا بسم الله💖🤲🏻
ما را بُوَد نگهدار🙂😍
از هر بلا بسم الله
پنج شنبـــہ5️⃣🍁 💟اݪݪهم صل علی محمد و آل محمد💟
https://eitaa.com/ourgod💫
#بیوگࢪافے 🍃
بگذار ابر سرنوشت هرچه میخواهد ببارد ما چترمان خداست...🌨☔️
https://eitaa.com/ourgod
#معرفی_کتاب 📚
کتاب خداحافظ سالار خاطرات همسر سردار سرلشکر حسین همدانیان را روایت میکند که به زندگی و فراز و نشیب های این شیر زن بزرگ پرداخته که از کودکی آغاز و نهایتاً به شهادت سردار همدانی در سال ۱۳۹۴ در سوریه ختم می شود.
شروع کتاب از ورود همسر شهید همدانی به همراه دو دخترش به سوریه در سال ۹۰ شروع می شود و و خاطرات دوران کودکی همسر شهید را در دهه ۴۰ تداعی کرده و ادامه مییابد این کتاب حاصل ۴۴ ساعت مصاحبه با همسر شهید حسین همدانی چه نوع روایت داستانی هیچ دخل و تصرفی را در آن وارد نموده است و به صورت کامل نویسنده به مخاطب ارائه داده است است . سردار شهید حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان بود و از سال ۱۳۵۹ در دفاع مقدس شرکت داشت سردار حسین همدانی همچنین جانشین قرارگاه امام حسین علیهالسلام و مشاور فرمانده کل سپاه پاسداران و فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران بوده است . ارسال ۱۳۹۴ حین انجام ماموریت در سوریه به شهادت آرزوی دیرینه اش می رسد
https://eitaa.com/ourgod☘️
بھ کورےچشم منافقین و دشمنان سایھ رهبرمون سیدعلے تا تحویل علم انقلاب بھ صاحب اصلیش بالا سرمون هست😁✋
کور شود هر آنکھ نتواند دید👊
#لبیک_یاخامنھ_اے✊
#نشر_حداکثرے
#رهـبـرانـهـ🌼✨
『☔️💕』
https://eitaa.com/ourgod
•❀•|🌈😌|•❀•
#انگیزشے『😍🐚』
بعضے وقٺ ها موفق مےشوید،بعضے وقٺها یاد مےگیرید....✌️🏻
ⓙⓞⓘⓝ↷
https://eitaa.com/ourgod
#چـِــڶـہ
#ݩمآݫاَوَڶِ_وَقـتــ
#رۈݫبیست_وپنجم
💠امام زمان(عج)فرمود:
هيچ چيز مانند نماز بينی شيطان را به خاک نمی مالد ، پس نماز بگزار و بينی شيطان را به خاک بمال.😎✌️🏻
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت17
صدای لرزونم نگاه پر اخمش رو کشید روی صورتم ولی فقط چند ثانیه بعد هم مشت محکمش
نشست روی فرمون_نه محیا نه... اون روز گفتم, نه تو نه هیچ کس دیگه! یادته که؟
صاف نشستم ونگاهم رفت به روبه رو _یادمه ولی این قدر بی دلیل و بی منطق حرف زدی که من
فقط به همین نتیجه میرسم
_ دلیلت رو نگه دار واسه خودت... فقط بدون اشتباه بزرگی کردی که محض فامیل بودن و احترام
به نظر بزرگترها بله گفتی!... این جوری حرمتها بیشتر میشکنه گفتم بگو نه گفتم!
صداش با جمله آخر باال تر رفت و من گیج شده فکر کردم من محض فامیل بودن بله نگفته بودم
من فقط به یک چیز فکر میکردم اونم دل خودم که از خوشحالی داشت پس می افتاد !
_اما من...
ماشین رو خاموش کرد و پرید وسط حرفم_پیاده شو رسیدیم!
مهلت نداد حرفم رو تموم کنم و سریع از ماشین پیاده شدو من هم ناچار با کلی حرص خوردن
پیاده شدم ...نور زرد چراغ , کوچه قدیمی و کاهگلی رو کامال روشن کرده بود...امیر علی زودتر
ازمن جلوی در کوچیک کرمی رنگ وایستادو با نگاه زیر افتاده و دستهای توی جیب شلوارپارچه ای
خاکستری رنگش منتظر من بود...مثل همیشه ساده پوشیده بود ولی مرتب و من بی خیال تر از
چند دقیقه قبل باز توی قلبم قربون صدقه اش رفتم حاال که اشکال نداشت این بی پروایی قلبم !
با قدمهای کوتاه کنارش قرار گرفتم... این کوچه قدیمی مثل همیشه عطر نم میداد... همون عطری
که موقع اومدن بارون همه جا رو پر میکرد و حاال تواین محله های قدیمی این عطر یعنی نوید
مهمون داشتن به خاطر آب پاشی شدن جلوی در خونه!
باهمه وجودم نفس عمیقی کشیدم و حس کردم نگاه زیر چشمی امیر علی ر و,و دستش که روی
زنگ قدیمی باهمون صدای بلبلی نشست!
خونه عموی امیر علی رو دوست داشتم ...زیاد اومده بودم اینجا برای عید دیدنی و با مامان برای
سفره های نذری فاطمه خانوم ! یک بافت قدیمی داشت یک حیاط کوچیک که دورتادورش اتاق
بود با درهای جدا و چوبی ! که یکی میشد پذیرایی, یکی هال ,یکی سرویس ها و بقیه هم اتاق
خواب! بایک آشپزخونه نقلی که اونم از وسط حیاط در داشت و چه صفایی داشت این بحث های
زنونه تو آشپزخونه ای که اپن نبود وفاش! درست مثل خونه عمه ...البته فاصله خونه هاشون هم
https://eitaa.com/ourgod
#عشق_با_طعم_سادگی❤️🍃
#پارت18
فقط یک کوچه بود و تفاوت این دو خونه باغچه های پر از گل عمه بودو باغچه های پر از سبزی
فاطمه خانوم!
در خونه که باز شد بی اختیار لبخند نشست روی صورتم ...فاکتور گرفتم از اخم پیشونی امیر علی!
صفا وصمیمیت این خونه و افرادش دلم رو آروم میکرد!
احوالپرسی و خون گرمی عمو و زن عموی امیر علی به حدی بود که هیچ وقت تو این خونه
احساس غریبی نکنم... به خصوص امشب که دلگرم کننده تر هم بود!
امشب شده بود شب من هر چی امیر علی سعی کرد جایی دور از من بشینه ولی با حرف عمو
اکبرش که گفت: بشین پهلوی خانومت عمو , مجبور شد کنار من بشینه که طرف دیگه ام عطیه
بود و من چه قدر توی دلم تشکر کردم از عمو اکبر!
امیر علی لبخند محوی روی لبش داشت ولی یادش رفته بود پاک کنه اخم روی پیشونیش رو ...من
هم امشب حسابی گل کرده بود شیطنتم!
صدام رو آروم کردم وسرم رو نزدیکتر به امیرعلی_ببخشیدها ولی بی زحمت بازکنین اون اخم ها
رو من نگرانم این پیشونیت چین چین بمونه تقصیر من چیه مجبوری امشب از نزدیک تحملم کنی!
خنده ریزی کردم و گفتم: خدا خیر بده عمو جونت رو الکی الکی تالفی کرد اون قدر حرصی رو که
تو ماشین به من دادی!
اخمش باز شدو لب پایینش رو به دندون گرفت و من دعا کردم کاش به خاطر نخندیدن این کار
رو کرده باشه و من دلم خوش بشه که باالخره به جای اخم کنار من یک بار خندید!
آرنج عطیه نشست توی پهلوم و صورتم جمع شد ... نگاهم رو دوختم بهش که داشت لبخند
دندون نمایی میزد!
عطیه_چطوری عروس؟ کم پیدا!
_باز تو مثل این خواهر شوهرای بد ذات گفتی عروس ...من کم پیدام تو چرا یک بار زنگ نمیزنی؟!
عطیه با احتیاط خندید _خوبه بهم میگی خواهرشوهر انتظار که نداری من زنگ بزنم و بشم احوال
پرست ...بعدشم بدذات خودتی!
https://eitaa.com/ourgod