eitaa logo
پارتیزان/ علی جمشیدی
737 دنبال‌کننده
747 عکس
295 ویدیو
8 فایل
👌 #پارتیزان: عضوی از یک گروه چریک است که با استفاده از تاکتیک‌های جنگهای نامنظم به مبارزه با یک نیروی اشغالگر #داخلی و #خارجی می‌پردازد. 👈 ارتباط با نویسنده: @nokar950 http://eitaa.com/joinchat/2656108544C7e8c5a39b6
مشاهده در ایتا
دانلود
پارتیزان/ علی جمشیدی
#صدای_عشق #قسمت_چهل_یک مادرت آنقدر بی تاب است که گمان نمیرود بخواهد این کار را بکند...زینب و فاطمه
چشمهایم راباز میکنم. پشتم یکباره دیگر میلرزداز فکری که برای چند دقیقه از ذهنم گذشت... سرما به قلبم نشسته...ودلم کم مانده از حلقم بیرون بیاید.به تلفن همراهم که دردستم عرق کرده؛نگاه میکنم. چند دقیقه پیش سجادپشت خط باعجله میگفت که باید مراببیند... چه خیال سختی بود! دل کندن از تو!! به گلویم چنگ میزنم _علی نمیشد دل بکنم...فکرش منو کشت! روی تخت مینشینم و به عقیق براق دستم خیره میشوم.نفسهای تندم هنوز آرام نگرفته...خیال آن لحظه که رویت خاک ریختند...دستم را روی سینه ام میگذارم و زیر لب میگویم _آخ...قلبم علی!! بلند میشوم و در آینه ی قدی اتاق فاطمه به خودم نگاه میکنم.صورتم پراز اشک و لبهایم کبود شده.. خدا خدا میکنم که فکرم اشتباه باشد... _علی خیال نکن راحته عزیزم... حتی تمرین خیالیش مرگه!!! 💞 شام را خوردیم و خانه خاموش شد ...فاطمه در رختخواب غلت میزند و سرش را مدام میخاراند...حدس میزنم گرمش شده.بلند میشوم و کولر را روشن میکنم.شب از نیمه گذشته و هنوز سجاد نیامده. لب به دندان میگیرم _خدایا خودت رحم کن... همان لحظه صفحه گوشیم روشن میشودو دوباره خاموش...روشن،خاموش!!اسمش رابعد از مکالمه سیو کرده بودم"داداش سجاد"لبم رابا زبان تر میکنمو آهسته،طوریکه صدایم را کسی نشنودجواب میدهم: _بله...؟؟ _سلام زن داداش...ببخشید دیر شد عصبی میگویم _ببخشم؟؟آقا سجاد دلم ترکید...گفتید پنج دقیقه دیگه میاید!!نصفه شب شد..!!! _شرمنده!!!کارمهم داشتم...حالا خودتون متوجه میشیدقلبم کنده میشود.تاب نمی آورم.بی هوا میپرسم _علی من شهید شده...؟؟؟ مکثی طولانی میکندو بعد جواب میدهد _نشستید فکروخیال کردید؟؟؟.... خودم را جمع و جور میکنم _دست خودم نبود مردم از نگرانی!! _همه خوابن؟... _بله! _خب پس بیاید دروبازکنید من پشت درم!! متعجب میپرسم _در حیاط؟؟؟ _بله دیگه!!! _الان میام!...فعلا! تماس قطع میشود.به اتاق فاطمه میروم و چادرم را ازروی صندلی میز تحریرش برمیدارم. 💞 چادر را روی سرم میندازم وبا عجله به طبقه ی پایین میروم.دمپایی پام میکنم و به حیاط میدوم.هوا ابری است و باران گرفته...نم نم!قلبم را آماده شنیدن تلخ ترین خبر زندگی ام کرده ام.به پشت در که میرسم یک دم عمیق بدون بازدم!نفسم را حبس سینه ام میکنم!!تداعی چهره ی سجاد همانجور که در خیالم بود با موهای آشفته...وبعد خبر پریدن تو!!ابروهایم درهم میرود..."اون فقط یه فکر بود!...آروم باش ریحانه" در سیاهی شب و سوسوزدن تیر چراغ برق کوچه که چند مترآن طرف تر است...لبخند پر دردت را میبینم...چند بار پلک میزنم!حتمن اشتباه شده!! یک دستت دور گردن سجاد است...انگار به او تکیه کرده ای!نور ماه نیمی از چهره ات را روشن کرده...مبهوت و با دهانی باز یک قدم جلو می آیم و چشمهایم را تنگ میکنم. یک پایت را بالا گرفته ای...!!"حتمن آسیب دیده!" پوتین های خاکی که قطرات باران میخواهند گل اش کنند...لباس رزم و...نگاه خسته ات که برق میزند.اشک و لبخندم قاطی میشود...از خانه بیرون می آیم و در کوچه مقابلت می ایستم _علی؟؟!... لبهایت بهم میخورد _جون علی... موهایت بلند شده وتا پشت گردنت آمده و همینطور ریشت که صورتت را پخته ترکرده. چشمهای خمار و مژه های بلندت دلم رادوباره به بند میکشد.دوس دارم به آغوشت بیایم و گله کنم از روزهایی که نبودی...بگویم چند روزی که گذشت از قرنها هم طولانی تر بود...دوس دارم از سر تا پایت را ببوسم.دست در موهای پرپشت و مشکی ات کنم و گردو خاک سفر را بتکانم...اما سجاد مزاحم است!!ازاین فکر لبخند میزنم.نگاهت در نگاهم قفل و کل وجودمان در هم غرق شده.دست راستم را روی یقه و سینه ات میکشم...آخ!!!خودتی...خود خودت!!علی من برگشته!!!نزدیکتر که می آیم با چشم اشاره میکنی به برادرت و لبت را گاز میگیری...ریز میخندم و فاصله میگیرم.پر از بغضی! پر از معصومیت درلبخندی که قطرات باران و اشک خیسش کرده... سجادبا حالتی پر از شکایت و البته شوخی میگوید _ای باباااااا...بسه دیگه مردم از بس وایسادم...بریم تو بشینید رو تخت هی بهم نگاه کنید!!...هردو میخندیم...خنده ای که میتوان هق هق را در صدای بلندش شنید!!... ادامه میدهد _راس میگم دیگه!!!...حداقل حرف بزنید دلم نسوزه... در ضمن بارون داره شدید میشه ها... تو دست مشت شده ات را آرام به شکمش میزنی _چه غرغرو شدی سجاد!!...محکم باش...باید یسرببرمت جنگ آدم شی.. 💞 سجاد مردمک چشمش را در کاسه میچرخاند و هوفی کشیده و بلند میگوید...چادرم را روی صورتم میکشم.میدانم اینکاررا دوس داری! _آقا سجاد...اجازه بدید من کمک کنم! میخندد _نه زن داداش...علی ما یکم سنگینه!کار خودمه... نگاه بی تاب و تب دارت همان را طلب میکند که من میخواهم.به برادرت تنه میزنی _خسته شدی داداش برو...خودم یک پا دارم هنوز...ریحانه هم یکم زیر دستمو میگیره. سجاد از نگاهت میخواند که کمک بهانه است... 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🔺كپر سوخت كسی نفهميد! پايه ی تخت تكون كوچيک خورد دنيا فهميد! 🔹‏کسی حوصله فکر کردن به کپرنشینان جنگلوک را ندارد که حالا به هیچ مطلق رسیده‌اند. آتش‌سوزی دیروز آلونک‌های در منطقه کپری جنگلوک چابهار خاکستر کرد. 🔹دیروز محله کپرنشین "جنگلوک" در چابهار دچار حریق شد و چون جنس محل حریق از نوع چوب و کپری، کامپوزیت و یونولیت فشرده بوده سرایت آتش‌سوزی به شدت بالا رفته و خسارات زیادی به مردم بی بضاعت وارد شد. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
#صدای_عشق #قسمت_چهل_دو چشمهایم راباز میکنم. پشتم یکباره دیگر میلرزداز فکری که برای چند دقیقه از ذ
تاریکی فرصت خوبی است تا بتوانم در شیرینی نگاهت حل شوم...نزدیکت می آیم...آنقدر نزدیکت که نفسهای گرمت پوست یخ کرده صورتم رامیسوزاند. با دست آزادت چانه ام را میگیری و زل میزنی به چشمهایم...دلم میلرزد! _دلم برات تنگ شده بود ریحان... دستت را با دو دستم محکم فشار میدهم و چشمهایم را میبندم.انگار میخواهم بهتر لمس پر مهرت را احساس کنم.پیشانیم را میبوسی عمیق و گرم!وسط کوچه زیر باران...از تو بعید است!ببین چقدر بیتابی که تحمل نداری تا به حیاط برویم و بعد مشغول دلتنگیمان شویم!ریز میخندم _جونم؟دلم برای خنده های قشنگت تنگ شده بود دستت را سریع میبوسم!! ت _ا؟؟چرا اینجوری کردی!!؟؟ کنارت می ایستم و در حالی که تو دستت راروی شانه ام میگذاری، جواب میدهم: _چون منم دلم برای دستات تنگ شده بود... لی لی کنان باهم داخل میرویم و من پشت سرمان دررا میبندم.کمک میکنم روی تخت بشینی... چهره ات لحظه ی نشستن جمع میشودو لبت را روی هم فشار میدهی کنارت میشینم و مچ دستت را میگیرم _درد داری؟؟ _اوهوم...پام!! نگران به پایت نگاه میکنم.تاریکی اجازه نمیدهد تاخوب ببینم!! _چی شده؟... _چیزی نیست...از خودت بگو!! 💞 _نه!بگو چی شده؟... پوزخندی میزنی _همه شهید شدن!!...من... دستت را روی زانوی همان پای آسیب دیده میگذاری _فکر کنم دیگه این پا،برام پا نشه! چشمهایم گرد میشود _یعنی چی؟... _هیچی!!!....برای همین میگم نپرس! نزدیک تر می آیم... _یعنی ممکنه...؟ _آره...ممکنه قطعش کنن!...هرچی خیره حالا! مبهوت خونسردی ات،لجم میگیردو اخم میکنم _یعنی چی هر چی خیره!!!مونیس کوتاه کنی درادا...پاعه! لپم را میکشی _قربون خانوم برم!شما حالا حرص نخور... وقت قهر کردن نیس بایدهر لحظه رو با جون بخرم!! سرم را کج میکنم _برای همین دیر امدید؟آقاسجاد پرسید همه خوابن...بعد گفت بیام درو باز کنم! _آره!نمیخواست خیلی هول کنن با دیدن من!...منتظریم آفتاب بزنه بریم بیمارستان! _خب بیمارستان شبانه روزیه که! _آره!!ولی سجاد جدن خسته است! خودمم حالشو نداره... اینا بهونس...چون اصلش اینکه دیگه پامو نمیخوام!!خشک شده... 💞 تصورش برایم سخت است!تو با عصاراه بروی؟؟...با حالی گرفته به پایت خیره میشوم...که ضربه ای آرام به دستم میزنی _اووو حالا نرو تو فکر!!... تلخ لبخند میزنم _باورم نمیشه که برگشتی... _آره!!... چشمهایت پر از بغض میشود _خودمم باورم نمیشه!فکر میکردم دیگه بر نمیگردم...اما انتخاب شده نبودم!! دستت را محکم میگیرم _انتخاب شدی که تکیه گاه من باشی... نزدیکم می آیی و سرم راروی شانه ات میگذاری _تکیه گاه تو بودن که خودش عالمیه!! مخندی... سرم را از روی شانه ات بر میداری و خیره میشوم به لبهایت... لبهای ترک خورده میان ریش خسته ات که در هر حالی بوی عطرمیدهد!! انگشتم را روی لبت میکشم _بخند!! میخندی... _بیشتربخند! نزدیکم می آیی و صدایت را بم و آرام میکنی _دوسم داشته باش! _دارم! _بیشتر داشته باش!! _بیشتر دارم! بیشتر میخندی!!!! _مریضتم علی!!! تبسمت به شیرینی شکلات عقدمان میشود! جلوتر می آیی و صورتم را میبوسی.... یک نان تست برمیدارم،تندتند رویش خامه میریزم و بعد مربای آلبالو را به آن اضافه میکنم.ازآشپز خونه بیرون می آیم و باقدم های بلند سمت اتاق خواب میدوم.روبروی آینه ی دراور ایستاده ای و دکمه های پیراهن سفیدرنگت را میبندی.عصایت زیر بغلت چفت شده تا بتوانی صاف بایستی.پشت سرم محمد رضا چهار دست و پا وارد اتاق میشود.کنارت می ایستم و نان را سمت دهانت می آورم... _بخور بخور! لبخند میزنی ویک گاز بزرگ از صبحانه ی سرسری ات میزنی. _هووووووم!مربا!! محمد رضا خودش را به پایت میرساند و به شلوارت چنگ میزند.تلاش میکند تا بایستد. زور میزندو ای باعث قرمز شدن پوست سفیدو لطیفش میشود.کمی بلند میشودو چند ثانیه نگذشته با پشت روی زمین می افتد!هردو میخندیم! حرصش میگیرد،جیغ میکشدو یکدفعه میزند زیر گریه.بستن دکمه هارا رها میکنی،خم میشوی و او را از روی زمین برمیداری.نگاهتان در هم گره میخورد.چشمهای پسرمان با تو مو نمیزند...محمدرضا هدیه ی همان رفیقی است که روبه روی پنجره ی فولادش شفای بیماری ات را تقدیم زندگیمان کرد...لبخند میزنم و نون تست را دوباره سمت دهانت میگیرم.صورتت را سمتم برمیگردانی تا باقیمانده ی صبحانه ات را بخوری که کوچولوی حسودمان ریشت را چنگ میزند و صورتت را سمت خودش برمیگرداند.اخم غلیظ و بانمکی میکند و دهانش را باز میکند تا گازت بگیرد. میخندی و عقب نگهش میداری _موش شدیا!!!.. با پشت دست لپ های آویزون و نرم محمد رضارا لمس میکنم _خب بچم ذوق زده شده داره دندوناش در میاد _نخیرم موش شده!!! 💞 سرت را پایین می آوری،دهانت را روی شکم پسرمان میگذاری و قلقلکش میدهی _هام هام هام هاااام...بخورم تورو! محمدرضا ریسه میرود و در آغوشت دست و پا میزندـ لثه های صورتی رنگش شکاف خورده ... 🇮🇷 @paattizan 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کارگران روزمزد شهرداری خرمشهر در مرکز شهر به دلیل عدم پرداخت حقوق که ۴ ماه است از آن محرومند تجمع کردند. ۲۰ اردیبهشت ۹۹ 👈🏻 آیا رواست؟ که این کارگران زحمتکش در این وضع تورم و اقتصاد خراب؛ از بهمن‌ماهِ پارسال تاکنون حقوق دریافت نکرده‌ باشند؟؟ مسئولان در خرمشهر و خوزستان، چطور شب راحت میخوابند؟ 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
🔺كپر سوخت كسی نفهميد! پايه ی تخت تكون كوچيک خورد دنيا فهميد! 🔹‏کسی حوصله فکر کردن به کپرنشینان جنگل
🔴 ‏فاصله ویلاهای میلیاردی منطقه آزاد چابهار با آلونک‌نشینان و کپرنشینان جنگلوک ۱۵ دقیقه هم نیست اما این کجا و آن کجا!! ‏آب این ویلاها هیچ‌وقت قطع نمیشه هیچوقت مشکل افت ولتاژ برق ندارن اما مردم جنگلوک نه آب دارن و نه برق نه تنها جنگلوک بلکه کل حاشیه‌نشینان چابهار مشکل آب و برق دارند./برگرفته از نوشته 🔵 سه روز پیش جنگولک(منطقه‌ای حاشیه‌نشین و کپرنشین) در چابهار دچار آتش‌سوزی شد و موجب از بین رفتن اندک سرمایه‌ی این مردم محروم در کمتر از دو ساعت و بی‌خانمان شدن بیش از ۲۰۰ خانواده شد؛ اکنون با این وضعیت، کرونا برای این مردم تهدیدی جدی‌تر از قبل خواهد بود. به راستی که مسئولین کوخ‌نشینان رای پله کاخ نشینی خودشان کردند. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
📌مگر نگفتید باید به مذاکره‌کنندگان برجام مدال داد؟ 🔹 ۲۲ اردیبهشت ۹۹ | محسن رضایی: برجام محصول شکست‌خورده تفکر سه دولت هاشمی، خاتمی و روحانی است؛ شکست برجام، شکست اندیشه‌ای در سیاست خارجه بود که از پایان جنگ در سیاست خارجه پیش گرفته شد. تنش‌زدایی دولت‌های هاشمی، خاتمی و مذاکرات برجام روحانی با رمز "کلید"، ما را به این تصور معطل نگه داشت که قرار است فتح الفتوحی در رابطه شکل گیرد؛ برجام نشان داد نیازمند تغییر ریل در سیاست خارجی هستیم. 🔸 ۲۷ تیر ۹۵ | رضایی در برنامه نگاه یک سیما: نقد برجام، نقد رهبری است! حتی نیروهای حزب‌اللهی هم نباید وارد حریم رهبری شوند! حواسشان باشد! 🔸 ۲۲ آذر ۹۴ | رضایی در سیما: برجام محصول دورکردن جنگ از کشور است! آمریکایی‌ها دنبال حمله به ایران بودند! به آقای ظریف و دوستانی که زحمت کشیده‌اند، می‌بایست مدال بدهند؛ به نظر من سیاست خارجی ایران الان روی یک مسیر خوبی قرار گرفته‌ و در حال پیدا کردن ریل خودش است. اگر به ما سیلی زدند، پاسخش، سیلی و اگر لبخند زدند، ما باید لبخند بزنیم؛ ترکیبی از سیلی و خنده می‌تواند کار ما را انجام بدهد. 🔸 ۱۷ خرداد ۹۲ | ولایتی در مناظره خطاب به جلیلی: در تائید نظر آقای رضایی بگویم که آمریکایی‌ها گفتند که تحریم‌ها را برمی‌داریم، اما آقای جلیلی کاری که کردند نشان داد، نمی‌خواهند کار پیش برود؛ اصولگرایی، انعطاف ناپذیری نیست؛ دیپلماسی بیانیه پشت میز خواندن نیست. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
پارتیزان/ علی جمشیدی
🚨 پشت پرده بستن صفحه #تتلو 🚫 چرا #اینستاگرام پیج تتلو را #مسدود کرد؟؟؟ ❌ از مافیای #سکس و #قمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 🔞 فریاد زدم که حضرات بازی بسته شدن پیچ اینستاگرام یک سناریوی از قبل طراحی شده است، و به زودی تتلو پیج جدید میزند و اینستاگرام هم کارش ندارد. اما خدانکند مافیای اسکورت سرویس از این بازی ساختگی استفاده کند و در پی جذب دختران نوجوان برای ارائه خدمات در ترکیه باشند. 🚺 این فیلم تاسف بار از تتلو را ببینید که چگونه با افتخار از این دختر متولد 1383 که در دست اوست رونمایی می کند، به نظر شما این دختران چگونه از ترکیه سردراورده اند و زبانم بریده باد چند دختر معصوم دیگر توسط این افعی ها جذب شده اند؟؟؟ 📵 اینستاگرام فساد خانه ای است با ظاهر و باطن مریض، کرم های شرط بندی و انگلان سکس مثل زالو از اینستاگرام ارتزاق می کنند و دام برای ناموس شیعه پهن کرده اند وقت آن نرسیده مطالبه جدی دائمی اینستاگرام را جریان انقلابی شروع کند؟؟؟ 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جهانگیری معاون اول روحانی در مستند انتخاباتی در اردیبهشت ۹۶: "سال ۹۱ که قیمت دلار همین‌جور آسانسوری میرفت بالا، من یک نامه نوشتم خدمت رهبر انقلاب و گفتم بنده به عنوان یک آدم که دارم از بیرون به کشور نگاه می‌کنم و هیچ مسئولیتی ندارم، الان وقتشه که کل مسئولین اقتصادی دولت ‏عوض بشن، حالا نگفتیم دولت عوض بشه؛ مردم اعتمادشون رو به اینها از دست دادن" 👈🏻 حالا سکان‌دار قیمت دلار است و دلار به ۱۷۰۰۰ تومان رسیده! آقای معاون اول وقتشه که کل مسئولین اقتصادی دولت ‏عوض بشن، اعتمادشون رو به شما از دست دادن. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
☑️ خانم سلبریتی می گوید در کشور ما ایران زنان آزادی ندارند، با خودم گفتم چه شده که زنان آزادی ندارند نکند مانند غرب زن را به بردگی گرفته ایم یا از بدن زنان برای فروش کالا استفاده کرده ایم یا مانند شرق زن فقط نقش تولید فرزند را دارد و یا نکند زنان کشورمان را برای جذب توریست مجبور به روسپی گری کرده ایم..... 🔘 بعد دیدم هیچ کدام خانم بازیگر می گوید چرا زنان کنسرت برای خودشان ندارند!!!!! سطح دغدغه این سلبریتی هارا برای زنان همین است، چند درصد زنان ما اصلا دوست دارند کنسرت بروند؟؟؟ در لجن زار اجتماعات غیر اخلاقی سلبریتی های غرب زده فقط حق دنیایی زنان دیده می شود چون آنها مانند اربابان غربیشان زن را کالا دنیایی می بینند. ⚠️ از همه خطرناکتر آقای زائری است که روبه به روی این خانم به عنوان نماینده اسلام نشسته و است و برای خوشایند این بازیگر حرفش راهم تصدیق می کنند. تفکر لیبرال زائری بر هیچکس پوشیده نیست اما یک سوال مهم چرا همیشه رو به روی این جماعت غرب زده حاج آقای زائری را می گذارند؟؟؟؟ 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
🔹 دکتر : خود دشمن هم فهمیده است ملتی که شعارش این است و پیام شهدایش این است، با نمی‌تواند او را از میدان به در بکند. امروز چه حربه‌ای را دارد دنبال می‌کند؟ 🔹 حربه دشمن امروز تردید و تحریف شده است. می‌خواهد در ایمان یک ملت ایجاد بکند. چون او می‌داند در این چهل سال گذشته هر گاه صحنه نبردی شد، صحنه رویارویی‌ای شد، او با تمام توان و قدرتی که داشت نتوانست حرف خودش را محقق بکند. لذا تمام توانش را گذاشته که تردید ایجاد بکند. 🔹 چگونه تردید ایجاد می‌کند؟ با . با این که بیاید موضوعات و واقعیات و حقایق را وارونه نشان بدهد. پیروزی‌های یک ملت را بپوشاند، هزینه‌های یک ملت را به دروغ بزرگ نشان بدهد. برای این که ایجاد تردید بکند. 👈🏻 این سخنان را دکتر جلیلی در شب قدر سال 94 بیان فرمودند که کاملا با سخنان روز گذشته رهبری مطابقت دارد. هیچ کس را به اندازه دکتر جلیلی سراغ ندارم که تفکرش با رهبری این همه مطابق باشد به راستی که با ریاست جمهوری دکتر سعید جلیلی محقق می شود. 📝 🇮🇷 @paartizan 🇮🇷