پارتیزان/ علی جمشیدی
#صدای_عشق #قسمت_نوزدهم مادرت تا یک هفته باتو سرسنگین بود و ما هر دو ترس داشتیم از اینکه چیزی به پد
#صدای_عشق
#قسمت_بیستم
بلند میشوم،خم میشوم طرفت و دستمال را روی بینی ات میگذارم...
همه یکدفعه ساکت میشوند.
_ علی...دوباره داره خون میاد!
دستمال را میگیری و میگویی
_ چیزی نیست زیر آفتاب بودم...طبیعیه.
زینب هل میکند و مچ دستت را میگیرد.
_ داداش چی شد؟
_ چیزی نیست عه! آفتاب زده پس کلم همین خواهرم!تو نگران نشو برات خوب نیست.
و بلند میشوی و از میز فاصله میگیری.
فاطمه بہ من اشاره میکند
_ برو دنبالش
و من هم از خدا خواسته بدنبالت میدوم.متوجه میشوی و میگویی
_ چرا اومدی؟...چیزی نیست که!چرا اینقد گندش میکنید!؟
_ این دومین باره!
_ خب باشه!طبیعیه عزیزم
می ایستم #عــزیــزم؟ این اولین باری است که این کلمه را میگویی.
_ کجاش طبیعیه!
_ خب وقتی تو آفتاب زیاد باشی خون دماغ میشی...
مسیر نگاهت را دنبال میکنم.سمت سرویس بهداشتی!...
_ دیگه دستمال نمیخوای؟
_ نه همرام دارم.
و قدمهایت را بلند ترمیکنی...
💞
پدرم فنجان چایش را روی میز میگذارد و روزنامه ای که در دستش است را ورق میزند.من هم باحرص شیرینی هایی که مادرم عصر پخته را یکی یکی میبلعم!مادرم نگاهم میکند و میگوید
_ بیچاره ی گشنه!نخورده ای مگه دختر! آروم تر...
_ قربون دست پخت مامان شم که نمیشه آروم خوردش...
پدرم از زیر عینک نگاهی به مادرم میکند
_ مریم؟ نظرت راجب یه مسافرت چیه؟
_ مسافرت؟ الان؟
_ آره! یه چند وقته دلم میخواد بریم مشهد...
دلمون وا میشه!
مادرم درلحظه بغض میکند
_ مشهد؟....آره! یه ساله نرفتیم
_ ازطرف شرکت جا میدن به خانواده ها. گفتم مام بریم!
و بعد نگاهش را سمت من میچرخاند
_ ها بابا!؟
پیشنهاد خوبی بود ولی اگر میرفتیم من چند روزم را از دست میدادم...کلن حدود پنجاه روز دیگر وقت دارم!
سرم را تکان میدهم و شیرینی که در دست دارم را نگاه میکنم...
_ هرچی شما بگی بابا
_ خب میخوام نظر تورم بدونم دختر. چون میخواستم اگر موافق باشی به خانواده آقادومادم بگیم بیان
برق ازسرم میپرد
_ واقعنی؟
_ اره! جا میدن...گفتم که...
بین حرفش میپرم
_ وای من حسابی موافقم
مادرم صورتش را چنگ میزند
_ زشته دختر اینقد ذوق نکن!
پدرم لبخند کمرنگی میزند...
_ پس کم کم آماده باشید. خودم به پدرشون زنگ میزنم و میگم...
شیرینی را دردهانم میچپانم و به اتاقم میروم. در را میبندم و شروع میکنم به ادا درآوردن و بالا پایین پریدن. مسافرت فرصت خوبی است برای عاشق کردن.خصوصاً الان که شیر نر کمی آرام شده.
مادرم لیوان شیرکاکائو بدست در را باز میکند.نگاهش بہ من که می افتد میگوید
_ وا دختر خل شدی؟چرا میرقصی؟
روی تختم میپرم و میخندم
_ آخه خوشاااالم مامان جووونی.
لیوان را روی میز تحریرم میگذارد
_ بیا یادت رفت بقیشو بخوری...
پشتش را میکند که برود و موقع بستن در دستش را به نشانه خاک برسرت بالا می آورد
یعنی...تو اون سرت !شوهر ذلیل!
میرود و من تنها میمانم با یک عالم #تـــــو
مدتی هست که درگیر سوالے شده ام
توچه داری که من اینگونہ هوایے شده ام.
روی صندلی خشک و سرد راه آهن جابه جا میشوم و غرولند میکنم.;مادرم گوشه چشمی برایم نازک میکند که:
_ چته از وختی نشستی هی غر میزنی.
پدرم که درحال بازی باگوشـےداغون و قدیمـےاش است میگوید
_ خب غرغراز دوری شوهره دیگه خانوم!
خجالت زده نگاهم راازهردویشان میدزدم و به ورودی ایستگاه نگاه میکنم.دلشوره به جانم افتاده " نکند نرسند و ماتنها برویم"ازاسترس گوشه روسری صورتی رنگم را به دور انگشتم میپیچم و بازمیکنم. شوق عجیبی دارم،ازینکه این اولین سفرمان است. طاقت نمی اورم ازجت بلند میشوم که مادرم سریع میپرسد:
_ کجا؟
_ میرم آب بخورم.
_ وا اب که داریم تو کیف منه!
_ میدونم! گرم شده! شما میخورین بیارم؟
_ نه مادر!
پدرم زیر لب میگوید: واسه من یه لیوان بیار
آهسته چشم میگویم و سمت آب سردکن میروم اما نگاهم میچرخد در فکر اینکه هر لحظه ممکن است برسید. به آب سردکن میرسم یک لیوان یکبار مصرف را پر از آب خنک میکنم و برمیگردم.حواسم نیست و سرم به اطراف میگردد که یکدفعه به چیزی میخورم و لیوان از دستم می افتد ..
_ هووی خانوم حواست کجاست!؟
روبه رو را نگاه میکنم مردی قدبلند و چهارشانه با پیرهن جذب که لیوان آب من تماما خیسش کرده بود! بلیط هایی که در دست چپ داشت هم خیس شده بودند!
گوشه چادرم را روی صورتم میکشم ،خم میشوم و همانطور که لیوان را از روی زمین برمیدارم میگویم:
_ شرمنده! ندیدمتون!
ابرو های پهن و پیوسته اش را درهم میکشد و در حالیکه گوشه پیرهنش را تکان میدهد تا خشک شود جواب میدهد:
_ همینه دیگه!گند میزنید بعد میگید ببخشید.
در دلم میگویم خب چیزی نیست که ...خشک میشه!
اما فقط میگویم
_ بازم ببخشید
نگاهم به خانوم کناری اش می افتد که آرایش روی صورتش ماسیده و موهای زرد رنگش حس بدی را منتقل میکند! خب پس همین!!دلش از جای دیگر پر است!
#ادامه_دارد
🇮🇷 @paartizan 🇮🇷