eitaa logo
پاب
2.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.6هزار ویدیو
48 فایل
🔰پایگاه اطلاع‌رسانی بسیج وزارت جهاد کشاورزی(پاب) با هدف اطلاع‌رسانی، هم‌افزایی با بخش‌های مختلف و جهاد تبیین راه‌اندازی شده است. آدرس سایت مرکز بسیج وزارت جهاد کشاورزی ⬇️ basij.maj.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🔻امام خامنه‌ای: این مرد سرافراز سعادتمند، که به دست سیاه‌روترین عناصر و چهره‌ها به شهادت رسید. انسان صادق و ذاکر و خاشع و با اخلاصی بود که برای خدا کار می‌کرد و در دوران جنگ و بعد از جنگ وظیفه خود را انجام داد. ۱۳۷۸/۱/۲۳ ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahid_abas_daneshgar ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۷۶) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ خانم علوی- عضو كانال شهيد دانشگر من به شهدای مدافع حرم اعتقادی نداشتم. با خودم می گفتم کارشان اشتباه است که به سوریه رفته اند. یک شب خواب دیدم من و دوستم در یک زندان تاریک و ترسناک هستیم در آن فضای ترس و رعب یک مرتبه در زندان باز شد. من و دوستم سریع از زندان بیرون آمدیم و به سمت بالای زندان که یک فضای باز بود می دویدیم. به جایی كه شبیه بزرگراه بود رسیدیم. سرم را بلند کردم دیدم در آسمان ماه کامل می درخشد و شب چهاردهم است. از خواب بیدار شدم. با خود می گفتم تعبیر این خواب چیست؟ مدتي بود که در دانشگاه کار تایپ انجام می دادم. فرداي آن شب از دفتر فنی دانشگاه زنگ زدند. بايد برای تایپ به دانشگاه مي رفتم. وقتی متن تایپ را دیدم متوجه شدم خاطرات شهید عباس دانشگر است. یک باره به یاد خوابم افتادم. همان روز وقتی به خانه رسیدم، زندگینامه و سیرۀ و سبک زندگی شهید را در فضای مجازی جستجو کردم و خواندم. دیدگاهم نسبت به مدافعان حرم عوض شد و از آن به بعد یک تحول فکری و روحی در من ایجاد شد. مسیر زندگی ام تغییر کرد. احساس می کنم یک پشتیبان قوی همراهم است و به این نتیجه رسیده ام که آرامش و امنیتی که در کشورمان است به برکت خون شهدای مدافع حرم است و همه ما باید قدردان آنان باشیم و ادامه دهنده راهشان باشیم. تا به حال دوبار خواب شهید عباس دانشگر را دیده ام و هر بار که خواب او را دیده ام عشق و محبتم به شهید بیشتر شده است. گاهی اوقات كه به مشکلاتی در زندگی ام برخورد می کنم، با شهید درد دل می کنم و کار خیری به نیت او انجام می دهم. در همان ایام یا مشکلم حل می شود یا قلبم آرام می شود. در آن جایی هم که مشکلم حل نمی شد یقین داشتم که حکمتی در کار بوده است. ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahid_abas_daneshgar ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
🌷 خاطره ای از شهید مدافع حرم عباس دانشگر به مناسبت ۲۹ فروردین ؛ سالروز میلاد رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام سیدعلی خامنه ای *روحی و ارواح المومنین له الفدا * 💻برای انجام کاری به لپ‌تاپش نیاز داشتم. بین کار، چشمم به پوشه‌ای خورد که نامش باعث تعجبم شد:«عشق من» کنجکاو شدم و با خودم فکر می‌کردم که چه کسی می‌تواند عشق عباس باشد! از سر کنجکاوی برادرانه، پوشه را باز کردم. حجم زیادی از عکس‌ها و فیلم‌های حضرت آقا را در آن پوشه گردآوری کرده بود. خودم در رایانه شخصی‌ام، فیلم‌ها و عکس‌های حضرت آقا را در پوشه‌ای به نام «رهبری» ذخیره کرده بودم اما او رهبری را جور دیگری خطاب کرده بود و این نشان ارادتش بود و برای من درس‌آموز. 🖊علیرضا دانشگر-برادر شهید 🌟تولدت مبارک حضرت ماه 🎉♥️ ✅ سلامتی وجود نازنین معظم له صلواتی عنایت بفرمایید ... اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🎉🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼🎉 ╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahid_abas_daneshgar ╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─╯
. 📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۹۷) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ آقاي علی ساقی- دوست شهید   در بهار سال 1396 در حال جمع­ آوری خاطرات شماری از شهدای مدافع حرم استان خوزستان و نیز شهید عباس دانشگر بودم که در این مسیر به مشکلاتی برخورد کردم. مدتی ناراحت بودم. شبی در عالم رویا دیدم که کسی درِ خانه­ مان را می­زند. در را که باز کردم دیدم شهید عباس دانشگر جلوی در ایستاده است. گفت بیا به مراسمی برویم. با هم به جایی رفتیم که شهدای مدافع حرم از ملیت­های مختلف در آن حاضر بودند. من کنار عباس نشستم، یکی از مداحان ذکر مصیبت می­خواند. در پایان مراسم، شهید نادر حمید از شهدای خوزستان به من گفت فلانی! خدا خیرت بدهد که کار جمع­ آوری خاطراتم را انجام دادی؛ خیلی خوشحالم کردی ما شهدا یار و کمک کار شما هستیم. حرفش که تمام شد عباس به من گفت خب! فلانی راضی شدی؟ اين خواب باعث شد كارم را با قوت ادامه بدهم. با جمعی از دوستان تا پاییز سال 1396 توانستيم جزواتی از خاطرات شهدای مدافع حرم استان خوزستان را تهیه کنیم. برای چاپ جزوات به کمک مالی نیاز داشتيم اما نتوانستيم آن را تامين كنيم پیش یکی از مسئولان شهر رفتم اما پاسخ مأیوس کننده­ای شنیدم. به مشكلاتي مثل دفعه قبل برخورد كرده بودم، خيلي ناراحت بودم، با خودم گفتم از این پس دیگر کار فرهنگی نمی­کنم. همان شب خوابی دیدم که همه چیز را در ذهنم تغییر داد: در يكي از مناطق عملیاتي در سوریه بودم. همه در حال آماده شدن بودند. من هم داشتم آماده می­شدم. همه شهدای مدافع حرمی که برای آن­ها خاطرات جمع­آوری و تدوین کرده بودم آن جا بودند. یک جوان خوش قد و قامت جلو آمد. شهید عباس دانشگر بود. سلام کرد و همديگر را در آغوشم گرفتيم. گفت زحمتی كه برای شهدا می­کشی بی­ اجر نمی­ماند. بعد، حركت كرديم. من و عباس داشتیم به سمت منطقه درگيري می­رفتیم. به عباس گفتم شما که شهید شدي کجا می آيي؟ گفت مگر نمی­دانی که ما شهدا کارمان پس از شهادت تمام نمی­شود، تازه شروع می­شود ما داریم به کمک بچه­ های رزمنده­ای می­رویم که به خط مقدم می­روند. از خواب بیدار شدم. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۹۹) 🌟 ادامه ی کتاب : 4⃣بخش چهارم : محبت شهيد به دوستان و آشنايان ✍ حجت الاسلام عرفان نجفی- دوست شهید در سال ۱۳۹۶ با دانشجویان دانشگاه بوعلی همدان و طلبه­ های حوزه علمیه حضرت رسول اکرم(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌و‌سلم) به کاروان راهیان نور رفتیم. در آن سال تعدادی از عکس­های شهید عباس دانشگر را در جمع دانشجویان پخش کردم. سال بعد برای دیدار با دانشجویان به خوابگاه آنان رفتم. دیدم عکس عباس را روی دیوار اتاق­ها نصب کرده­اند. متوجه شدم دانشجویان به نگاه شهید عشق و علاقه ه­ای خاص دارند. با توجه به این­که دو سه بار به مزار شهید رفته بودم و از روحیات معنوی شهید اطلاع داشتم. دانشجویان از من درخواست می­کردند که از سیره و سبک زندگی شهید برایشان حرف بزنم. 🌷🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 @shahid_abas_daneshgar
*ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟* ۳ ... خوان بعدی، خوانِ گفتگو با مادر است! باید دخیل ببندم! مرا چه به این حرف‌ها! حالم، چیزی است بین خجالت و حیا؛ اما سر آخر، سرِ حرف را باز می‌کنم. گرم است حرف‌هایم. جریانِ هم‌رفتی می‌دود در خانه! می‌رسد به پدر! می‌رسد به برادرِ پدر! می‌رسد به گوشِ صاحب چشم‌های توی آینه‌ی ماشین! عمو لبخند به لب، با دخترش حرف می‌زند:«کسی ازت خواستگاری کرده!» لابد تصویر همان نگاهِ در آینه برای «او» هم رنگ گرفته؛ وگرنه سکوت چرا؟ عمو در غیاب من، به من پاس گل می‌دهد:«پسرعموت ازت خواستگاری کرده!» حتی اگر تا این لحظه پیام روشنِ قاب آینه را نگرفته بود، حالا دیگر باید گرفته باشد. اگر نگرفته بود که رضا نمی‌داد به دیدار. وقتی پیغام رسید که بار داده شده، حرف‌ها شلوغ کردند سرم را! باید بنویسمشان. چه می‌خواهم بگویم؟ چه می‌خواهم بشنوم؟ دو برگه آچهار مطلب دارم برای گفتن و پرسیدن! خسته نشود همین اول کار! و تو چه می‌دانی که دیدار چیست! سرم را بلند نمی‌کنم در اولِ این اولین دیدارِ خاص. کاش این‌جا هم آینه‌ای چیزی می‌گذاشتند که آدمیزاد بتواند سهمیه «یک‌نظر»ش را بگیرد! دل، یک‌دله می‌کنم. ... 📔 *طرح شهید عباس دانشگر*
* کتاب:)📚* 📚 ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۴ ...  از دهانم می‌پرد: -«خوبی دخترعمو؟» اگر می‌دانستم یخِ گفتگو را همین دو کلمه، زودتر می‌شکند، توی برگه‌هایم می‌نوشتمش! می‌بینم که استرسِ هردوی‌مان رنگ می‌بازد. سری تکان می‌دهد که یعنی خوبم! من هم صاف می‌روم سراغ اصل مطلب! انتخاب، مهم است. مهم است که چه کسی را برای با هم زیستن، انتخاب می‌کنیم. انتخاب، نشان می‌دهد که چگونه فکر می‌کنیم، معیارهایمان را لو می‌دهد، دستمان را در شیوه اندیشیدن رو می‌کند. و نتیجه انتخاب، می‌تواند موقعیت زندگی ما را بدتر کند یا بهتر. بیشتر باید بروم سراغ اصل مطلب! می‌گویم ازدواج لباس است اما نه لباسی که هروقت بخواهیم آن را عوض کنیم. پیوند است؛ آن هم نه از این پیوندهای معمولی، پیوندی که قطعه‌هایش را با هم چفت و بست کنند نیست؛ مثل پیوند شیمیایی است! زوج می‌شوند دو نفر آدم! یکی می‌شوند. و خب، برای این پیوند دو چیز لازم است؛ اول شناخت و دوم علاقه. ... 📔 *طرح شهید عباس دانشگر*
*:)📚* *📚 ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》* *۵* ... رسیده‌ام به قسمت حساس ماجرا! باید صلواتِ تأیید بگیرم: -از طرف شما علاقه‌ای وجود داره؟ معطل نمی‌کند:«اگه علاقه‌ای نبود که الان این‌جا نبودم!» صلوات! نفسِ راحتی می‌کشم. خوب است که چشم باطن‌بین ندارد و الا بال و پر می‌دید جای دست و بالم! او راضی است و من هم که متقاضی! شناخت هم که داریم، هرچند که آشناتر خواهیم شد. پس بگذار بروم سروقت زندگی مشترک! می‌گویم ببین! اگر بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم، که می‌خواهیم، باید نگاهمان به قله‌ها باشد؛ قله‌های عشق. باید نگاه کنیم به زندگی علی(علیه‌السلام) و زهرا(سلام‌الله علیها). زندگی‌مان باید ساده باشد و بی‌تجمل. اساس زندگی اصلا عشق است.» زود رفتم سراغ عشق؟ نه دیگر! باید بداند که از طرف من علاقه‌ای وجود دارد؛ یعنی، بیشتر از علاقه‌ای! می‌گویم زن و شوهر باید یار و همدم هم باشند. خواستم غیرمستقیم تأکیدی کرده باشم که ازدواج، او را محدود نمی‌کند. نیامده‌ایم که مانع رشد هم شویم! می‌گویم می‌شود در زندگی مشترک، تحصیل را هم ادامه داد. ... 📔 *طرح شهید عباس دانشگر*
*:)📚* *ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》* ۶ ... من بیش‌تر می‌گفتم و او بیشتر می‌شنید و کم‌تر می‌گفت. راستی! خودم را برایش معرفی نکردم! چه بگویم از خودم که خدا را خوش بیاید؟ -من زیاد تلاش می‌کنم! آرمان‌گرا هستم. دست و دل‌ بازم، اهل محبتم و خب، پاسدارم، پاسدار انقلاب اسلامی. به گمانم برای امروز کافی است! تأییدِ اولیه را که گرفته‌ام. این یعنی مذاکرات خوب پیش می‌رود! خیلی چیزها روی برگه‌ها باقی مانده که نگفته و نپرسیده‌ام. اصلا چه کسی با یک جلسه حرف زدن تصمیم می‌گیرد؟ درخواست تشکیل جلسه اضطراری می‌دهم از طریق شورای عالی امنیت خانواده! که خب، با آن موافقت می‌شود! مابین دیدار اول و دوم، ذهنم شفاف‌تر است. می‌دانم که باید هم گربه را دم حجله بکشم و هم درباره خیلی چیزها اعلام موضع کنم! زمان اما جوری می‌گذرد که انگار نای رفتن ندارد! دل توی دلم نیست برای قرارِ دوم. خشتِ اول را به گمانم تراز گذاشتیم و حالا وقت خشت دوم است... ... 📔 *طرح شهید عباس دانشگر*
*:)📚* *📚 ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》* *۵* ... رسیده‌ام به قسمت حساس ماجرا! باید صلواتِ تأیید بگیرم: -از طرف شما علاقه‌ای وجود داره؟ معطل نمی‌کند:«اگه علاقه‌ای نبود که الان این‌جا نبودم!» صلوات! نفسِ راحتی می‌کشم. خوب است که چشم باطن‌بین ندارد و الا بال و پر می‌دید جای دست و بالم! او راضی است و من هم که متقاضی! شناخت هم که داریم، هرچند که آشناتر خواهیم شد. پس بگذار بروم سروقت زندگی مشترک! می‌گویم ببین! اگر بخواهیم زندگی موفقی داشته باشیم، که می‌خواهیم، باید نگاهمان به قله‌ها باشد؛ قله‌های عشق. باید نگاه کنیم به زندگی علی(علیه‌السلام) و زهرا(سلام‌الله علیها). زندگی‌مان باید ساده باشد و بی‌تجمل. اساس زندگی اصلا عشق است.» زود رفتم سراغ عشق؟ نه دیگر! باید بداند که از طرف من علاقه‌ای وجود دارد؛ یعنی، بیشتر از علاقه‌ای! می‌گویم زن و شوهر باید یار و همدم هم باشند. خواستم غیرمستقیم تأکیدی کرده باشم که ازدواج، او را محدود نمی‌کند. نیامده‌ایم که مانع رشد هم شویم! می‌گویم می‌شود در زندگی مشترک، تحصیل را هم ادامه داد. ... 📔 *طرح شهید عباس دانشگر*
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 یادم هست، بعد از پیاده‌روی، گم شده بودم در ازدحام بین‌الحرمین. گوشه‌ای دنج، سر می‌چرخاندم بین دو حرم؛ لذت تماشا... و گوش می‌سپردم به همهمه زائران، این زیباترین نغمه‌ای که تا کنون شنیده‌ام. مهدی، دوستم بین آن جمعیت مرا دید و کنارم نشست. رو کردیم به گنبد حضرت عباس(علیه‌السلام)... گفتم مهدی! بیا دعایی بکنیم... دست‌هایمان را رو به آسمان گرفتیم. تلالو دل‌انگیز گنبد، فوج‌فوج آرامش را به قلبم سرازیر می‌کرد. آرزویم را همان‌جا، در بین‌الحرمین ثبت کردم:«ان‌شاءالله سال دیگه در محضر اربابم، امام حسین(علیه‌السلام) باشم...» رو کردم به مهدی و گفتم حالا تو برایم دعا کن. سرم را پایین انداختم و منتظر آمین گفتن شدم. مهدی گفت:«خدایا این عباس‌آقا رو سال دیگه پیش امام حسین(علیه‌السلام) مهمون کن...» سرم را بلند کردم؛ آمینم رفت بین دعاهای زائران... .... ۸۹ 📔 https://eitaa.com/joinchat/2251751632C668ad296f7