کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
امشب اصلا کپشن نمیخواد که، سرتاسرش اشکه. #ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
20:44
اذا شفتن شمر صاعد
اگر شمر را دیدید که بالا رفته،
على صدر الاخو كاعد
و بر سینهٔ برادرم نشسته،
يطبره ... يذبحه ... يويلي ... عليه
او را شمشیر میزند و سر میبرد... وای بر من!
يرفعه من شعر راسه
او را از موی سرش بلند میکند،
ينادي وينه عباسه
و ندا میدهد، عباس او کجاست؟
يزينب ... دشوفي ... ذبحته ... بديه
ای زینب ببین، با دستان خودم سر او را جدا کردم.
يكلي ها يزينب ارفس بصدره
به من میگوید، هان ای زینب، ببین چگونه بر سینهاش لگد میزنم؟
احس ارتاح كلبي من اكطعت نحره
چون گلویش را بریدم، احساس میکنم دلم آرام گرفت.
و انا بيدي اكيدج و اقهر زهره
و من با دستانم تو را اسیر میکنم و قلب فاطمه را خواهم سوزاند.
ـــ
یا اباعبدالله...
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله»
حرفهاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود
چشمههاتان همگی از دِه بالا گِل بود
بیگمان در صدف خالیشان دُرّی نیست
بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست
بیوفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟!
چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر...
دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر»
در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت
ناگهان کودک ششماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت هماوردی نیست
غیر آن کودک گهوارهنشین مردی نیست
مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین حرف اباعبدالله
عمق این مرثیه را مشک و علم میدانند
داستان را همهٔ اهل حرم میدانند
بعد عباس دگر آب سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پسرم میروی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دلنگران پسر فاطمهام...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
این لحظات خیلی خیلی سخت، دعای سلامتی آقاجانمون، امام زمانمون فراموشتون نشه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرمندهام که زندهام از روضههای تو...
#حامد_عسکری
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
هدایت شده از تأملات | تولايى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز هم روز دهم
ساعت سه
ساعت سر...
@m_a_tavallaie
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
باز هم روز دهم ساعت سه ساعت سر... @m_a_tavallaie
السلام علی الرأس المرفوع💔...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
ترا گلبی شیب
هلچ وین؟ یزینب...
ــــ
موهایت دارند سفید میشوند
زینب، شما کجا هستید؟!...
به نام نامی سر، بسمه تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر
فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بندهٔ تو نخواهد گذاشت، هرجا سر
قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر
نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر
سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند میروم با سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»
همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر
سری که با خودش آورد بهترینها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر
زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر
سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر
بنازم " أم وهب" را، به پارهٔ تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر
خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر
چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر
در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر
همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر
پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر
میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر
حروف اطهر قرآن و نعل تازهی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر
تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر
جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر
صدای آیه کهف الرقیم میآید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر
ــــــ...
دلم هوای حرم کرده است میدانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
ترا گلبی شیب هلچ وین؟ یزینب... ــــ موهایت دارند سفید میشوند زینب، شما کجا هستید؟!...
هلج وين يزينب _ محمد الجنامي(240P) (online-audio-converter.com).mp3
59.84M
بزينب يشمتون...كلهم يضحكون...اعثر ولاواحد يگلي اسم الله بالناس💔
اعثر بالأذيال...وبذمتي اعيالل...وگبالي اشوف اطفال اخيي بخيل تنداس
صواويني تلهب...هلچ وين يزينب؟!...
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
من که همیشه دستم کوتاه بود، همیشه از دور دیدم آمد و شدهای بقیه رو، بعدشم کولهام رو جمع کردم و پناه
من که جز حرم شما جای دیگری ندارم، همان هم عاشورا را پناه میگیرم زیر سایهٔ شما.
آنقدر گذارم را به سوی حرمت میاندازم، تا من را هم بپذیری.
شام غریبان1446
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#عبور_از_روز
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
این شد تمام آنچه برآید ز دستِ ما
آشفتگی ما چو پسندت نشد ببخش...
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
فراق الاحبه.mp3
78.61M
ساعتهاست با این نواها به اندیشهٔ احوالات اکنونی عقیله بنیهاشم میپردازم... به آسمان نگاه دوختهام و از ستارهها میپرسم... از ماه میپرسم...
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
تو امتحان سخت خداوند بودهاى
هر كس دچار حادثهات شد هبوط كرد
اين واژهها چقدر به دردم نمىخورند
در وصف چشمهاى تو بايد سكوت كرد:»»
#سید_تقی_سیدی
#سبزینه_های_خیال
از تبِ عشق به من، طعنهی بیمار زدند.
*خداوند نگهدار adult cold باشد.
#قهوه_های_آرام
#روشنترین_رنگ_لحظهها
بارالها! بینی و بینک، چجوری بنشینم و صبر پیش گیرم؟!...
+خسته از تکرارها...
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
از تبِ عشق به من، طعنهی بیمار زدند. *خداوند نگهدار adult cold باشد. #قهوه_های_آرام #روشنترین_ر
مثل لنجی که برنخواهد گشت
قسمتم کندن و جدا شدن است
این که دریا چقدر بیرحم است
اولین درس ناخدا شدن است
دستهایت شبیه لنگرگاه
خسته و بی قرار و مضطربند
دست من مثل لنگری لرزان
غرق در وحشتِ رها شدن است
گفتی از من به بعد... گفتم نه
بعد تو هیچکس نخواهد بود
سینهام قبر یک نفر باشد
بهتر از کاروانسرا شدن است
ما دو آواز تلخ و ناخوانده
ما دو فریاد در گلو مانده
ما سکوتیم و مرگمان بیشک
در تب و تاب هم صدا شدن است
در جهانی که عشق کافی نیست
چارهای جز خیالبافی نیست
بافههایی که دوست میداریم
همه در حال نخنما شدن است
لنج من بیمهار و بیلنگر
روی آب ایستاده بیحرکت
این رها بودن و جدا نشدن
بدترین شکل مبتلا شدن است
#عبدالمهدی_نوری
#خاکستر_کوچه_های_ذهن
هدایت شده از انباری کتابخانه
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ
از این واگویههای پریشانحالی. نیافتم امنتر از خانهٔ تو؛ سایهٔ محبتت مستدام💛. 1403/04/06 #عبور_ا
گفت و گوی ابتدای کلاس به این پرداخته شد که تیتر خبری جدید، یا یک مطلب تازهای که اخیرا مطالعه کردید را بازگو کنید. درخصوص حمام گِلی که در پرو وجود دارد، شروع به سخنپرانی کردم و پرداختم که مردم آنجا برای تسکین دردهای خود، ساعتها در این حمامها مینشینند و تا درد آنها التیام نیابد، از آنها بیرون نخواهند آمد.
تیچر کلاس نیز برگشت و گفت تو نیز دوست داری که به آنجا بروی؟ عرض کردم، صرف بازدید کردن، جالب به نظر میرسد. بعد از لختی درنگ گفت، برای درمان چطور؟ سرم را بالا آوردم و گفتم، درمان؟ خیر؛ برای درمان رنجهایم به آنجا مراجعه نخواهم کرد. گفت، پس کجا میروی؟ holy shrine؟
لبخند زدم، u hit the nail on the head.
البته مایهی شگفتی بود که تیچری که در ماکزیمم حالت 5 دقیقه بود من را دیده بود و این مکالمه جزو اولین سخنان رد و بدل شده بینمان بود، اینقدر سریع به این مسئله پی برد، اما حقیقت که قابل انکار نیست.
تسکین همهی رنجهای عالم در خانهی شماست. راهگشای همهی دغدغههای ما، در دستان خاندان شماست.
اگر من را در اولین نگاه به شما پیوند میزنند، همین کفایتم را میکند؛ چون هرآنچه که در دستان من است، از برای شماست.
دلتنگ خانهتان هستم و بازهم گره به دست روانهی بارگاه شما میشوم فدایتان شوم.
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#Institute