eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
242 دنبال‌کننده
459 عکس
302 ویدیو
4 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
از صبح که برخاسته‌ام، ابری‌ام امروز... #شفیعی_کدکنی #سبزینه_های_خیال
چو چاه ریخته، آوار میشوم بر خویش که شب رسیده و ویران تَرَند، بیماران!... (با تن نیازمند به ناز طبیبان، از صبح الطلوع راهی شدیم به مقصد کاشان، دو ربع ساعتی‌ست به وطن خویش رجعت کرده‌ایم) 1402/09/16
کجاست بارشی از ابرِ مهربانِ صدایت؟ که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه‌هایت...
Clen dion.mother.mp3
7.22M
به دور افکنده‌ام غم‌ها و شادی‌های کوچک را تویی رمزِ بزرگِ انتخابِ من! سلام ای عشق...
از دلم می‌پرسم: آیا همچنان از عشق ناچاری؟ من تپش‌های دلم را می‌شناسم، پاسخش آری‌ست!
Whatdouthink.mp3
4.22M
بعد از تو باز عاشقی و باز آه ... نه! این داستان به نام تو اینجا تمام شد...
بین تو و من چیزی، دیوار نخواهد شد ور فاصله نیز افتد، بسیار نخواهد شد با عشق تنفس نیز، یک حادثهٔ تازه‌ست در قصهٔ ما چیزی، تکرار نخواهد شد عشق آمد و زانو زد، پس چیدت و بر مو زد آری! تو که گل باشی، گل خوار نخواهد شد! وقتی تو هواداری از باغ کنی، دیگر سرخورده‌ترین بیدش هم دار نخواهد شد جز زلف تو یک سنبل بر باد نخواهد رفت جز چشم تو یک نرگس، بیمار نخواهد شد تا سقف و ستون باشد، دست من و چتر تو بر ما شبحی حتی، آوار نخواهد شد از دیده سفر کردن، آغاز ز دل رفتن هر بار اگر می‌شد، این بار نخواهد شد شاید دلی از یک دل، آزرده شود، اما هرگز دلی از یک دل، بیزار نخواهد شد
چگونه‌ است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم...
به خنده گفت ولی هیچ خوب، مطلق نیست؛ زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود...««:
نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را  تا خون بَدَل به باده شود در رگانِ من!...
دست و رو در آب جو ترکردنم، گیرم زِ ناچاری است من بخواهم یا نخواهم، جویبار زندگی جاری است می‌ستیزم در بهارِ کوچکِ یک غنچه با پاییز این نبرد نا برابر خود گرفتم عین دشواری است من نه شبکورم چراغی از دلم بر می‌کنم با عشق گیرم اینجا خانه تاریّ و افق تارّی و شب تاری است می‌مزم نُقل دهانی زیر دندان تا که تاب آرم جام اگر آن جام محتوم است و دور، آن دور تلخواری است صخره‌ی «سیزیف» و سنگ آسمان را می‌کشم بردوش «آدم»‌ام تبعیدی خاکی که تقدیرش گرانباری است بار دیگر چون ببینم با نگاهی تازه خواهم دید گیرم این تصویر هم، مانند آن آیینه، تکراری است از خزان خود چرا نالم به کافر نعمتی، وقتی با خزانم نیز باغ دوست را، چشم خریداری است ای بهار خانگی! گُل با تو کی همسنگ خواهد شد؟ «حُسن یوسف» نیز پیش حسن تو کالای بازاری است کینه کی با مهر برتابد؟ امیدِ من! به نام ایزد زخم تو بر چشم این اسفندیار خیره سر، کاری است از دلم می‌پرسم: آیا همچنان از عشق ناچاری؟ من تپش‌های دلم را می‌شناسم. پاسخش«آری» است(((: هیمه‌ای دیگر درون آتشت می‌افکنم ای عشق! تا ببینم همچنان فرّ و فروغت، رو به بسیاری است.
گفتی : غریب شهر منی این چه غربت است کاین شهر از تو می‌شنود داستان من تشخیصِ دردِ من به دلِ خود حواله كن آه ای طبیبِ دردفروشِ جوانِ من! زین پیش اگر كه نصفِ جهان بود، بعد از این با تو شود تمامِ جهان اصفهان من!=)))
دلت چه شد که از آن شور و اشتیاق افتاد؟ چه شد که بین تو و من چنین نفاق افتاد؟ زمان به دست تو پایان من نوشت آری مسیر واقعه این بار، از این سیاق افتاد دو رودخانه‌ی عشق من و تو شط شده‌بود ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد خلافِ منطقِ معمولِ عشق بود انگار میان ما دو موازی که انطباق افتاد جهان برای همیشه، سیاه بر تن کرد شبی که ماه تمام تو در محاق افتاد شکر به مزمزه چون شوکران شود زین پس مرا که طعم دهان تو از مذاق افتاد خزان به لطف تو چشم و چراغ تقویم است که دیدن تو در این فصل، اتفاق افتاد چه زندگانی سختی است زیستن بی‌عشق ببین پس از تو که تکلیف من چه شاق افتاد پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من! غریبواره‌ی تو، تا همیشه تاق افتاد تو فصل مشترک عشق و شعر من بودی که با جدایی تو بین شان طلاق افتاد هوای تازه تو بودی، نفس تو و بی تو دوباره بر سرم آوار اختناق افتاد به باور دل ناباورم نمی‌گنجد هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد 1403/07/24