✨﷽✨
#حکایت_زیبا
❄️⇦ میگویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهائی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد. شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
❄️⇦ مرد کشک ساب میرود و پاتیل و پیاله ای خریده شروع به پختن و فروختن فرنی میکند و چون کار و بارش رواج میگیرد طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد میشود.
❄️⇦ کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ #تو_برو_کشکت_را_بساب.»
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_مناسبتی
💢مگه میشه عاشق این شخصیت نشد؟
۱. هر که را میدید سلام میکرد وکسی در سلام بر او سبقت نگرفت.
۲. وقتی باکسی دست میداد دست خود را زودتر از دست او بیرون نمیکشید و صبر میکرد تا طرف مقابل دستش را بکشد
۳. با مردم چنان معاشرت میکرد که هرکس گمان میکرد عزیزترین فرد نزد آن حضرت است.
۴. سکوتی طولانی داشت و تا نیاز نمیشد لب به سخن نمیگشود.
۵. هر گاه باکسی هم صحبت میشد به سخنان اوخوب گوش فرامیداد.
۶. چون با کسی سخن میگفت کاملا برمیگشت ورو به او مینشست.
۷. در مجلس جای خاصی را به خود اختصاص نمیداد واز آن نهی میکرد.
۸. هرگز سخن کسی راقطع نمیکرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگوید
۹. هدیه راقبول میکرد اگر چه به اندازه یک جرعه شیر بود
۱۰. هر که عذر می آورد عذرش را قبول میکرد
۱۱. هرگز مذمت مردم را نمیکرد وبسیار مدح آنان نمیگفت
۱۲. بر جسارت دیگران صبر میفرمود و بدی را به نیکی جزا میداد
۱۳. سراغ اصحاب خود را میگرفت و همواره جویای حال آنان بود
۱۴. اصحاب را به بهترین نامهایشان صدا میزد
۱۵.هر گاه چیزی به فقیر میبخشید به دست خودش میداد و به کسی حواله نمیداد.
۱۶. عزیزترین افراد نزد او کسی بود که خیرش بیشتر به دیگران می رسید.
۱۷. پیران را بسیار اکرام می کرد و با کودکان بسیار مهربان بود.
۱۸. از برای از دست رفتن دنیا ناراحت نمی شد و یا به خشم نمی آمد.
۱۹. از برای خدا آنچنان به خشم می آمد که دیگر کسی او را نمی شناخت.
۲۰. هرگز برای خودش انتقام نگرفت مگر آنکه حریم حق شکسته شود.
۲۱. هیچ خصلتی نزد آن حضرت منفورتر از دروغگویی نبود.
۲۲. هرگز درهم و دیناری نزد خود پس انداز نکرد .
۲۳. در خوراک و پوشاک چیزی زیادتر از خدمتکارانش نداشت.
#رحمة_للعالمین
#صلوات
#پا_جای_پا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
سلام علیکم. میلاد سراسر نور و شادی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و فرزندشان امام صادق علیه السلام را خدمت اعضای کانال تبریک عرض می کنم. التماس دعا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#تلنگر
▪️مجوز گذاشتن سبیل!
خوب به عکس نگاه کنید؛
روزگاری در این کشور، حکومت حتی برای سیبیل گذاشتن شهروندانش هم مجوز صادر میکرد!
ظاهرا نظامی فوق از دروایشی بوده که پس از پیگیری توانسته مجوز نصب سیبیل را از شاهنشاه کسب کند!
این سند تاریخی گواه میزان #آزادی، حفظ حریم خصوصی و حقوق بشر در روزگار #پهلوی است!
دهها هزار درویش در این مملکت آزادانه خانقاه دارند، مراسم و جلسات هفتگی دارند و گاه حتی خیابان آتش میزنند و سوار بر اتوبوس به میان قوای نظامی میروند! اما چند دهه پیش حتی اجازه نصب سیبیل هم نداشتند!
باید به احترام آزادی در جمهوری اسلامی ایستاد و کلاه از سر برداشت...
💬 جواد موگویی
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#داستان_زندگی
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺍﺯ #ﻣﻼ_ﻧﺼﺮ_ﺍﻟﺪﯾﻦ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﻭﺳتای آنها ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﮐﻨد.
ﻣﻼ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻣﺪ.
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﮐﻨﺠﮑﺎو ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻼ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ به هر ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻧﻔﺮﯼ ﭘﻨﺞ ﺳﮑﻪ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻭﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﻣﻼ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﮑﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﺻﺪﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﺨﻨﺮﺍﻧﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺧﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: "ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺟﻠﻮ ﻭ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ"
ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﻼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮔﻨﮓ ﻭ ﮔﯿﺞ مىﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﻣﻼ! ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ مراميست؟! ﺍﯾﻦ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟!
ﻣﻼﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: من به اين سكه ها نيازی ندارم چون كارشان را كردند!!
_اﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ، ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻢ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﯾﺪ. چون برايش بهایی پرداخت كرده بوديد
_ﺩﻭﻡ اينكه من ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﺻﺤﺒﺖ كردم
چون در جيبم پول بود!
#نتیجه_اخلاقی_داستان: در دنیای امروز
فقر آتشی است که خوبیها را می سوزاند.
و ثروت پرده ایست که بدیها را می پوشاند.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#جهانگير_خان فرزند رئيس ايل قشقايى در منطقه #سميرم استان فارس بود. براى همين، او را «خان» صدا مى كردند. او، در ايام جوانى، زمانى كه براى فروش كشك و پنير و روغن و ساير محصولات ايل خود به اصفهان رفته بود، علاقمند به يادگيرى تار شد. از آن پس، او شب ها در چادر خود مى نشست و تار مى زد.
وقتى سن او به 35 يا 36 رسيد، جوان تنومندى بود كه مانند پدرش سبيل هايش از بناگوش در رفته بود و لباس خانى به تن داشت و كلاه قشقايى بر سر مى گذاشت.
در همين ايام، روزى كه براى داد و ستد به اصفهان رفته بود، نشانى تارزنى را خواست تا تار شكسته اش را تعمير كند. مردى كه خان نشانى را از او پرسيده بود از او پرسيد: خان! چند سال تار مى زنى؟ گفت: از 14- 15 سالگى. پرسيد: چند سال دارى؟ گفت: نزديك 40 سال. گفت: خان! يك بار هم بنشين و تار وجود خود را بزن و ببين چه صداهايى از آن در مى آيد!
جهانگير خان با شنيدن اين سخن به فكر فرو رفت و پرسيد: كجا بايد بروم تا تار وجود خودم را بزنم؟ آن مرد هم مدرسه صدر را در بازار اصفهان نشان داده و گفته بود: اين جا.
پس از آن، جهانگيرخان كاروانش را به يكى از همراهانش سپرد و گفت: به ايل برگرد و به خانواده من بگو منتظر من نباشند. و به سمت مدرسه به راه افتاد.
از آن طرف، طلبه هاى مدرسه ديدند جوان تنومندى از ايل قشقايى داخل مدرسه شد. يكى از او پرسيد: خان! اين جا چه كار دارى؟ گفت: آمده ام نواختن تار وجودم را ياد بگيرم.
معلوم نيست آن طلبه چه كسى بوده كه از خان با محبت بسيار استقبال كرده و تشويق به ماندنش در مدرسه كرده است، ولى مى دانيم كه او را به حجره خود برده و به او در آموختن علم كمك فراوان كرده است.
خان از آن روز به تحصيل علم مشغول شد و به زودى فقيه و اديب و اصولى و حكيم و عارف و فيلسوف بزرگى شد. ايشان هرگز عمامه بر سر نگذاشت و ازدواج نكرد و همواره همان لباس ايلياتى خويش را به تن داشت، با اين تفاوت كه كلاه لبه دارش را كنار گذاشته و كلاه پوستى بر سر گذاشته بود.
در مكتب درس جهانگير خان، حدود 50 نفر از علماى بزرگ پرورش يافتند كه يكى از يكى بهتر و بى نظيرتر بودند. يكى از شاگردان ايشان مرحوم آيت الله العظمى بروجردى است. شاگرد ديگرشان مرحوم آيت الله العظمى آسيد جمال الدين گلپايگانى است كه مرحوم آيت الله العظمى بروجردى سالى يك بار از قم براى ايشان نامه مى نوشت و به نجف مى فرستاد كه «حضرت آيت الله آسيد جمال الدين گلپايگانى! حسين بروجردى را نصيحت كن!»
از شاگردان ديگر ايشان مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ مرتضى طالقانى و مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا رحيم ارباب است كه من در 90 سالگى ايشان را در اصفهان ديدم و از زبان ايشان راجع به جهانگير خان مطالب عجيبى شنيدم
👤 #شیخ_حسین_انصاریان
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
ريشه عبارت #بزنم_به_تخته"
در گذشته در بسیاری از مناطق دنیا مردم بر این اعتقاد بودند که خداوند درون درخت زندگی میکند. با این وصف درخت برای آنها از ارزش بالایی برخوردار بود. به همین خاطر بتهای خود را چوبی میساختند و وقتی که به مشکلی بر میخوردند، به آن درخت دست میزدند و یا به بتهای چوبیشان ضربه میزدند تا به قول خودشان خدا را بیدار کنند و از او بخواهند تا ایشان را در برابر سختیها و مشکلات و بلایا مراقبت نماید.
از این رو امروز هم مردم به شکلی خرافی برای دورماندن از اتفاقات بد و چشمزخم، به چوب و تختهای میزنند تا به این طریق آن بلا را از خود دور کنند.
جالب است بدانید که این اتفاق به لحاظ علمی هم تایید شده است. چند سال قبل در مجله علمی Experimental Psychology نتیجه تحقیقی به چاپ رسید که نشان میداد اگرچه زدن به تخته برای جلوگیری از چشمزخم خرافی به نظر میرسد اما در به آرامش رساندن فرد و دورشدن نگرانیها و دلواپسیهای روانی او نقش موثری دارد!
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_مناسبتی
♨امام زمان نمی آید...
این تعبیر که امام عصر(عج) روزی خواهد آمد، صحیح نیست. او جایی نرفته است که حالا بازگردد. این انسانها بودند که از حجت خدا فاصله گرفتند و اصلا سود ماجرا چیست که هزار و اندی سال نباشد و به ناگاه ظهور کند!
امام همانند کعبه است، جایی ایستاده و منتظران باید به طواف او روند، نه کعبه به طواف حاجیان.
شاید این تعبیر صحیح است:
او بر بلندای آرمانهای بشر ایستاده، ما باید به سمت او حرکت کنیم. اینگونه معادله ظهور حل خواهد شد.
"آوردن" برای منتظر مسولیت و حرکت میسازد.
"آمدن" از انسان سلب مسولیت کرده و منتظر را به خواندن دعایی راضی میکند.
باید امام زمان(عج) را آورد، او نمی آید.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
امروز ۲۳ ربیع الاول سالروز ورود تاریخی و تاریخ ساز بانوی آب و آینه و آفتاب، #کوثر_کویر، کریمه اهل بیت علیهم السلام حضرت #فاطمه_معصومه(سلام الله علیها) در سال ۲۰۱ هجری قمری به شهر مقدس #قم هست.
همسایه سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
هر شب دلم قدم به قدم میکِشد مرا
بیاختیار سمت حرم میکِشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهریات شدیم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکر و زنها کنیزهات
زیباترین خاطرههامان نگفتنیست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنیست
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمایم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمایم
اعجاز این ضریح که همواره بیحد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
ما در کنار دختر موسی نشستهایم
عمریست محو او به تماشا نشستهایم
اینجا کویر داغ و نمکزار شور نیست
ما روبروی پهنه دریا نشستهایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشستهایم
بوی مدینه میوزد از شهر ما، بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشستهایم
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چهها که کشیدی ببخشمان
👤سید حمید برقعی
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
نَظّم الشاعر "أبو إسحاق الغزي" بيتـاً على هيئة سؤال:
مالي أرى الشمع يبكي في مواقِده
مِن حُرقـة النار أم من فُرقة العسلِ؟
فأعلنتْ إحدى الصحف عن جائزة لمن يمكنه الرد على السؤال، فأجاب بعض الشعراء بأن السبب هو الألم من حُرقة النار، وأجاب آخرون بل مِن فُرقة الشمع للعسل، لكن أحداً لم يحصل على الجائزة! وما إن بلغ الأمر الشاعر صالح طه حتى أجاب بقوله:
مَن لم تجانِسْه فاحذر أن تُجالسَه
ماضرّ بالشـمع إلا صُحبةُ الفتـلِ
وفاز بالجائزة.
نعم.. فسببُ بكاء الشمع هو وجودُ شيءٍ فيه ليس من جِنسه وهو "الفتـيلة" التي ستحترق وتحرقه معها.. وهكذا؛ يجب علينا انتقـاءَ مَن نعاشره ونجالسه ويناسبنا من البشر؛ كيلا نحترقَ بسببه ونبكي؛ وقت لا ينـفعُ البكاءُ أو الندم.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
"ابو اسحاق غَزّی" شاعر، یک بیت شعر را به شکل پرسش سرود:
"چرا شمع در شمعدان اشک ریزان است؟
آیا از سوزِ آتش است یا در فراق عسل (موم) اشک ریخته؟"
یکی از روزنامه ها آگهی زد و برای هر کس که بتواند پاسخ این پرسش را بدهد جایزه ای تعیین کرد. شاعری دلیل آن را سوز آتش و دیگری فراق عسل (موم) دانست، اما هیچ کس موفق به دریافت جایزه نشد.
خبر این آگهی به "صالح طه" رسید و اینگونه پاسخ پرسش را داد:
"بپرهیز از اینکه با فردی که از جنس تو نیست نشست و برخاست داشته باشی....که تنها همنشینی با "فتیله" به شمع آسیب وارد کرد!!!"
این شاعر، جایزه را بُرد
✅ آری! دلیل گریه ی شمع وجود چیزی در آن است که از جنسش نیست و آن، فتیله ای است که آتش می گیرد و شمع را هم با خودش می سوزاند...
👌مواظب همنشینان نا همجنس خود باشیم که با سوختن خود زندگی ما را هم بر باد خواهند داد...
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
❌چلّه بزرگه و چلّه کوچیکه❌
با سلام
ما دم از فرهنگ ایرانی میزنیم ولی کمتر کسی داستان دوازده برادر و #ننه_سرما و #چله_بزرگ و #چله_کوچیکه رو برای بچهها و نوه هایش تعریف میکنه
زمستان به دو بخش:
چله بزرگ(چله کلان) و
چله کوچک (چله خرد)
تقسیم می شده است .
که چله بزرگ از
(اول دی ماه تا دهم بهمن ماه)
وچهل روز کامل میباشد و
چله کوچک از
(یازدهم بهمن تا پایان بهمن ماه) و 20روز کامله
وبه همین دلیل چون 20روزکمتر است چله کوچک نامیده شده است .
غروب آخرین روز چله بزرگ جشن سده برگزار می شده و،مردم دور هم جمع می شدند واز این جشن لذت می بردند ودر نهایت با برپایی آتش و خواندن شعر و پایکوپی بدور آتش، سده را جشن می گرفتند.
این دوبرادر (چله بزرگ وچله کوچک) در هشت روزی که در کنار همدیگر هستند آن 8 روز را (چار چار) می نامند .
به چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله کوچک«چار چار» می گویند.
پس از چار چار نوبت به«اهمن وبهمن» پسران پیرزن (ننه سرما) می رسد
که خودی نشان دهند.
10 روز اول اسفند را اهمن
و10روز دوم اسفند را بهمن می گویند
واین 20روز ممکن است
آنقدر بارندگی باشد که این دوبرادر به دوچله طعنه بزنند ،
با توجه به شعری که قدیمی های نازنین می خواندند::
(اهمن وبهمن ،آرد كن صدمن
،روغن بیار ده من ،
هیزم بکن خرمن، عهده همه بامن)
تا اینجا 20روز از اسفند به نام اهمن وبهمن نامگذاری شده اند
ومی ماند 10 روز آخر اسفند ماه که 5روز اول سیاه بهار نام گرفته وشعری هم که قدیمی ها میخوانند :
سیاه بهار شب ببار و روز بکار
از این شعر هم مشخص می شود
در این ایام شبها بارندگی فراوان
بوده وروزها کشاورزان مشغول
کشت وزراعت بوده اند ،
5 روز آخر هم سرماپیرزن نام گرفته است که در این روزها آسمان گاهی
ابری گاهی آفتابی ،گاهی همراه با باد واکثر اوقات از آسمان تگرگ می بارد که قدیمی های دل پاک، براین باور بودند
که گردنبند پیرزن پاره شده و مُهرههای آن به زمین می ریزد.
❤️❤️❤️❤️
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
☀️شعر طنز کرمونی در مورد #پسته
👤#عباس_زنگی_آبادی
زِ اَربابا مَپرس اِمسال چونی؟
میگَن هِچی مَگو تا می،تِو،وُ،نی
خِرابِه وضع کار و پسته داری
نِمیده قرضِ مُونَم هِش دِکونی
دِزی هم دیگه اِمسال صَرف نداره
نمی اَرزِه شِبا، پسته تِکونی
نِگهبونم گِمونم دیگه نیسته
خودِ حاجی میره وَر باغبونی
به درویشا بگو اِمسال نِیایَن
بِرن وَر سینِ مَدح و نوحه خونی
هَمین یِ چارتو دونویَم کِه مونده
چِغوکا می بِرَن وَر یارِ جونی
چو محصولی نِمونده تویِ انبار
کِساده مجلِسایِ روضه خونی
سفید گشته مِث گِچ رَنگِ اَرباب
نِداره حال خوبی در جِوونی
نِمی باشَه تعجب، گَر کِه دیدِید
یِِه اَرباب مُردِه تویِ چادِروُنی
به زنگی دل بگو قِینوس کم کن
مَگو شِعرای مُف، تو اِی گِرونی
😂😍😁😀😎
#رفسنجان
#رفسنجون #طنز #پسته #شعر #کرمونی
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#روز_دانشجو بر همه دانشجویان به ویژه دانشجویان عضو کانال مبارک باشه💐
امام خامنه ای:
🔴 دانشجو بايد صاحب فهم سياسى، قادر بر تحليل سياسى، قادر بر شناخت انگيزهها و جريانهاى سياسى، و صاحب شناخت از اوضاع سياسى كشور و جهان - نه فقط كشور - باشد. دانشجو اگر قدرت تحليل سياسى نداشته باشد، فريب مى خورد و فريب خوردن دانشجو، درد بزرگى است كه تحمّلش خيلى سخت است.
❗️اگر دانشجويان بخواهند قدرت تحليل پيدا كنند، بايد فعّاليت سياسى بكنند؛ بايد سياست را بخوانند، بنويسند، بگويند، مذاكره و مباحثه كنند. تا اين كار نشود، دانشجويان توانايى پيدا نمى كنند.
دانشگاه، بايد سياسى باشد، تا دانشجو فريب نخورد و وسيلهاى براى كسانى نشود كه مىخواهند سر به تن نظام اسلامى و جمهورى اسلامى و هيچكس ديگر نباشد.
❗️اينكه ما گفتيم دانشگاهها سياسى باشند، معنايش اين است كه دانشجو قدرت تحليل سياسى پيدا كند تا گروههاى بيرون دانشگاه نتوانند بر اوضاع دانشگاه مسلط شوند.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#تلنگر
✔هنگام رانندگی وقتی متوجه میشویم دوربین پلیس مراقب ماست، سریعا سرعت را کم کرده و دقیقا طبق قانون رعایت میکنیم، که مبادا جريمه شویم.
اما هیچ می دانیم که خداوند متعال هم در این جهان دوربین های مدار بسته ی مختلفی دارد که در هرلحظه و هر زمان این دوربین های زنده خداوند در حال فیلمبرداری از زندگی ماهستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند؟(طبق آیات قرآن) 😔
✅✅
١) دوربین اول خود خداست. آیه 14 سوره علق:
أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَری؛
آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟
✅✅
٢) دومین دوربین ملائک مقرب خدا هستند؛ آیه ی 18 سوره قاف:
ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيد؛
از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند
✅✅
٣) سومین دوربین زمین است. آیه 4 سوره زلزال:
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛
در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند.
✅✅
٤) چهارمین دوربین اعضاء و جوارح خود ما میباشند. آیه 65 سوره یس:
تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ
در آنروز دستها و پاها شهادت میدهند که چه کاری کردهاند.
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#داستان_زندگی
اصالت بهتر است یا تربیت خانوادگی؟
روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید:
در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که "تربیت" مهم تر است.
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند.
بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید
بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود
در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند.
در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است
ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است.
شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند.
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت
این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!
کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین یاد انجام می شود
ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.
او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد
چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.
فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید
زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد.
در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب.....
این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا !
یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است
ولی"اصالت" مهم تر
یادت باشد با "تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام كرد
ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود بر میگردد
و این است حکایت بعضی تازه به دوران رسیده ها.
ﺁﻥ ﻧﺨﻞِ ﻧﺎﺧﻠﻒ ﮐﻪ ﺗﺒﺮ ﺷﺪ ﺯ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﮔﺮ ﺷﮑﻨﺪ ﺳﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ
👤ﺻﺎﺋﺐ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_وارده
دولت #پاکستان در تصمیمی جالب ادای #احترام_نظامی به معلمان را اجباری کرد.
طبق این دستور کلیه نیروهای نظامی پاکستان اعم از پلیس و راهنمایی و رانندگی موظفند با رویت خودرویی که برچسب های ویژه آموزگاری دارد ادای احترام نظامی کرده و راه را برای صاحب خودرو باز کنند./پاکستان تودی
پی نوشت۱: معلم معمار نسل آینده هر کشوریست و آنگونه امیر کلام فرمود (هر کس به من حرفی بیاموزد مرا بنده خود ساخته) تکریم او واجب است و جز لاینفک فطرت انسانی.
پی نوشت۲: ای کاش در ایران ما هم خودرو معلم ها دارای برچسب مخصوص بود!
#پا_جای_پا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#مطلب_مناسبتی
امروز دهم ربیع الثانی ، مصادف با سالروز وفات و یا شهادت (1) بانوی کرامت ، حضرت فاطمه معصومه - سلام الله علیها - می باشد. رحلت ایشان را به همه شیعیان ، به ویژه خوانندگان این مطلب تسلیت عرض می کنم. به این مناسبت جریان جالب و ارزشمندی را در مورد ایشان نقل می نمایم :
مرحوم آیت الله مستنبط (نویسنده کتاب گرانسنگ: قطره ای از دریای فضائل اهل بیت علیهم السلام) از كتاب كشف اللئالی تألیف دانشمند محقق صالح بن عرندس – از دانشمندان قرن نهم هجری - چنین نقل می كند:
"روزی جمعی از شیعیان برای دریافت پاسخ از سؤال های خود، به مدینه وارد شدند تا به محضر امام كاظم(علیه السلام) برسند، آن حضرت به همراه امام رضا - علیه السلام - در مسافرت بودند ، نظر به اینكه آنها ناگزیر به مراجعت بودند، پرسش های خود را نوشتند و به افراد خانواده امام كاظم(علیه السلام) تحویل دادند تا در سفر بعد، به آن نائل شوند، مدتی بعد هنگام خداحافظی، دیدند حضرت معصومه(سلام الله علیها) پاسخ پرسش های آنها را نوشته و آماده كرده است، آنها شادمان شدند و آن پاسخ ها را دریافت كردند و به سوی وطن رهسپار شدند، در مسیر راه به امام موسی بن جعفر(علیهما السلام) برخورد نمودند، و ماجرا را به عرض آن حضرت رساندند، امام كاظم(علیه السلام) آن نوشته را از آنها طلبیدند و مطالعه كردند، پاسخ های حضرت معصومه(علیها السلام) را درست یافتند، سه بار فرمودند:
« فَداها اَبْوها:پدرش به فدایش باد.»
با اینكه حضرت معصومه(علیها السلام) در آن هنگام خردسال بودند، این ماجرا ما را به عظمت ویژه حضرت معصومه(سلام الله علیها) از نظر علم و معرفت آشنا می كند، و در جای خود بی نظیر و استثنایی است.
فرازهایی از زیارت نامه حضرت معصومه (سلام الله علیها) از زبان امام رضا (علیه السلام ) را در پایان نوشته به عنوان حُسن ختام می آورم :
"الّلهُمَّ اِنَّی اَسْئَلُكَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَهِ،فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنا فیهِ"
«خداوندا من از تو می خواهم كه عاقبت امر مرا به سعادت ختم كنی، و آنچه من در اویم (ولایت اهل بیت علیهم السلام و ...) را از من نگیری.»
"یا فاطمة إشفعی لنا فی الجنّة فإنّ لکِ عند الله شأناً من الشأن"
ای فاطمه! من را در بهشت شفاعت کن؛ زیرا تو در نزد خدا شان و مقام بالایی داری
پی نوشت
(1) طبق برخی از نقل های تاریخی ایشان را در ساوه مسموم نمودند و به مرگ طبیعی از دنیا نرفته اند.
التماس دعا
🆔 @pajayepa
✨﷽✨
#داستان_زندگی
توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم
طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم
خواندم سه عمودی
یکی گفت بلند بگو
گفتم یک کلمه سه حرفیه
ازهمه چیز برتر است
حاجی گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاجی پشت سرهم گفت: پول، اگه نمیشه طلا، سکه
گفتم: حاجی اینها نمیشه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: بازم نمیشه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه
مادر بزرگ گفت:
مادرجان، "عمر" است.
اون که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
ديگری خندید و گفت: وام
یکی از آن وسط بلندگفت: وقت
خنده تلخی کردم و گفتم: نه
اما فهمیدم
تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی
حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید!
هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم
شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش
کشاورزبگوید: برف
لال بگوید: حرف
ناشنوا بگوید: صدا
نابینا بگوید: نور
و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت: "خدا"🤔
🆔 @pajayepa
#تلنگر
شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟
بهترین متن جایزه داره "
یکی نوشته بود:
غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنامیکننه
یه نفر نوشته بود :
اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن
یکی دیگه نوشته بود :
اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن . و...
هر کی یه چیزی نوشته بود اما
این نوشته دست ودلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود :
" شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!! "
قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.به همراه زمزمه ای ...
افسوس من هم شجاع نبودم...
یادمون باشه
تو خونه ای که [بزرگترها] کوچک میشن
[کوچکترها] هرگز بزرگ نمیشن
🆔 @pajayepa
#مطلب_مناسبتی
☀️خوشا بحال آنان که نیاز خود را به خدا احساس می کنند ، زیرا ملکوت آسمان از آن ایشان است..
(انجیل متی 3:5)
کنون بکن دوا که مسیح تو! بر زمین است ،،
چون شد مسیح سوی فلک، فوت شد دوا...
،
روایاتی از حضرت عیسای مسیح از لسان مبارک ائمه معصومین علیه السلام هست که جناب عیسی روح الله علیه السلام فرمود:
«لن یلج ملکوت السماوات من لم یولد مرتین؛»
✅ تا کسی دو بار زاییده نشود و از این عادات متعارف طبیعت و اوضاع و برنامه عادی مردم خاکی بدر نیاید ، با ملکوت عالم آشنا نمی شود..
،
بشکن سبوی خوبان که تو یوسف جمالی ،
چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی ..
تو به روح بیزوالی ، ز درونه باجمالی ..
تو از آن ذوالجلالی ، تو ز پرتو خدایی ..
تو هنوز ناپدیدی ، ز جمال خود چه دیدی ؟
سحری چو آفتابی ، ز درون خود برآیی ..
وَالسَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ ، وَيَوْمَ أَمُوتُ ، وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً .. مريم/33
سالروز ولادت با سعادت پیامبر بزرگ خدا ،روح قدسی و رفیع، حضرت عیسی بن مریم علیه السلام بر موحدان پاک نهاد و روشن بین، مبارک باد.
کور و کران عالم ، دید از مسیح مرهم ،
گفته مسیح مریم : کای کور و کر به رقص آ ..
مخدوم شمس دین است تبریز رشک چین است
اندر بهار حسنش شاخ و شجر به رقص آ 🌿💓
🆔 @pajayepa
#داستان_کوتاه
☘ گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
☘ گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند.
☘گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !
☘چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
🆔 @pajayepa