eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
585 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خادم الحسین
"خیلی دور، خیلی نزدیک" زن با یک دست میله راهرو و با دست دیگرش بازوی مرد را گرفته بود. زل زده بود به چشم های او. مرد به سقف قطار خیره بود. انگار به چیزی بسیار دور فکر می‌کرد. به روز آشنایی‌ و دیدارش با معشوقه‌ای که حال به عنوان همسرش از او یاد می‌شد. اولین نگاهی که به او داشت در ذهنش تکرار می‌شد و گویی تصویر را شخص دیگری می‌بیند. در این تصویر خود و همسرش را از زاویه‌ای دیگر می‌دید. سرش بالا آمد و نیم‌نگاهی به زن انداخت. آن‌قدر مجذوب او شد که دلش نمی‌آمد چشم بردارد. تنها همان نیم‌نگاه کافی بود تا به نگاهی طولانی بدل شود و زن را به کلافگی بکشاند. آخر مترو هم جای زل زدن به مردم بود؟ آری؛ این مترو و جایگاه، درست همان مکانی بود که یکدیگر را برای بار اول دیدند؛ اما حال خیلی نزدیک! با تکانی که مرد در دستش حس کرد از حال و هوای روز‌های گذشته خارج شد و نگاهش را به همسرش داد. زن با چهره‌ای درهم گفت: - یک ساعته دارم صدات می‌زنم و تکونت می‌دم ولی انگار نه انگار! یه ذره جنبه‌ی اجتماعی نداری. اولش که آسمونو دید می‌زدی، بعدشم زن مردمو. دیگه نمی‌دونم از دستت سرمو به کدوم طاق بکوبم، اَه. و از مترو که متوقف شده بود، خود را بیرون پرت کرد. مرد به این فکر کرد که حق دارد تا به هر کسی خیره شود، چون همسر زیبایش حال شبیه به دیگران شده بود، با عمل‌های زیبایی متعددی که انجام می‌داد. سرش را به نشانه‌ی‌تاسف تکان داد و خود را برای هزارمین بار آماده‌ی منت‌کشی کرد.
هدایت شده از 731
زن با یک دست میله راهرو و با دست دیگرش بازوی مرد را گرفته بود.زل زده بود به چشم های او.مرد به سقف قطار خیره بود.انگار به چیزی بسیار دور فکر می‌کرد. همانطور که بازوی مرد را نگه داشته بود قدمی برداشت و مرد را وادار به حرکت در آن راهروی تاریک کرد. مرد گیج و منگ بدون آنکه بر خودش تسلطی داشته باشد به دنبال زن کشیده میشد. نمیدانست آن زن کیست؟ تنها چیزی که میدانست این بود که آن زن به او جامی نوشیدنی تعارف کرده و او هم به رسم ادب آن را قبول کرد و نوشیده است. حال او به این حال آشفته دچار شده... حالت تهوع جانش را ستوه آورده بود و دید چشمانش تار شده بود. نمیدانست چه مدتی است که در آن راهرو راه میرود. پاهایش بر روی زمین کشیده میشدند و هرزگاهی تلنگری میخورد که اگر زن نبود پخش زمین میشد! بالاخره ایستادند. دری در روبه رویشان باز شد. به آرامی وارد فضای واگن شدند. در نگاه اول، واگن ساده و بدون هیچ چیز مشکوکی به نظر میرسید. تاری چشمانش کمی بهتر شده بود و حالا او میتوانست اطرافش را رصد کند. دستان زن هنوز بازوی او را محکم گرفته بودند و گویی نمیخواستند تا آخر دنیا رهایش کنند! به سختی هنجره هایی که به نظر خشک و سفت شده بودند را به حرکت انداخت و گفت: _با من چه مشکلی داری؟ زن سرش را به سوی او برگرداند و با پوزخندی بر روی لبانش پاسخ داد: +هیچی من فقط دلم خواست یکم باهات بازی کنم! با من بازی میکنی؟! پس از به پایان رساندن جمله اش چهره زن از این رو به آن رو شد. چهره آرامَش تبدیل به چهره حیوان درنده ای شد، که قصد شکار او را دارد. دست خودش نبود اما با کمی لکنت زبان باز کرد: _با... بازی؟! چه بازی ای؟ زن چهره ای متفکر به خود گرفت: +عام... بزار یکم فکر کنم. آها! همزمان با بشکنی که زد، ادامه داد: +بازی مرگ تو چطوره؟ قول میدم بهت آسون بگیرم... چندی بعد بیرون از آن واگن نسبتا کوچک در آن راهروی تاریک تنها صدای فریاد مردی به گوش میرسید که برای زنده ماندن خود التماس میکرد؛ چیزی که کسی نمیدانست دلیل آن بودـ. شاید برای نابود شیطانی کوچک و بی ارزش اما دردسرساز باید شیطانی قوی تر ظاهر شود!
..........📣📣 توجّه توجّه 📣📣 ........ ـــــــــــــــــ🍃 وبینار رایگان 🍃 ـــــــــــــــــــــ ☘️روز سه‌شنبه ۴۰۲/۴/۶ ساعت ۱۶ اولین وبینار رایگان آشنایی و پرسش و پاسخ، در اسکای‌روم برگزارخواهدشد. ☘ موضوع وبینار: _آشنایی با پاکنویس _توضیح درباره‌ی کارگاه‌های اعلام‌شده _پاسخگویی به پرسش‌های شما در زمینه‌ی ادبیات و نویسندگی ☘لطفاً اگر تمایل به شرکت در این وبینار دارید، به آیدی زیر پیام دهید. @fateme_imani_62 @paknewis .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. سلام دوستان عزیز 🌹 اوقات شما خوش ☘️ ☘️امروز چندتا جمله برای ادامه نویسی انتخاب کردم که هم فضای تخیلی داره و هم میشه غیرداستانی نوشت. هرجوری دوست‌داشتین ادامه‌بدین 🙏 💚 با عرض معذرت از دوستانی که دیروز منتظر بودن 🙏 .
📌 یکی از جمله‌های زیر را به دلخواه ادامه‌دهید: ۱- روزی که به عنوان دانشجوی ممتاز موفق به دریافت بورس تحصیلی در رشته‌ی مورد علاقه‌ام شدم ... ۲- شبی که از پشت بام افتادم یک شب مهتابی بود ..‌. ۳- این یکی دیگر واقعا خجالت آور است ... ۴- فکرش را هم نمی‌کردم انقدر زود به تفاهم برسیم... @paknewis
224.5K
💟 درباره‌ی وبینار امروز @paknewis .
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
💟 درباره‌ی وبینار امروز @paknewis .
حالا وبینار رایگان شرکت نکنین، کی ضرر میکنه؟ من یا شما؟ 😁😁😁 @paknewis .
💟✍️ کتابی که امروز در وبینار ازش حرف زدیم. برای دوستانی که میخوان نویسندگی رو شروع کنن. 🌿 🍀 «همه چیز درباره نویسندگی خلاق» را از طاقچه دریافت کنید. https://taaghche.com/book/8408 . @paknewis
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
💟✍️ کتابی که امروز در وبینار ازش حرف زدیم. برای دوستانی که میخوان نویسندگی رو شروع کنن. 🌿 🍀 «همه چ
. ... اما اصلا چرا برای نویسنده‌شدن تلاش می‌کنید؟ 💢چرا مثل بسیاری از مردم، با خیال راحت فقط از کلمات کاربردی و معمولی که همه در یادداشت ها و اسناد تجاری، مکاتبات شخصی، اطلاعات گاهنامه‌ها و نامه‌های مدرسه‌شان به کار می‌برند بهره نمی‌برید؟