پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
سلام ✨
شبتون خوش.
امروز اولین شنبهی آبانماه بود و امیدوارم شروع ماه و هفتهی خوبی داشتهباشین.
این هفته درباره این کتاب صحبت میکنیم. 📚
«هزارویک پیشنهاد درخشان برای نویسندگی»
@paknewis
.
📚۱۰۰۱ پیشنهاد درخشان برای نویسندگی
☘️مقدمه کتاب
آیا کسی هست که این کتاب را خواندهباشد یا دربارهاش جستجویی نمودهباشد؟
میفرماید:
«و آنان که با دیدن یا شنیدن نام کتابی، به سوی گوگل رفته و دربارهاش جستجو مینمایند، هرآینه آنان نویسندگان حقیقیاند.»
@paknewis
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جادههای گمشده در مِه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشت لحظهها به در آیید.
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روزِ آمدن!
ای مثل روز، آمدنت روشن!
این روزها که میگذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آیا من نیز
در روزگارِ آمدنت هستم؟
به مناسبت سالگرد درگذشت #قیصر_امینپور
@Booef
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
این کتاب، همانطور که در مقدمهاش گفتهشده، مجموعهای از پیشنهادها است که برای داستاننویسی مناسباند.
برای وقتهایی که ایدهای نداریم و میخواهیم داستان بنویسم.
شروع با این ایدههای غیرمعمول، ذهن را فعال میکند.
بیایید امتحان کنیم :
@paknewis
به هرکدام از موقعیتهای زیر خوب فکر کن؛
سپس موقعیتی را که برایت محسوستر است انتخاب کن و دربارهی آن بنویس.
۱- آخرین بازمانده
تنها بازماندهی کشتی شکستهای هستی که دچار طوفان شدهاست. تنها روی قایق نجات نشستهای و به آسمانی نگاه میکنی که افق آن تو را به سوی ساحل راهنمایی میکند.
ماجرای خود را از اکنون تا زمانی که به آرامش برسی بنویس.
۲- آه! نه!
این چه بود که من نوشیدم؟ ممکن است چه اتفاقی برایم بیفتد؟ آه! نه! ...
۳- گولیات گوریل
گولیات بزرگترین و ترسناکترین گوریلی است که تا به حال دیدهام. او از هیچچیز نمیترسد جز موش ...
۴- پول
نشستن زیر این درخت چه لذتبخش است. برگها یکی پس از دیگری از درخت میافتند. ولی صبر کن ! اینها که برگ نیستند... پول هستند...
۵- خانهی متروکه
در خانهای دورافتاده گیرافتادهام. هیچکس اینجا نیست. خیلی تاریک است و اطرافم را تارهای عنکبوت پر کردهاست... باید فرار کنم...
✍️ در نوشتههایت از توصیف استفادهکن.
✍️ هرچیزی را که با حواس پنجگانه دریافت میکنی بنویس.
✍️ هر راهی را که با ذهنت تجربه کردی با جزئیات بنویس.
@paknewis
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حَیَوانی که ننوشد می و انسان نشود
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گِلی، لؤلؤ و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل، خوش باش
که به تَلبیس و حیَل، دیو سلیمان نشود
عشق میورزم و امّید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حِرمان نشود
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود
ذره را تا نبوَد همت عالی #حافظ
طالب چشمهٔ خورشید درخشان نشود
چگونه نویسنده شویم؟ آموزش نویسندگی با برنامهای ۱۰ هفتهای برای شروع و تمرین نوشتن - مدرسه نویسندگی
https://madresenevisandegi.com/40/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%B4%D9%88%DB%8C%D9%85%D8%9F/
هدایت شده از شعر و ادبیات چامه
روزی یکی به نزدیک شیخ ما*، قدس الله روحه العزیز، آمد و گفت: ای شیخ آمدهام از اسرار حق چیزی با من بگویی.
شیخ گفت: بازگرد تا فردا باز آیی. آن مرد برفت. شیخ بفرمود تا آن روز موشی بگرفتند و در حقه*ای کردند و سر آن حقه محکم کردند.
دیگر روز آن مرد باز آمد. گفت: ای شیخ آنچه وعده کرده بودی بگوی.
شیخ بفرمود تا آن حقه به وی دادند و گفت: زنهار تا سر این حقه باز نکنی.
آن مرد بستد و برفت. چون با خانه شد، سودای آنش بگرفت که آیا درین حقه چه سر است؟ بسیار جهد کرد که خویشتن را نگاه دارد. صبرش نبود. سر حقه باز کرد؛ موش بیرون جست و برفت. آن مرد پیش آمد و گفت: ای شیخ من از تو سرِّ خدای تعالی خواستم تو موشی در حقهای بر من دادی؟
شیخ گفت: ای درویش ما موشی در حقه به تو دادیم تو پنهان نتوانستی داشت سرِّ حق سبحانه و تعالی بگوییم، چگونه نگاه توانی داشت؟
#اسرارالتوحید_محمد_منور
#حکایت
*ابوسعید ابوالخیر
*جعبه
@chaame ☯️