eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
614 دنبال‌کننده
293 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله تو مرگ نیستی آغاز تازه‌ها هستی... آقا بزرگ که به رحمت خدا رفت، قلب ده‌ ساله‌ام مچاله شد. همان وقت‌ها بود که کلمات به صورت موزون می‌آمدند توی ذهنم. وقتی برای اولین‌بار روی کاغذ آوردمشان و بلند خواندم، فکر کردم شاعرم. توی گعده‌های خانوادگی بادی به غبغب می‌انداختم و شعرهایم را می‌خواندم. اولین صله‌ی شاعری را عمو مهدی داد، به خاطر شعری که برای آقا بزرگ گفته بودم. یک اسکناس ده هزار تومانیِ نو که تازه توی بازار آمده بود و شده بود نقل محافل و تا آن روز فقط اسمش را شنیده بودم! بعدتر وقت‌هایی که می‌رفتم لب دریا یا رودخانه، یا مثلاً وقتی توی یک باغ قدم می‌زدم، یا درخت سیبی را می‌دیدم که گونه‌هایش سرخ شده، کلمات مثل مورچه توی سرم وول می‌خوردند و تا کاغذ دفترم را سیاه نمی‌کردم ذهنم آرام نمی‌شد. بزرگ‌تر که شدم شعرهایم را که این‌طرف و آن‌طرف خواندم فهمیدم برای بهتر شدن شعرهایم باید بروم جلسه‌ی شعر. پاشنه‌ی کفشم را ور کشیدم و راهی شدم. بار اول در جلسه شعر با اعتماد به نفس و محکم شعرم را خواندم و منتظر به‌به و چه‌چه حاضرین بودم اما کمی که گذشت حس کردم هیچ کس مثل بابا و عموها و ... لذت نمی‌برد و چه بسا حاضرین در جلسه چپ چپ نگاهم می‌کردند، شعر که تمام شد استاد گفتند وزن خراب است و برایم نسخه پیچیدند که باید از اشعار بهمنی بخوانی. این تنها جلسه‌ای نبود که استادش دوای دردم را بهمنی‌خوانی می‌دانست. همه‌ی اساتید قریب به اتفاق همین راهکار را برایم ضروری می‌دانستند. بعد دیگر دیوان بهمنی شد تکه‌ای از وجودم. هیچ وقت از من جدا نمی‌شد حتی وقتی می‌خواستیم مسافرت برویم می‌گذاشتمش قاطی خرت و پرت‌های چمدان و توی قطار و اتوبوس و ... همسفرم می‌شد! به برکت اشعار بهمنی شعرم از بی‌وزنی در آمد و زبان شعرم از قرن پنج و شش رسید به زبان کوچه و بازار امروزی. وقت‌هایی می‌شد یک بیت به ذهنم می‌رسید و با یک عالمه ذوق روی کاغذ می‌نوشتم، شب که می‌شد می‌رفتم سراغ دیوان بهمنی و می‌فهمیدم آن بیت مال من نبوده بلکه یک بیت از اشعار ایشان بوده. _چرا این‌ها را گفتم؟ خواستم بگویم ما شاعرها بذر شاعرانگی را در وجودمان داریم و تا رشد کند نیاز به آب و هوای پاک و نور خورشید داریم و این را هر شاعری می‌داند که شعرهای استاد بهمنی آب و اکسیژن و نور خورشیدند... وقتی فهمیدم استاد آسمانی شده‌اند دلم گرفت. اما کسی مدام توی گوشم زمزمه می‌کند: « من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم...» خدا را شکر می‌کنم که استاد هنوز با اشعارش زنده است و کلمه‌هایش هنوز جان دارند... از ما همین کلمه‌ها می‌مانند... ✍️ @tahere_sadat_maleki