eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
531 دنبال‌کننده
308 عکس
39 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 ☘️وقتی شنبه میگذره و انتشار ندارم یا چالش نمیذارم خیلی ناراحت میشم؛ بعد برای دلداری یا شایدم توجیه به خودم میگم: عِب نداره، یکشنبه‌م روز خداست. چه فرقی می‌کنه؟ یکشنبه بذار. یکشنبه‌م اول هفته محسوب میشه، بدون فشار و استرس و شلوغیای شنبه. اصن این «شنبه» همیشه موجود پرحاشیه‌ای بوده. بذار تعطیلش کنن بره دیگه، والا. شاید اینطوری از میزان منفوریتش کاسته‌شد. ☘️مطمئنی شاعرم؟ با اینکه استاد معمولاً از شعرام تعریف می‌کنه، ولی بازم وقتی یه شعر تازه میگم با خودم میگم این اصلا شعر هست؟ یا هنوز مونده تا شعر بشه؟ حتا گاهی از خودم می پرسم «مطمئنی شاعرم؟» وقتی آدم غزل میگه، مردم بیشتر بهش میگن شاعر. چون شعر کلاسیک رو به عنوان شعر به رسمیت میشناسن نه شعر مدرن رو. ولی خب شعر مدرن چندین پله بالاتر از شعر کلاسیک ایستاده. قالبای سنتی هرکاری هم بکنی، زیاد راه به فکر تازه نمیدن. بدجوری بسته و چارچوبدارن. نه یه چوب، نه دو چوب، نه سه چوب، بلکه چاهاااار چوب دارن. زیادی بسته و دست و پا گیرن. قبلاً غزل می‌گفتم و حالا هم تک‌بیت‌هایی میاد گاهی، ولی هرچی اصرار میکنه، نمیشینم پاش تا غزل بشه. ☘️دیروز باز طاقت نیاوردم و از کتابفروشی خلوت محله چند تا کتاب خریدم. حالا باید حتمن بخونم و تو سایت بذارم. سایت سایت سایت. و ما ادراک ما السایت؟ برم کتاب بخونم یه کم وجدانم آروم بشه؟ از دیروز دارم به عکس محمد صالح‌علا روی جلد «پارچه‌فروش عاشق» نگاه می‌کنم و یاد اون کلیپش میفتم که میگه: «بعضی کارا عجله‌بردار نیستن، مثلا نمیشه تندتند کسی رو دوست داشت، و برعکسش هم هست، نمیشه تندتند کسی رو دوست نداشت. من خیلی از عمرم صرف عجله‌کردن شد، فکر می‌کردم اگه عجله کنم، اتفاقها زودتر میفتن؛ ولی تقویم‌ها عجله ندارن، سیب‌ها به موقع می‌رسن، انگورها به موقع می‌رسن... به قول پاراسلوس: کسی که می‌پندارد همه‌ی میوه‌ها همان وقتی می‌رسند که «توت فرنگی»، از «انگور» هیچ نمیداند...» این حرف عجیب برام دلچسب و دوست‌داشتنی بود. (خود محمد صالح‌علا هم آدم خوش خاصیه. نیست؟) اینم از اون حرفاس که تو هر مرحله از زندگی برام معنای تازه‌ای پیداکرده و هنوزم تازه‌س، همیشه تازه‌س. از اون حرفا که اگه خطاط بودم می‌نوشتم و می‌زدم به دیوار اتاقم. و خیلی سریع هم میره میشینه کنار این حرف داستایفسکی: «برای کسی که می‌داند چگونه صبر کند، همه چیز به موقع اتفاق می افتد.» ☘️توصیه می‌کنم با این حرف داستایفسکی مخالفت کنید. با خودتان بگویید: اصلا یعنی چی که آدم چگونه صبر کند؟ و اصلا خیلی وقت‌ها هم اتفاقات، نابجا افتاده‌اند؛ افتاده‌اند، اما نه آن وقتی که ما دلمان می‌خواسته، بگو دقیقا منظورت از این حرف چیست داستایفسکی جان؟ و مشغولش باشید. در سختی‌ها، در اعصاب‌خوردی‌ها، در کلافگی‌ها و انتظارها و گیج‌شدن‌ها و چه‌ها و چه‌ها. ببینید بالاخره او راست گفته یا نه؟ اصلاً یعنی چه که هرکه هرچه می‌خواهد می‌گوید و می رود؟ باید یکی هم باشد مچ این آدم‌های «جمله‌قصارگو» را بگیرد بگوید: این چی بود گفتی و چرا گفتی و اگر چنین است پس چرا فلان و بهمان؟ نه؟ یکی باید باشد بازخواستشان کند. من که خیلی پایه‌ی این کارم. حتا فایلی داشتم (یعنی دارم) که برای صاحبان هر کدام از این جملات مهمم نامه‌ای می‌نوشتم و درباره‌ی جمله‌شان توضیح می‌خواستم و دلایلم بر رد یا تایید آن را هم می‌نوشتم. مدتی‌ست که آن فایل خاک می‌خورد. مشغول این جمله بودم و هنوز هم هستم؛ یک بار هم به بیتی از حافظ برخوردم که به نظرم خیلی راست کار اون سوالم بود که میگه: «چگونه صبر کند» دیگر چه صیغه‌ایست؟» داستایفسکی جان؟ «حافظ» میگه: گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان بلا بگردد و کام هزارساله برآید خب مثکه باید یه نامه‌ی بلندبالا هم برای حافظ‌جان بنویسم که: آخه ما رو چه به نوح نبی؟ الان از کی توقع‌داری صبر نوح نبی داشته باشه؟ حالا کام «هزار‌ساله» که نه ولی این روزا یه انتظار «چاهارساله که خیلی هم براش عجله داشتم وگاهی به حاطرش بی‌طاقت می‌شدم، داره سر میاد. اتفاقه حالا داره میفته؛ همزمان با چند اتفاق میمون دیگه که همه به هم مربوطن. خوشحالم و بدک نیست که بازم برم سراغ نامه به داستایفسکی و یه خورده گپ بزنیم. می‌خواستم بگم «خرکی خوشحالم» یا به عبارت بهتر «خرکیفم» ، ولی دیدم از درون خرکیف نیستم، به زبون خرکیفم. راستی آخرین باری که واقعا و از ته قلب خرکیف بودم کی بود؟ یه جا دیدم نوشته بود: آره درسته، به مرور زمان آدم به آرزوهاش میرسه، ولی من تو ده سالگی دوچرخه می‌خواستم. ها؟ نظر شما چیه آقای داستایفسکی؟ فاطمه‌ایمانی یکشنبه/ سیزده خرداد ۰۳ @paknewis .
📌 ۱-چرا این خرداد یهو یادش افتاده خرداده؟ تا چند روز پیش شبیه اردیبهشت بود. الان اینجایی که منم، پا رو که از در خونه بیرون میذاریم انگار یه نفر سشوارشو گرفته تو صورتمون. 🥵 ۲-«دیرشکوفاشدگان» هم هنوز در دست آماده‌سازیه برای سایت؛ ولی با این اوضاع نوشتن و انتشار، فکر کنم خودم جزء «هرگز شکوفانشدگان» باشم. کاش یکی هم پیدا می‌شد حکایت حال ما رو می‌نوشت. مگه ما دل نداریم؟ خب شکوفا نشدیم دیگه، حالا جاده‌ها آسفالت نبوده یا زیادی آسفالت بوده یا به هر دلیل دیگه، قسمت نبوده شکوفا بشیم؛ مجرم که نیستیم، هستیم؟ اصن اگه همه شکوفا می‌شدن که دیگه شکوفاشدنِ شکوفا‌شدگان انقد جلوه نمی‌کرد، می‌کرد؟ وجود همین ما «هرگز شکوفا نشدگان» است که باعث میشه مفهومی به اسم «شکوفاشدن» معنا پیدا کنه و افرادی به اسم «شکوفاشدگان» اعم از دیر یا زود، گل کنن و دیده بشن. بگذریم. بهتره دیگه بیشتر از این شکوفانشدگی‌مونو در بوق و کرنا نکنیم. ۳-«ولی تمومش کردم» این عنوانی افتخار آمیزه که با گفتنش انگار روی قله ایستادم و جام پیروزی رو بالای سر بردم. همینقدر خوشحال کننده و هیروئیک. دارم «پیامبر و دیوانه» رو می خونم و میذارم توی کانال حتمن. ۴- خب امروز در حرکتی رونالدینیویی تصمیم‌گرفتم «پیامبر» رو بخونم و درباره‌ش بنویسم. یعنی چند روزه دارم از «دیرشکوفاشدگان» حرف می‌زنم، بعد رفتم سمت «پارچه‌فروش عاشق»، عکسشو گذاشتم که مجموعه یادداشته و خوراک تمرین همین روزای کانال؛ بعد یهو از «پیامبر» جبران خلیل جبران نوشتم. اینم روشیه برا خودش. فاطمه ایمانی ۱۵ خرداد ۰۳ @paknewis