eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
587 دنبال‌کننده
300 عکس
36 ویدیو
7 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📌۱۰ دلیل برای امید به آینده حتما شما هم متن‌ها یا فیلم‌هایی را دیده‌اید که با هزار حسرت و آرزو، از روزگار خوش گذشته یاد می‌کنند و سرکوفتش را به روزگار تلخ و سیاه امروز می‌زنند. آیا شما هم با چنین سخنانی همراه می‌شوید و به حسرت‌خوردن می‌پردازید یا بی‌تفاوت از کنارشان عبور می‌کنید؟ آیا تا کنون اندیشیده‌اید که چرا از نظر بعضی‌ها، همیشه گذشته بهتر از حالا بوده‌است؟ درباره‌ی وضع زندگی خودتان در دوران کودکی چگونه می‌اندیشید؟ تا به حال با خود گفته‌اید گذشته‌ی من خیلی هم بد و ناخوشایند بود و خوب شد که گذشت؟ البته که فراموشی سختی‌ها و اتفاقات ناگوار، در جای خود موهبت محسوب می‌شود و انسان را برای ادامه‌ی زندگی یاری می‌کند. اما اگر این فراموشی موجب شود خوبی‌های اکنون را ندیده بگیریم و بدی‌های پیش رو را با خوشی‌های گذشته مقایسه کنیم، باز هم به دام آسیبی جدی افتاده‌ایم. یوهان نوربرگ در کتاب «انسان پیروزمند» این موضوع را به تفصیل بررسی می‌کند و با مرور و واکاوی ۱۰ موضوع مختلف از جمله: غذا، بهداشت، طول عمر، سواد، آزادی، برابری و... سعی در یادآوری پیشرفت‌های تدریجی جامعهٔ بشری و گرامی‌داشت آن‌ها دارد. او در جایی از مقدمه می‌گوید: «این کتاب جشن‌نامه ی پیروزی انسان است.» سپس اضافه می‌کند: «وقتی پیشرفت‌ها را نمی‌بینیم، به دنبال مقصری برای مسائل پیش رو هستیم. گویا فقط در پی فردی عوام‌فریب هستیم که به ما بگوید راه حلی سریع و آسان برای بازگشت عظمت ملت ما دارد، خواه این راه حل، ملی‌کردن اقتصاد باشد یا ممنوعیت واردات یا بیرون کردن مهاجران. اگر فکر می‌کنیم امتحان کردن این اقدامات ضرری ندارد، حتما حافظه‌ی خوبی نداریم.» در این کتاب نویسنده سعی می‌کند به طور مستدل و با بررسی و مقایسه‌ی آمارهای معتبر در زمینه‌ی پیشرفت بشر، اثبات کند که: «روزهای خوب گذشته فقط محصول حافظه ی ضعیف ما هستند.»* پ.ن: *این جمله به نقل از فرانکلین پیرس آدامز در مقدمهٔ کتاب «انسان پیروزمند» ذکر شده‌است. فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۷ @paknewis
📌پاره‌هایی از آن شب هول ▫️چند تصویر تقریباً داستانی ✓نشانه‌های تمول و نوکیسگی، اتومبیلهای کوچک و بزرگشان را به زور در کوچه‌باغهای تنگ و باریک و مالرو می‌برند. حرکت و صدای اتومبیلها، سقفهای چندصدساله را فرو می‌ریزد. شهری باستانی به معجونی از فلز و آجر و آدم تبدیل می‌شود. دماغی خوشگل و فرنگی پسند در چهره‌ای پیر و پر چین و چروک. ✓ بچه‌بازها در همه‌جای اصفهان پراکنده‌اند، مثل شاه عباس که در همه‌جای شهر پراکنده است؛ همه او را تنفس می‌کنند. مثل بوی بازار، مثل بوی کودی که همیشه در هواست. مثل بوی ماست ترشیده، ترشی کپک‌زده، نان تازه، نعنا و چغندر و پهن گوسفند و یونجه و گوشت که در بازارچه‌ها جاری است. مثل صدای بازارچه، صدایی معجونی از صداهایی: صدای زنانی که با بقال و قصاب و میوه فروش چانه می‌زنند.صدای چکاچک قلم حکاکی و پتک آهنگری و صدای اسب گاری و خر و قاطر، صدای دوچرخه وصلوات طلبه‌ای که تسبیح می‌گرداند و زنجمورهٔ پیرمردی که عصازنان گدایی می‌کند. مثل نور بازارچه، آمیزه‌ای از نور چراغ‌های توری پایه‌دار، لامپ‌های زرد و سرخ و شعله‌های هیزم دکان نانوایی و نور رقیق آفتاب. ✓ گاهی یکی از بچه‌ها حرکتی می‌کرد یا چرتی میزد. به ناگهان رشته‌ی کلام معلم می‌گسیخت. مثل باز شکاری بر سر موشی فلک زده فرود می‌آمد، گریبان او را چنگ می‌زد. و با قدرتی هیولاوار با چشمهای دریده و دهان کف‌کرده موش خیانکار را از لابه لای نیمکت‌ها بیرون می‌کشید. ▫️چند تکرار تقریباً شاعرانه ✓ تصویرهایی لاینقطع در خواب و در بیداری از ذهنم می‌گذرد. سرطان‌وار رشد می‌کند. بر هر دیدنی و شنیدنی، بر هرچه دیده‌ام و شنیده‌ام محیط می‌شود. تصویرهایی لا ینقطع گذران. ✓ مسخ شدن. پراگماتیک: کلمه‌اش انگلیسی‌ست. شخصیتی هم که تولید می‌کند انگلیسی است. ... ماکیاولیسم، کلمه‌اش انگلیسی است. شخصیتی هم که تولید می‌کند انگلیسی است. ... ✓ ابراهیم و اصفهان. اصفهان و احساسات. احساسات شاعرانه. مثلا:... ابراهیم و اصفهان. اصفهان و احساسات. احساسات عارفانه. مثلا: ... کجابودم؟ ابراهیم و اصفهان. اصفهان و احساسات. کودکانه. مثلا: ... ▫️و بسیار سخنرانی که یکی‌اش اینجاست: ✓ آدمی مثل درخت است. شرایط محیط پیوسته چگونگی رشدش را معین می‌کند. اگر محیط به آرمان طلبی فرد میدان بدهد و بر ارزش‌های اخلاقی ارج بگذارد، فرد آرمان‌خواه و از خود گذشته خواهد شد. و اگر محیط و رویدادهای سیاسی بیهودگی تلاش‌ها و از خودگذشتگی‌های فرد را نشان بدهد، شخص به تدریج اعتقادش را به آرمان و ارزش‌های اخلاقی از دست می‌دهد. ▫️ کلمه بیآموزم «دودسته چسبیدن» درست تر است از «دودستی چسبیدن». ▫️ و کاملاً همینطوری یادم افتاد که «شب طولانی موسا» را بیشتر دوست داشتم؛ داستان‌تر بود. آیا پس از هر شب هول، روز آرامشی هم هست؟ ۱۴۰۳/۵/۹ @paknewis_ir
📌چرا کتابچه بنویسیم؟ اگر در نوشتن جدی باشیم و مدتی به آن وفادار بمانیم، با انواعی از ایده‌ها رو به رو می‌شویم: ایده‌هایی که حین خواندن یک کتاب یا دیدن یک فیلم رخ می‌نمایند؛ ایده‌هایی که هنگام رانندگی یا ظرف شستن به کله‌مان می‌زند؛ ایده‌هایی که در سکوت و تنهایی سر می‌رسند؛ یا ایده‌هایی که سر و کله‌شان وسط یک جمعیت پر از مکالمه پیدا می‌شود. می توانیم همه‌ی ایده‌ها را از هرکجا که پا به دنیای ذهن ما گذاشته‌اند، در نزدیک‌ترین صفحه‌ی ممکن یادداشت کنیم و به موقع درباره‌شان بنویسیم. در مرحلهٔ بعد آنچه مهم است اینکه کدام ایده را در کدام قالب می‌توانیم بهتر بیان کنیم؟ آیا ایدهٔ ما خوراک نوشتن یک داستان است یا جرقهٔ سرودن یک شعر؟ نکتهٔ جالبی برای پرورش یک یادداشت است یا سوژه‌ای برای تالیف مقاله و کتاب؟ ✅کتاب‌نویسی بسیاری از ایده‌ها هستند که در قالب داستان کوتاه، یادداشت یا مقاله نمی‌گنجند و از سویی شوق نوشتن کتاب در دل بسیاری از ما وجود دارد؛ اما چرا نوشتن کتاب را نمی‌آغازیم؟ چون در ذهن اغلب ما نوشتن کتاب «پروژهٔ بزرگ و دشواری» است که هنوز وقتش نرسیده آن را شروع کنیم و معلوم هم نیست کی برسد. احتمالا با خود می‌گوییم ، بگذار اول فلان کار را که زمان کمتری می‌برد انجام دهم بعد می‌روم سراغ کتاب؛ بگذار اول در نویسندگی مهارت بیشتری پیدا کنم، بگذار فلان آموزش را ببینم، بگذار قبلش فلان بحران را بگذرانم یا درآمد بیشتری کسب کنم، بعد نوشتن کتاب را شروع می‌کنم و به آرزویم می‌رسم. برای اینکه کتاب‌نویسی را هل بدهیم ته صف پروژه‌های نوشتاری و خیالمان از دورشدن این غول ترسناک راحت شود، می‌توانیم ده‌ها دلیل بتراشیم. اما بالاخره کی این فرصت طلایی دست خواهد داد؟ نویسندگان بزرگ، چگونه نوشتن کتاب را آغاز کرده‌اند؟ بیایید اینبار پیشنهاد تازه‌ای را بررسی کنیم: نوشتن یک «کتابچه». ✅چرا کتابچه؟ نوشتن «کتابچه» چه مزیت‌هایی دارد؟ ۱-آسان‌کردن کتاب‌نویسی وقتی تصمیم می‌گیریم کتابچه بنویسیم، می‌دانیم که این قرار نیست کاری طاقت‌فرسا و طولانی باشد که به‌ خاطر آن مجبور شویم کارهای دیگر را موقتا تعطیل کنیم. با این تصور راحت‌تر به سراغ نوشتن کتابچه می‌رویم. ۲-بالابردن عزت نفس وقتی پروژه مهمی را به سرانجام برسانیم، حس خوشایند «من می‌توانن» باعث بالارفتن عزت نفس و نیز ایجاد اعتماد به نفس بیشتر برای شروع پروژه‌های بعدی خواهد شد. ۳-نظم بخشیدن به افکار و ایده‌ها ممکن است درباره برخی مسائل بسیار اندیشیده باشیم یا حتا یادداشت‌ها و مقالات پراکنده‌ای هم نوشته‌باشیم. اما برای سر و سامان بخشیدن به افکار، نیاز داریم آن‌ها را در قالب یک کتاب ساختار یافته و منسجم جمع‌آوری کنیم. ۴-رشد شخصی نوشتن کتابچه در درجهٔ اول و پیش از رسیدن به انتشار، موجب رشد فکری خود ماست. به این وسیله از خود شخصیت رشدیافته‌تری می‌سازیم. ۵-برخورداری از همهٔ مزایای نوشتن یک کتاب: درست است که «کتابچه» از نظر حجم کمتر از یک کتاب است و در مدت کوتاه‌تری به سرانجام می‌رسد، اما همهٔ مزایای نوشتن کتاب از جمله: -کسب اعتبار علمی و شغلی -تاثیرگذاری -بیان حرف‌های نو -تولید اندیشه‌ٔ ارزشمند -دستیابی به حل مسئله و... را برایمان به ارمغان می‌آورد. جالب است بدانید بسیاری از نویسندگان بزرگ نیز نوشتن کتاب‌های کم‌حجم در کوتاه‌مدت را تجربه کرده‌اند. از جمله همینگوی که بسیاری از داستانهایش را در یک نشست می‌نوشته و معتقد بوده‌ تا تنور ذهن داغ است باید نان ایده را چسباند. عملکرد او یادآور جمله‌ای از الیزابت گیلبرت است به این مضمون که «اگر ایده را به سرعت اجرا نکنیم، به سراغ کس دیگری خواهد رفت.» ✅ و اما یک پیشنهاد: نوشتن «کتابچه» در یک کارگاه تخصصی و به همراه گروهی از نویسندگان هم‌‌راه و خوش‌فکر، هم انگیزهٔ بیشتری به ما می‌‌دهد و هم احتمال نتیجه‌بخشی کار را بالا می‌برد.‌ می‌توانید همین جمعه امتحانش کنید. 👇👇👇 شرکت در دومین کارگاه تک‌جلسه‌ای کتابچه/ کارگاه تازه‌ای از مدرسهٔ نویسندگی فاطمه ایمانی ۱۴۰۳/۵/۱۵ @paknewis
هدایت شده از  نویسنده شو ✍
🔻 داستان‌هایی برای تقویت نثر 📖 مدیر مدرسه - جلال آل احمد 📖 جوی و دیوار و تشنه - ابراهیم گلستان 📖 سیاسنبو - محمدرضا صفدری 📖 دو دنیا - گلی ترقی 📖 یحیای زاینده رود - کیهان خانجانی 📚 @nevisandeshoo
📌بدم نمی‌آید نویسنده هم شوم می‌گفت «بالاخره خواستن و دوست داشتن یکی هستند یا نیستند؟» دوست داشتنی که به حرکت وا نداردمان، هیچ. پوچ. یک احساس تزئینی. احساسات هم که می‌آیند و می‌روند. مبنای خوبی برای تصمیم‌گیری نیستند. اما با خواستن، چنانی که ما را به حرکت وادارد قصه جور دیگر شود. نه آنکه خواستن توانستن باشد -عمرنات پتاسیم-. خواستن اگر به عمل و اقدام و حرکت نزدیک‌مان کند اثر دارد. بیشتر وقت‌ها در تشخیص خواسته‌هایمان هم شفاف نیستیم. کسی گفته که می‌خواهد نویسنده شود اما نمی‌نویسد، من می‌شنوم که می‌گوید «البته نویسنده بودن هم بامزه است، بدم نمی‌آید نویسنده باشم. اگر نویسنده بشوم آن امتیاز و این اعتبار را به دست می آورم...» خواسته‌اش شاید همان امتیاز و اعتبار باشد. برای آنکه دستمان به دامن فرشته‌ی الهام برسد لازم است بهایی بپردازیم. زحمتش را بکشیم. حرکت کنیم. قدمی برداریم. رنجی را تاب بیاوریم. شاید اولین رنج حسِ احمق بودن یا بی‌کفایت بودن در آغاز هر راه جدیدی. این پاتیل نوشتن‌ها و انتشار روزانه ریاضت است، اما کمترین بهایی است که به پرداختش متعهد شده‌ام. متعهد شده‌ام چون نوشتن خواسته‌ی من است نه فقط علاقه‌ای که می‌آید و هوسی که می‌رود. همین حالا کانالت را راه بینداز دختر/پسر. همان اول هم بنویس اصلاً همین است که هست، هر چقدر احمق باشم یا نابلد، هر روز می‌نویسم و منتشر می‌کنم. با ننوشتن که بهتر نمی‌شویم. غیر از این است؟ نویسنده: https://t.me/potiil
📌لای جرزِ ساختمانِ اجتماعِ مطلوبم اولین بار‌یست که این وقتِ شب، به بیمارستان می‌آیم. روپوش سفیدم نقش نشان میتی‌کومون را بازی می‌کند و کسی کاری به ورود و خروجم ندارد. هیچ‌کس نمی‌پرسد چه کاره‌ام و هیچ‌کس از هیچ‌ اتاقی بیرونم نمی‌کند. دوستِ باردارم روی تخت دراز کشیده و من جز همراهی، کار دیگری از دستم برنمی‌آید. اورژانسِ زنان میدان جنگ است. بیمارهایش اضطراب‌افشانی می‌کنند و رزیدنتِ خسته و عصبی‌اش، پاچه‌‌ی بیمار و پرستار و اینترن را یکی‌یکی می‌گیرد. و من، یک‌لنگه‌پا ایستاده‌ام و مأیوسانه، به ساختمانِ اجتماعِ نامطلوبی می‌نگرم‌ که فرداروز قرار است به رنگش دربیایم. من خودم را می‌شناسم. می‌دانم برخلاف هرمز انصاری، جزء «خیلی‌ها» هستم. می‌دانم وقتی اجتماع را ناسالم می‌یابم، خود نیز، مأیوسانه، به رنگ آن در می‌آیم. جرأتش را ندارم که اولین آجر بنای ساختمانِ اجتماع مطلوبم بشوم و بیشتر وقت‌ها فکر می‌کنم در این راه تنها هستم. * یاد روزهایی که در بخش رادیولوژی کار می‌کردم می‌افتم. آن‌جا هم ساختمانِ نامطلوب خودش را داشت و من ۵ سالِ تمام، بین این ساختمان و ساختمان مطلوبم، آواره بودم. آوارگی‌ای که ناشی از شخصیت‌های متناقضم در کشیک‌های تک‌نفره و چندنفره بود. شخصیت کشیک‌های تک‌نفره‌ام با بیمار‌ها خصومت شخصی نداشت. فکر نمی‌کرد مزاحم صبحانه و ناهار و استراحتش شده‌اند. نمی‌گذاشت بین پذیرش بیمار تا انجام گرافی‌اش، وقفه‌ای هرچند کوتاه بیفتد و فکر نمی‌کرد آدم‌ها با انجام سریع کارشان، پررو و‌ پرتوقع می‌شوند. این شخصیت، یکی از آجرهای بنای اجتماع‌ مطلوبش بود. شخصیت دوم اما، شجاعت کافی برای منفور شدن بین همکارهایش را نداشت. نمی‌توانست پیه ضدحال بودن را به تنش بمالد. در حضور دیگران، جسارتِ ساختن اجتماع مطلوبش را از دست می‌داد و گاه‌وبی‌گاه، مأیوسانه و دل‌آزرده از خود، به رنگ اجتماع‌ نامطلوب در می‌آمد. حالا اینجا، وسط این اجتماع نامطلوب ایستاده‌ام و به آوارگی‌ِ مجددی می‌اندیشم که در انتظارم است. به متناقض‌های جدیدی که این اجتماع قرار است از من بسازد. مگر آنکه تا آن روز، تمام تلاشم را به کار بگیرم تا خودِ جدیدی بسازم. خودی که شجاعتِ «خشتِ ناچیز بودن» را بدست بیاورد. خدا را چه دیدی، شاید روزی به دردِ لای جرزِ ساختمانِ اجتماعِ مطلوبم، بخورم.** پ.ن *برگرفته از نقل‌قولی از هرمز انصاری: «خیلی‌ها وقتی اجتماع را ناسالم می‌یابند، خود نیز مأیوسانه به شکل آن در می‌آیند. اما من، اولین آجر بنای ساختمان مطلوبم می‌شوم و مطمئنم در این راه تنها نیستم.» **برگرفته از یادداشت مریم کشفی نویسنده: پریسا سعادت @parisasaadat
📌 روزانه بنویسیم که چه بشود؟ | درس‌هایی از شاهرخ مسکوب می‌گویم: «شاید به نظر نرسد اما نوشتن هر کدام از یادداشت‌های این کانال، دستِ‌کم یک ساعت زمان می‌بَرَد.» با تعجب تایید می‌کند و می‌گوید: «فکر می‌کردم نهایتش چیزی در حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه باشد.» شاید برای شما هم عجیب باشد و با خودتان بگویید چرا هر روز این زمان را صرف می‌کنم؟ مگر چه مزیتی در نوشتن این یادداشت‌های پیش‌پا‌افتاده و کوتاه می‌بینم؟ بهتر نیست این یک ساعت را صرف نوشتنِ بخشی از پروژه‌های بلندمدت -مثل بخشی از یک جُستار‌ یا رمان- کنم؟ مَخلص کلام اینکه یادداشت روزانه می‌نویسم که چه بشود؟ در این یادداشت به چند دلیل از زبان شاهرخ مسکوب اشاره می‌کنم که در پیشگفتار کتاب «روزها در راه» از آن‌ها نوشته است: 1️⃣برای آنکه نوشتن بدون‌ تمرین نمی‌شود «وقتی خواستم نوشتن کتابم را شروع کنم مثل مردی بودم که تنگی‌نفس دارد و از کوهی بالا می‌رود. تمرین نداشتم و نوشتن که دیگر از کُشتی و جُفتک چارکش کمتر نیست؛ تمرین می‌خواهد. فکر کردم کمترین فایده‌ی این یادداشت‌ها، آن است که ورزشی‌ است.» شاهرخ مسکوب با آن پیشینه‌ی نویسندگی‌اش، تنگی‌نفسِ بدون ‌تمرین را احساس ‌کرده ‌است. آنوقت عجیب نیست که ما بدون تمرین و بدون یادداشت روزانه، خیز برداریم سمت قله‌های بلندی مثل رمان یا جُستار؟ کاش این عدم تواضعی که ما درباره‌ی هنر ِنوشتن و نویسندگی داریم، کار دستمان ندهد. 2️⃣برای آنکه یاد بگیریم چشم‌هایمان را باز کنیم «اگر آدم چشم‌های بینا داشته باشد، بسیاری چیزها می‌بیند که شایسته‌ی نوشتن است. اما برای دیدن باید به فکر آن بود و نوشتنِ یادداشت، خودْ تمرینی است برای دیدن. یاد می‌دهد که آدم چشم‌هایش را باز کند.» از وقتی یادداشت‌روزانه می‌نویسم، تیزبین شده‌ام. از صبح که بیدار می‌شوم چشمم دنبال چیزی می‌گردد که شایسته‌ی نوشتن باشد. یاد گرفته‌ام که ایده‌ها معمولن در گوشه‌کنار روز استتار می‌کنند. تجربه‌ی یافتن‌‌شان در دم‌دست‌ترین لحظه‌ها و اتفاق‌ها، چشمم را به روی زندگیِ‌ روزانه‌ و درس‌های پنهانش، باز می‌کند. 3️⃣ برای آنکه از ناچیزی روزهایمان خبر داشته باشیم «روزهای عمر در ما می‌گذرند بی‌آنکه دیده شوند؛ از بس که همزاد همدیگراند؛ همه تکرار یک نُت و یک تصویر مکرر. «روزها در راه» ثبت روزهایی‌ست که چیزی از آن خود دارند یا اگر ندارند دست‌ِکم از ناچیزی خود خبر دارند.» روزهایی هم هست که چهارچشمی رصدشان می‌کنم اما چیزی برای نوشتن نمی‌یابم. قبل‌ترها به نا‌چیزی‌ این روزها اعتنایی نمی‌کردم. اما حالا خودم را مجبور می‌کنم تجربه‌ای بسازم تا از آن بنویسم. کتابی بخوانم، خاطره‌ای به یاد بیاورم، جایی بروم و یا کسی را بشنوم. با یادداشت روزانه است که به ناچیزی روزم آگاه می‌شوم و از آن، روز بهتری می‌سازم. روزی که حداقل به اندازه‌ی یک یادداشت، حرف برای گفتن داشته باشد. نویسنده: پریسا سعادت @parisasaadat
📌 کاربرد جملات جعلی به کاربرد جملات زیر توجه کنید: ۱- «امیدوارم از من نرنجیده باشید» وقتی جمله‌ای گفته‌ایم که می‌دانیم باعث رنجش مخاطب می‌شود. ۲- «تعریف از خود نباشه» وقتی می‌خواهیم از خودمان تعریف کنیم. ۳- «البته نظر هر کسی محترمه» وقتی هیچ احترامی برای نظر طرف مقابل قائل نیستیم. ۴- «دنیا که به آخر نرسیده» خطاب به فرد بدحالی که گمان می‌کند دنیا به آخر رسیده. ۵- «قصد فضولی ندارم» زمانی که دقیقاً قصد فضولی داریم. ۶- « جسارت نباشه » یا «حمل بر بی‌ادبی نشه» وقتی که جمله‌مان کمی تا قسمتی جسارت‌آمیز یا بی‌ادبانه است. ✍️ شما هم چند نمونه مثال بزنید. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa @paknewis
📌تجربه‌هایی که صدایمان می‌زنند گاه اتفاق می‌افتد که وقتی برای دومین بار کتابی را در دست می‌گیریم بسیار بیشتر از بار اول (که نگاهی سرسری به آن انداخته بودیم) به دلمان می‌نشیند. می گویند هر کتاب زمانی برای خواندن دارد و هرگاه زمانش فرا برسد تو را به سوی خود فرا می‌خواند. امروز در حال کند و کاو برای نوشتن صفحه‌ای دربارهٔ «یادداشت نویسی روزانه» یاد یکی از کتاب‌هایم افتادم که مدت‌هاست در صف خوانده‌شدن قرار دارد و به نظرم رسید او می‌تواند در زمینه نویسندگی نکات خوبی داشته‌ باشد. کتاب «چرا نویسندۀ بزرگی نشدم؟» نوشتۀ بهار رهادوست، نویسنده، شاعر و پژوهشگر موفق حوزهٔ ادبیات. این کتاب در قالب گفتگوی نویسنده با خودش نوشته شده و با نثری سرراست و روشن به تشریح سوال اصلی کتاب می پردازد: «چرا نویسنده ی بزرگی نشدم؟». سپس گام به گام پاسخ‌ها را بیان می‌کند. با اینکه مسیر زندگی من ظاهراً هیچ وجه اشتراکی با زندگی نویسنده نداشت، اما احساس قرابتی پنهان، سبب شد کتاب را یک نفس بخوانم. اما این احساس قرابت چه علتی داشت؟ خود نویسنده در جایی از کتاب با بیان نقل قولی از آلدوس هاکسلی به این سوال پاسخ می‌گوید: «تجربه خود رخداد نیست بلکه نحوهٔ تعامل ما با رخداد است.» به این ترتیب ما می‌توانیم حادثهٔ مشترکی را از سر نگذرانده باشیم اما تجربه‌های مشترکی کسب کرده باشیم. همچنین او دربارهٔ دو گونۀ متفاوت از تجربه سخن می‌گوید که جان دیویی در کتاب تجربه و آموزش به آن پرداخته است: «تجربهٔ با ارزش و مفید، کنجکاوی و اشتیاق به یادگیری را بر می‌انگیزد، ابتکار را تقویت می‌کند و باعث می‌شود شخص برای حفظ خود از آسیب مشکلات به شدت تلاش کند. درحالیکه تجربهٔ بدآموز (غیر آموزنده و غیر مفید) باعث توقف یا تحریف رشد می‌شود.» این توضیح دربارهٔ انواع تجربه، می‌تواند مکمل تعریف آلدوس هاکسلی باشد با این توضیح که تجربهٔ خوب لزوما به معنای وقوع رخداد خوب نیست چرا که تجربه، خود رخداد نیست. بلکه تجربهٔ خوب آن نحوه از تعامل ما با رخدادها است که درسی بیاموزد و موجب رشد شود، چه‌ آن رخداد خوب باشد و چه بد؛ به این ترتیب بسیاری از حوادث ناگوار زندگی را می‌توان جزء تجربه‌های خوب به حساب آورد و بالعکس. همچنین می توان با این دیدگاه نحوهٔ تعامل با رخداد ها را بهتر مدیریت کرد. فاطمه ایمانی @paknewis
📌ده فرمان من 📃جمله‌های مهمی که لازم می‌دانم سرلوحهٔ زندگی قرار دهم و هر چند وقت یک‌بار به خودم یادآوری کنم: 1-به هیچ قیمت ساعات ابتدای روز را از دست نده. 2-هر روز حداقل یک ساعت با تمرکز بنویس. 3-هر روز حداقل یک ساعت با تمرکز مطالعه کن. 4-خوب گوش دادن را تمرین کن. 5-تا حد امکان جملۀ «باشه برای بعد» را از قاموست حذف کن. 6-هر شب فهرست برنامه‌های فردا را بنویس. 7-با تفاوت‌های طبیعی آدم‌ها کنار بیا. 8-در رفتار با فرزندان حوصله و جدیت به خرج بده. 9-تلاش و پیگیری را به بچه‌‌ها بیاموز. 10َ-به خاطر خوشامد دیگران اصول زندگی‌ات را تغییر نده. ✅شما هم ده‌ فرمان خود را بنویسید. ❓قانون‌های اساسی زندگی شما چیست؟ @paknewis
📌سس کچاپ برای روز مبادا؟ | یا چرا باید ده فرمان خود را بنویسیم؟ طبق معمول یادم نیست کدام فیلم اما موقعیت اینگونه بود: مردی در مخمصه افتاده بود و مجبور بود با عجله از خانه بگریزد و برای مدتی در جایی امن مخفی شود. با عجله مشغول جمع‌کردن وسایل ضروری بود و وظیفه برداشتن خوراکی را به پسر نوجوانش سپرده بود: «این کیسه رو بگیر و از تو یخچال یه سری خوراکی بردار.» وقتی فرار کردند و خسته و کوفته به جای امن رسیدند، به پسر گفت «کیسه رو بیار ببینم چی برای خوردن داریم.» محتویات کیسه از این قرار بود: سس کچاپ، کره بادام زمینی و مربا. پسرک در یخچال را باز کرده بود و خوراکی‌هایی را که بیشتر از بقیه می‌پسندید در کیسه ریخته بود. از آنجا که اسم فیلم یادم نیست طبیعتن دیالوگ‌های بعدی را نیز دقیق به یاد ندارم اما احتمالا زبان حال مرد در این موقعیت این بوده: -آخه بچه تو مگه شعور نداری؟ سس کچاپ برای روز مبادا؟ الان من با اینا چیکار کنم؟ حالا این چه ربطی به ماجرای «ده فرمان» داشت؟ «توانایی تشخیص اولویت‌ها» مساله این است. آنچه گودرز داستان فیلم را به شقایق «ده فرمان» مرتبط می‌کند تاکید بر اهمیت شناخت اولویت‌هاست. مساله‌ای که باید برای آن وقت بگذاریم و درباره‌اش عمیقن بیندیشیم. باید بدانیم از بین مهم‌های زندگی ما کدام‌ یک مهم‌تر از بقیه هستند؟ کدام یک کلیدی‌ترند؟ شاید این پرسش بیشتر راهگشا باشد: اگر مجبور شویم همهٔ قوانین را حذف کنیم و فقط ده تا از آن‌ها را در زندگی نگه داریم، آن ده‌ تا کدامند؟ به این ترتیب زندگی را بیشتر می‌گردیم. باید اهداف اصلی و کلیدی را بیابیم و قوانین خود را طبق آن اهداف تنظیم کنیم. پس این ده فرمان نشان دهندهٔ اهداف و نوع نگاه ما به زندگی است. شکل جمله‌ها هم شبیه به پندنامه است. گویا داریم خود را برای گام زدن در جادهٔ اصلی زندگی راهنمایی می کنیم. فاطمه ایمانی @paknewis