eitaa logo
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
614 دنبال‌کننده
293 عکس
35 ویدیو
6 فایل
♦️ آموزش تخصصی شعر و نویسندگی ✒️📚 💌 پرواز در دنیای ادبیات گروه همراهان پاک‌نویس: https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa ارتباط با ادمین: @fateme_imani_62 وبگاه؛ fatemeimani.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
اتوپرتره https://fidibo.com/book/71025
📚 تکه‌هایی از کتاب «اتوپرتره» (از فیدیبو) که در وبینار پنجشنبه ازش حرف زدم. میتونیم چنین جمله‌هایی درباره‌ی خودمون بنویسیم. و میتونیم جمله‌ها رو شماره بزنیم. اینطوری بهتر معلوم میشه که هر روز چند جمله نوشتیم. شاید هم هر شماره، شامل بیش از یک جمله باشد، مشکلی نیست. @paknewis
۱. گاهی بی‌دلیل از نوشتن فرار می‌کنم. ۲.به جایش وقتم را با وبگردی تلف می‌کنم و بعد خودم را سرزنش می‌کنم. مثلاً در گوگل دنبال اسم‌ها می‌گردم: باریش بیچاکچی سیامک تقی زاده اسماعیل فصیح و ... شبکه‌های اجتماعی هم که جای خود. ۳. امروز هم به جای تکمیل مقاله و به‌روزرسانی سایت، داستان «زمستان ۶۲» از اسماعیل فصیح را شروع کردم. جذاب و پرکشش بود. ۴. اسمش توجهم را جلب کرد: «زمستان ۶۲» شاید چون تاریخ تولد خودم است. اسم دیگری که امروز توجهم را جلب کرد مال یک کتاب شعر بود: «زخم آبروی ماست» ۵.بعد یادم افتاد تعریف رمان «ثریا در اغما» از همین نویسنده را هم بسیار شنیده‌ام. آن را هم دانلود کردم و کمی خواندم. ۶. بعد دیدم داستان «تونل» از ارنستو ساباتو را هم در فیدیبو نصفه‌ خوانده‌ام. چند خطی هم از آن خواندم. ۷. حرص‌زدن زیادی کار دست آدم‌ می‌دهد، نتیجه‌اش می‌شود ده‌ها کتاب نیمخوانده. بعد هم با خودت می‌گویی «بهتر از وبگردی است» اما به‌ هر حال تمرکز لازم در کار نبوده‌است. ۸. یکی از مقاله‌‌های نیمه‌کاره‌ام درباره‌ی کتاب «هنر تفکر راهبردی» است. با عنوان دوم: «تفکر و زندگی بهتر در ۲۵ هفته اولین گام‌ها برای متفکر نقاد شدن.» ۹. امشب قسمت اولش را کامل می‌کنم. ۱۰.فکر کنم ارزشش را دارد که ۲۵ هفته تمرین‌هایش را دنبال کنیم. هر هفته یک تمرین. ۱۱. خود نویسنده پیشنهاد می‌کند ابتدا ۲۵ روز امتحان کنیم و بعد ۲۵ هفته. ۱۲. یادم باشد لینک مقاله را برای دوستان کانال به اشتراک بگذارم. ... ۱۱فرودین ۰۳
امروز از نظر روحی احتیاج داشتم که یک کتاب کامل را تمام کنم و به خودم بابت موفقیت در اتمام یک کار مهم تبریک بگویم و افتخار کنم. من همیشه معتقدم لذتی که در تمام‌کردن یک کار (مثلا یک کتاب) هست در انتقام نیست. بنابراین کتاب «تختخوابت را مرتب کن» را انتخاب کردم که هم کاغذی بود و هم باریک، (نوشته‌ی یک دریاسالار بازنشسته‌ی آمریکایی). واقعاً هیچ‌چیز جای یک کتاب کاغذی را نمی‌گیرد. دیروز به فکر افتاده بودم که یک کتابخوان بخرم. خوشبختانه موبایلم کنارم نیست که بروم سرچ کنم آیا امکان قسطی‌خریدن یک کتابخوان وجود دارد یا نه؟ امروز موبایلم را خیلی دورتر از میزم گذاشته‌ام. صدای پیام‌ها می‌آید ولی من به سمتش نمی‌روم. از فردا صدایش را هم قطع می‌کنم.تمرین خوبی‌ست. از دوری‌اش خوشحالم. همین می‌تواند عنوان یادداشت‌های امروزم باشد: «از دوری‌اش خوشحالم.» همینقدر جذاب. خواندن یک کتاب کوچک از اول تا آخر یک حس عالی است. اگر می‌توانستم، به نویسنده‌ها توصیه می‌کردم تا حد ممکن کتاب‌هایشان را بین ۱۰۰ تا ۱۲۰ صفحه بنویسند تا بشود آن‌ها را در یک نشست خواند. تازه این را مارتین بوبر هم گفته، همین‌که «کتاب باید ۱۲۰صفحه باشد» دقت‌کرده‌ای چقدر کتابی می‌نویسم امروز؟ نتیجه‌ی یک‌نفس‌خواندن این کتاب معمولی است که زیاد هم به دلم ننشست. روی جلدش نوشته از پر فروش‌ترین‌های نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۷. پرفروش‌بودن کتاب اصلا ملاکی برای خوب‌بودن آن نیست. احتمالاً معرف کتاب، مخاطبانی را در نظر گرفته که کتاب چندانی درباره‌ی توسعه‌ی فردی نخوانده‌اند یا اصلا کتاب نخوانده‌اند و حوصله‌ی خواندن کتاب مفصل را هم ندارند. به‌هرحال دستش درد نکند، من به مقصودم رسیدم. این دریاسالار هم دست‌بردار نیست امروز، حسابی نوشته‌هایم را کتابی‌ و عصاقورت‌داده کرده، شاید هم بالای سرم ایستاده تا تختخوابم را مرتب کنم. *** بعدش حسابی نوشتم. بعدشم رفتم سراغ داستان، چون دیشب قسمت اول مقاله رو تموم کردم و روی سایت گذاشتم، یه جایزه حقم بود. ادامه‌ی «زمستان ۶۲» از اسماعیل فصیح. خوندنش لذتبخشه. خوشم اومده ازش، ازون خوش‌اومدنایی که دقیقا نمیدونی چرا. حتمن به اینم فکر می‌کنم که چرا. *** با شنیدن یا خوندن بعضی جمله‌ها،همچین یه غم نازکی میشینه رو دل آدم، مثل یه لایه نازک غبار که روی آینه. با خودت میگی نکنه منظورش منم؟ جمله‌هه مهم نیست، آدمه مهمه... ۱۳فروردین۰۳ @paknewis
📌خوبی خدا سال‌ها قبل که برای اولین بار خواندمش غمگین شدم، شاید هم دل‌چرکین. چرا اسمش را گذاشته «خوبی خدا»؟ می‌خواستم دوباره بخوانم ببینم حسم درست بود یا نه؟ فهمیدم که کلا قضیه را اشتباه فهمیده‌بودم، شاید هم ناقص، شاید هم بیش از حد حق‌به‌جانب. به هر حال خوشحالم که دوباره خواندمش، (برخلاف سنگی برگوری که از دوباره خواندنش خوشحال نشدم) دلم خواست با نویسنده‌اش بیشتر آشنا شوم: «مارجوری کمپر» *** کتاب‌ها را بو می‌کشم، همه خوش‌بو هستند اما «خوبی خدا» و «مترجم دردها» بوی قوی‌تری دارند. از آن بوهایی که دوست داری با تمام قدرت بکشی داخل ریه‌ها و رهایش نکنی، مثل بوی خاک باران خورده. می‌گذارم دم دستم و هر وقت یادم افتاد لای برگه‌هایش نفس عمیقی می‌کشم. یاد این تک بیت خودم می‌افتم: «شاعری یک‌لا قبایم، زود عاشق می‌شوم دور سازید از مشامم خاک باران خورده را» آدمیزاد هم از خاک است، وقتی اشک بریزد می‌شود خاک باران خورده. آدم‌هایی که اهل «بکاء» هستند انگار یک نورانیت محسوسی دارند. روز خوش‌رنگی بود خدا را شکر. می‌شود برایش نفس عمیقی کشید و گفت «به خیر گذشت». فردا هم خدا بزرگ است. ۱۴/فروردین/۰۳ @paknewis
📌مقایسه‌ی ترجمه‌ها: این مقایسه، یکی از مفیدترین تمرین‌هاست و برای من از جالب‌ترین‌ها. چرا مقایسه‌ی متن‌ها مفید است؟ چون نظر ما را به این نکته جلب می‌کند که «یک عبارت را می‌شود به شکل‌های گوناگونی نوشت و هر شکل، پیامی متفاوت به همراه دارد.» اغلب نویسندگانی که از نثری قوی و پخته برخوردارند، یا خود دستی در ترجمه دارند و یا با مترجمان خوب حشر و نشر دارند. : از متنی که خودتان نوشته‌اید، چند جمله را به دلخواه انتخاب کنید. سعی کنید هر جمله را به شکل‌‌های گوناگون بنویسید. کدام جمله بهتر از بقیه، مفهوم مورد نظر شما را به خواننده منتقل می‌کند؟ 📌نکته: حتماً جمله‌های خود را با صدای بلند بخوانید. @paknewis
اگر موافقید یه علامت ✅ برام بفرستید تا باهم شروع کنیم. حالا برنامه چیه؟ تصمیم دارم هر تمرین رو به مدت یک هفته انجام بدم و در یادداشت‌های روزانه‌م تجربه‌ی خودم رو ثبت کنم. یعنی در یادداشتی که هرشب اینجا میذارم، توضیحی یا اشاره‌ای داشته باشم به انجام تمرین و تجربه‌ی جدیدی که کسب کردم. اگر شما هم موافقید از همین امروز دست به کار شیم. «یاعلی» @paknewis .
هفته‌ی اول: «تفکرتان را واضح سازید.» @paknewis
📌تشبیهی برای روشن شدن مطلب: برنامه‌ریزی برای من، مثل دیس برنج سر سفره‌ی مهمون برای باباس. ربطش اینه که اگه یه دیس برنج و دو ظرف خورش و بقیه‌ی مخلفات اضافه نیاد، بابا میگه حتماً غذا کم بوده برای مهمون. منم اگه حداقل دوتا از کارای امروزم نمونه برای فردا، با خودم میگم نکنه برنامه‌هام کم بوده برای امروز؟ (این مفید بود؟ یا بیشتر مساله رو پیچیده کرد؟) کلمه‌ی امروز: = به‌روزرسانی 📌تجربه‌ی پختگی به لطف اداری بانوان اولین تجربه‌ی پختگی امسال رو کسب کردم: رفت و آمد در آفتاب داغ قم. امان از این اداری بانوان چرا عاخه کار راه نمیندازین؟ همیشه سیس زیردستی‌ رو دارن که از مواخذه‌ی مافوق می ترسه. 📌۸۸٪ مطمئنم هشتاد و خورده‌ای درصد مطمئن شده‌ام که برای جلوگیری از آسیب بیشتر، بهتر است حتی‌المقدور احساساتمان را پنهان کنیم. غم، شادی، خشم، ترس،... از هر کدام به نمونه‌هایی بیندیشید که فکر می‌کنید اگر پنهان می‌کردید به نفعتان بود. به همین سادگی. @paknewis .
📌یکشنبه / 2 اردیبهشت ساعت 5:30 دیروز روز شلوغی بود، پر از کار و مهمون. ایده‌های خوبی در حین پیاده‌روی به ذهنم رسید ولی نشد که سر فرصت بشینم و سرهمشون کنم. بعدش رفتم به یک امور اداری و چند ساعت اونجا معطل شدم به جهت کار راه ننداز بودن کارمند‌جماعت. نه خانوما و نه آقایون. این وسط، تا آقای غ از جلسه بیاد، رفتم یه سرم به نون‌قاف و ف‌ت عزیزم زدم و خیلی خوش گذشت. درباره‌ی فبک هم حرف زدیم و اتفاق خوبی افتاد. ملاقات با این دوستان همیشه مثل نوشیدنی انرژی‌زا عمل می‌کنه. از اونم بهتر، هم سرحال میشم و هم پرانگیزه. کاش همونجا تمرین هفته‌ی اول رو هم شروع می‌کردم. هرچی به دیروز فکر می‌کنم شلوغه. مراسم کادوکنون و بادکنک بادکنون و بقیه‌ی قضایا. ✅انگار آدم یه چیزایی رو به روی خودش نمیاره بدتر میشه. منظورم این نیست که طرف پر رو میشه منظورم اینه که گله‌ها تو دل آدم جمع میشه و به شکل بدتر و اعصاب‌خورد‌کن‌تری خودشو نشون میده، پس بهتره همون شکل غر زدن و اعتراض رو بپذیریم تا به سرد‌شدن نرسیم. ✅امروز با طراح سایتم جلسه داشتم که باز کنسل کرد. قرار بود همه چیو یادم بده و منم همه رو یادداشت کنم که یادم نره. ولی موکول شد به سه شنبه. می خواستم تمرین امروزو اونجا اجرا کنم. یعنی حرفای خودشو که احتمالا برام مبهم بود دوباره تکرار کنم. این تمرین درست بود؟ یا فقط باید بحث عقلی و استدلالی باشه تا جواب بده؟ به هر حال که نشد. پس باید برای خودم توضیح بدم. ✅عصبانی که میشم سرعت می‌گیرم. هم در نوشتن هم در نظافت. تند و تند می‌نویسم و از این بابت خوشحالم. خوشحالم که عصبانی‌ام. حالا که کسی را نیافتم با او حرف بزنم و حرفش را تکرار کنم و از او بپرسم :«درست فهمیدم یا نه؟» با خودم حرف میزنم و سعی می‌کنم افکارم را برای خودم شفاف کنم. ولی مگر من هر روز همین کار را نمی‌کنم؟ همین‌ها که هر روز می‌نویسم قدم مهمی در شفاف‌سازی افکارم برای خودم است. باید همین را ادامه دهم. ضمن این که همیشه این تمرین را به خاطر داشته باشم. خیلی از ناراحتی‌هایم به خاطر همین ناشفافیت است. از چیزهایی ناراحت شده‌ام که برایم شفاف نبوده‌است. از چیزهایی عصبانی شده‌ام که اصلاً وجود نداشته‌اند. نه من کودن نیستم. خیلی چیزها را از روی قرائن می‌فهمم. منظورم از شفافیت این نیست که توجه به قرائن و شواهد را یکسره کنار بگذاریم و منتظر باشیم کسی بیاید مستقیمن منظورش را به ما بگوید. خیلی چیزها را از روی قرائن حدس می زنیم و این خود نوعی استدلال است. اما توهم هم بی‌کار نمی‌نشیند. سعی می‌کند این وسط موش بدواند. تصوراتی را که استدلال نیست و قرائنی را که قرینه نیست، به خوردم می‌دهد. نمی دانم چرا ذهنم انقدر به سوی توهم و تخیل مایل است. با اینکه من تلاش می‌کنم او را به سوی تفکر بیشتر وادارکنم و به استدلال عاقلانه عادت دهم. ایجاد این عادت‌ها بسی سخت است و من این سختی را بسیار می‌پسندم. ✅با این حساب، عصبانیت حس دوگانه‌ای است: به کارهایی که نیازمند سرعت‌اند سرعت می‌بخشد و کارهایی را که به آرامش نیاز دارند معوق می‌کند. به هر حال امروز خوشحالم که عصبانی‌ام. به «سرعت» احتیاج داشتم. از دیروز سعی کردم کارهایم را سرعت ببخشم. کمی سرعت‌بخشیدن شاید به ظاهر تاثیری در انجام کارهای بیشتر نداشته باشد اما تاثیرش برای من این است که در ذهنم چراغی روشن می‌‌شود، چراغی که مدام یادآوری می‌کند: «بجنب وقتی برای هدر‌دادن نداری.» به این یادآوری‌کننده‌ی درونی نیاز داشتم. پس به کارهایم سرعت می‌دهم. حتا اگر عصبانی نباشم. همیشه که یک نفر پیدا نمی شود آدم را عصبانی کند. گرچه شکر خدا تعدادشان هم کم نیست. وقتی عصبانی‌ام حوصله ندارم برای خودم توضیح بدهم که چرا عصبانی‌ام. چه‌رسد به اینکه بخواهم برای دیگری توضیح بدهم. راحت‌ترم که بنشینم و حرصم را بخورم. وضوح و شفافیت همه جا هم به درد نمی‌خورد. نویسنده‌ی کتاب هم گفته «تفکرتان را واضح کنید» نگفته که «احساساتتان را واضح و شفاف کنید» آن هم برای دیگران. می‌نویسم و آرام می‌شوم . می‌نویسم که با آرامش بیشتری به خواب بروم. . می‌نویسم و آرام که شدم با سرعت کم به خواب می‌روم. ✅خوشحالم که عصبانی نیستم. همیشه هم نمی‌شود با سرعت رفت. با مغز می‌رویم توی در و دیوار. صفر تا صد من گاهی چند ثانیه است. به دل نگیر ... جان. حالا چرا عصبانی نیستم؟ بماند. پ.ن: روز دوم اردیبهشته و من در فایل این ماه فعلن 4483 کلمه نوشتم. خوشحالم. @paknewis
📌دوشنبه/ ۳/اردیبهشت ۱.مدت‌ها منتظرش بودم ولی حالا که دارمش افتاده کنج قفسه‌ی کتاب. کتاب «زبان آدم»و میگم. خیلی دنبالش گشتم تا پیداش کردم. امروزم دست گرفتمش ولی اصلاً حسش نیومد. ناگزیر پناه‌بردم به داستان. گزیده‌ی آثار چخوفو با خودم بردم جیم‌جیم و توی سروصدای زیاد، شروع کردم به خوندن. قصدم فقط داستان بود، ولی تو مقدمه گیرکردم، نتونستم از مقدمه‌ی جالب احمد گلشیری بگذرم. یه طرحی هم توی سایت داشتم به نام «صد روز با چخوف»، که حالا فکر می‌کنم اگه بخواد به عملی‌شدن نزدیک‌تر بشه بهتره بگم «۴۰ روز با چخوف» می‌خوام کامل تو فضای کاراش قرار بگیرم. ۲. با بعضی از آدما که نشست و برخاست می‌کنی، اصلا دیگه روت نمیشه تنبل و بی‌نظم باشی. ۳. دوتا بال، قرار نیست کار رو برای هم آسون‌تر کنن. به هر حال پرواز کار سختیه، اونا قراره به هم کمک کنن که کار بهتر و بی نقص‌تر پیش بره. دو بال، دنبال راحتی نیستن؛ دنبال اوج گرفتنن. ۴.بهتره صبحا تو سکوت مقاله‌ی سایتو بنویسم، بقیه‌ی نوبت‌های روز، بقیه‌ی انواع نوشتن رو امتحان کنم. ۵. بچه طفلکی فوبیا گرفته از دیشب، میترسه بخوابه من دوباره تو خواب بخوام گوشواره‌هاشو به زور گوشش کنم. این گوشواره هم داستانی شده. چه کاریه آخه؟ مامانجونم اینجور وقتا می‌گفت «بکُشمو خوشگلم کن» ۶.می‌خوام فکر کنم یک عدد «برنامه‌نویس» هستم و برای انجام کارم مجبورم هرروز ساعت‌ها پشت میز بشینم و کار کنم. اون ماگ قهوه‌ی من کو؟ ۷.به کارای مهم امروزم رسیدم و یه پروژه‌ی بافتنی رو هم بالاخره تحویل دادم. من همیشه معتقدم لذتی که در تمام کردن یک کار طولانی هست در انتقام نیست. ۸. از عکس خودم خوشم نمیاد. ۹.از همون وقتا که دانش‌آموز دبیرستانی بودم، با خودم می‌گفتم خوش‌به حال معلمایی که دانش‌آموزا دوستشون دارن. میدونستم که خیلی حس خوبی داره. هنوزم میگم. ۱۰.«مگه من چه گناهی کردم؟» یکی از مزخرف‌ترین سوالای دنیاس. «چرا من؟» از اونم بدتره. معنیش اینه که حاضریم هر کس دیگه‌ای بجز خودمون این بلا سرش بیاد ولی سر ما نیاد. ۱۱.با اینکه نمی‌دونیم چی پیش میاد ولی هستیم و توی راه می‌مونیم. این مهمه. برای این باید خیلی از خدا کمک خواست. ۱۲. یکی از دوستان در کانال تلگرامش نوشته بود: «من با تمام نشدن‌هایی که یک سرشان به مصلحت و حکمت و قسمت وصل شود، سر جنگ دارم...» بهش فکر کردم. تازه نیست ولی باید خیلی بهش فکر کرد. وقتی به نمونه‌هایی از «نشدن‌ها» فکر می‌کنم، می‌بینم با اون‌هایی که در اختیار من نبوده، سر جنگ ندارم. نمیتونم سر جنگ داشته‌باشم. می‌تونم براش اسمای مختلف بذارم یا دلیل‌های مختلف بتراشم ولی نمی‌تونم سر جنگ داشته‌باشم. به هر حال باید بپذیریم قدرتمون محدوده. کم نیست ولی محدوده، و یه جاهایی نباید بجنگیم. گاهی تسلیم‌شدن عاقلانه‌تره. @paknewis
📌سه‌شنبه / ۴ اردیبهشت ۱.دوست‌دارم آدم بی‌دردسری باشم برای دیگران. دوست‌دارم اگر برای کسی آدم دردسرسازی شده‌ام، به اطلاعم برساند و ترجیحاً بگوید چه دردسری تا زحمت را کم کنم. اگر هم توضیح نداد خیالی نیست، بازهم حتی‌المقدور رفع زحمت می‌کنم. دوست ندارم به خیال اینکه آدم بی‌دردسری هستم با کسی معاشرت کنم و بعد بفهمم اشتباه کرده‌ام. ... ۲. بادِ حسابی خنکی میاد و بارون برگ. (این سفیدگردالی‌ریزا که به نازکی بال سنجاقکه اسمشون چیه؟ مال کدوم درخته؟) احساس آنشرلی‌بودن به آدم دست میده؛ دوست دارم دستامو شکل اون دختر موقرمز توی هم قفل کنم و به صدای نصرالله مدقالچی گوش بسپارم که میگه: آنه! اکنون آمده‌ام تا دست‌هایت را به پنجه‌ی طلایی خورشید دوستی بسپاری…♪♪ و در آبی بیکران مهربانی‌ها به پرواز درآیی…♪♪ و اینک آنه! شکفتن و سبزشدن در انتظار توست... (البته اگه صدای لطیف‌تری بود بهتر بود با احترام به آقای مدقالچی.) ۳.میگم بعضی کفشا با این قیمت سرسام‌آور، نباید از تکنولوژی نانو بهره‌می‌بردن که لازم نباشه دم به دیقه بشوریمشون؟ واقعاً که! ۴. اینکه به بعضی چیزا گیر نمی‌دم، نه بدین معناست که بزرگ شدم یا بزرگوارم؛ بل بدین معناست که دیگه حوصله‌ی گیردادن ندارم. زین‌پس می‌خوام فقط به نوشته و نوشتن گیر بدم. ۵. وقتی cvv2 سه رقمی باشه، مکان‌نما نمیره سراغ فیلد بعدی، وایمیسته نگا می‌کنه میگه: خب! بقیه‌ش؟ ۶. امروز ۴۵ دقیقه زودتر رفتم مرکز مشاوره؛ تازه فکر کردم ۱۵ دقیقه دیر رسیدم. به‌جای صبح که به دوجای دیگه دیررسیده بودم! دیشبم نیم ساعت زودتر رفته‌بودم سر کلاس! به‌جای دو روزی که دیر رسیدم به وبینار. چرا اینجوری شدم؟ کم‌کم دارم برای خودم نگران میشم. نکنه راست‌راستی دارم آدم منظمی میشم؟ 📌چرا این‌ها را می‌نویسم؟ اینو میخواستم دیشب بگم: با هشتگ یه جمله میتونه یه پاراگراف باشه، یا دوسه جمله باشه، یا فقط یه جمله یا حتا یک کلمه: مثل این: «عجب!» یا واعجبا! یا یه بیت باشه: العجب ثم العجب بین الجمادی و الرجب (نمیدونم ینی چی ولی بچه که بودم بابام همیشه می‌گفت، منم که عاشق کلام موزون بودم مونده تو ذهنم) فکر کنم همون «عجب» باشه که یه «تو که راس‌میگی» ریزی هم تو خودش داره. جان کلام اینکه: هرچه بیشتر بهتر هر طور که راحتیم بنویسیم‌. ما افکار و احساساتمان هستیم؛ برای شناخت خودمان نیاز داریم افکار و احساساتمان را بنویسیم. حتا آن‌هایی که فکر می‌کنیم مزخرف است و هرگز قرار نیست چاپ یا منتشر شود. برای شفاف‌سازی تفکر خود، نیازداریم که موشکافانه‌تر بنویسیم. ارادت🌷 @paknewis .
✅ تمرین هفته‌ی دوم: «بر موضوع اصلی تمرکز کنید» @paknewis
📌 پرسش‌هایی دربارهٔ اهداف و مقاصد @paknewis
📌هفته چهارم سلام از شنبه🌷 @paknewis
📌تمرین: جمله‌نوشتن -آدم‌ها آزادند که انتخاب کنند. -آدم‌ها مجبورند که انتخاب کنند. -من حق انتخاب دارم. -من مجبورم به دیگران حق انتخاب بدهم. -من وظیفه‌دارم انتخاب کنم. -من وظیفه دارم حق انتخاب دیگران را به رسمیت بشناسم. -آدم‌ها نمی‌توانند انتخاب نکنند. -انتخاب‌نکردن هم نوعی انتخاب است. -من نمی‌توانم حق انتخاب را از کسی بگیرم. -کسی نمی‌تواند حق انتخاب را از من بگیرد. -می‌توانم انتخاب‌کنم که حق انتخابم را به دیگران بدهم. -نمی‌توانم دیگران را مجبور کنم حق انتخابشان را به من بدهند. -انسان تنها موجود دارای اختیار است. -اختیار انسان حوزهٔ محدودی دارد. -محدودیت به انتخاب معنا می بخشد. -آدم‌ها می‌توانند مرا انتخاب نکنند. -آدم‌ها می‌توانند انتخاب مرا انتخاب نکنند. -آدم‌ها می‌توانند از روی شناخت انتخاب کنند. -آدم‌ها می‌توانند بدون شناخت انتخاب کنند. -آدم‌ها می‌توانند شناخت را انتخاب کنند. -آدم‌ها می‌توانند بی‌دلیل انتخاب کنند. -آدم‌ها نمی‌توانند بی‌دلیل بر انتخاب خود باقی بمانند. -من می‌توانم برای انتخابم دلیل بیاورم. -من مجبور نیستم برای انتخابم دلیل بیاورم. -من برای دلیل‌آوردن باید دلیلی داشته‌باشم. -اگر دلیلی داشته باشم، می‌توانم بیاورم یا نیاورم. -مجبور نیستم دربارهٔ انتخابم توضیح بدهم. -گاهی مجبورم برای انتخابم توضیح بدهم. -می‌توانم توضیح دادن را انتخاب کنم. -می‌توانم توضیح ندادن را انتخاب کنم. -می‌توانم برای انتخاب دیگران توضیح بخواهم. -دیگران می‌توانند توضیح‌دادن را انتخاب کنند. -دیگران می‌توانند توضیح‌ندادن را انتخاب کنند. -همه گاهی موظفند توضیح‌دادن را انتخاب کنند. -اگر دیگران توضیح‌دادن را انتخاب کردند جادارد من هم توضیح‌دادن را انتخاب کنم. -اگر من توضیح‌ بدهم، دوست‌دارم دیگران نیز توضیح‌دادن را انتخاب کنند. -اگر دیگران در برابر توضیح‌دادن، توضیح‌ندادن را انتخاب کنند جادارد که ناراحت بشوم. -اگر در مقابل توضیح‌ دیگران از توضیح‌دادن خودداری کردم، حق دارند ناراحت بشوند. -می‌توانم با توضیح دیگران قانع شوم. -می‌توانم با توضیح دیگران قانع نشوم. پانوشت: این جملات بسیار کلی‌تر از آن هستند که فقط به انتخابات سیاسی مربوط باشند. @paknewis
📌...بی‌واژه سفره‌ای کرمی‌رنگ با چند سوراخ ریز، بشقاب‌های ملامین، طالبی قاچ‌شده، یک کاسه متوسط سالادشیرازی، خورش قیمه، برنج ایرانی با ته‌دیگ نان. مامانجون که پایش را کنار سفره دراز کرده، آقاجون که شال سبزش را یک دور به سر پیچیده و ادامه‌اش را روی شانه انداخته، و آفتاب ۲ بعد از ظهر که نشسته پشت پرده‌های سفید قدیمی و به صدای کولرآبی و اخبار رادیو گوش می‌دهد. این توصیف یک صحنه از کودکی‌ام نیست، یک حس است. یک حس واقعی و زنده که هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم حتا ذره‌ای از آن را بیان کنم. تا چند وقت پیش فکر می‌کردم فقط بوی سالادشیرازی در یک ظهر تابستان است که مرا پرت می‌کند به خانه‌ی آقاجون در مشهد و یک لحظه می‌نشاندم سر همان سفره. فکر می‌کردم این هم یکی از همان بوهاست که می‌توانند یادآور خاطره‌ای دوست‌داشتنی باشند در دوردست. چند روز پیش که سفرهٔ ناهار را در اتاقی آفتابگیر پهن کردیم، ناگهان دوباره به سراغم آمد. آن وقت بود که یقین‌کردم این یک حس است نه یک خاطره یا یک صحنه. حسی مخصوص به من که نمی‌توان اسمی یک کلمه‌ای برایش گذاشت. نه، حتا اسمی دوکلمه‌ای یا سه کلمه‌ای هم جوابگو نیست. این یک حس است که مخصوص به من خواهدماند. چون هرچه کلمه می‌چینم نمی‌توانم بگویمش اما بدجوری در من قوی و زنده است. مثل چادرشبی که هوس می‌کنم محکم دور خود بپیچم، یا مثل گرگرفتگی که گاه و بی‌گاه سراغ خانم‌های پا به سن گذاشته می‌آید و وجودشان را فرامی‌گیرد، مثل... مثل خیلی چیزها هست ولی هیچ کدام از آن ها نیست. فقط می‌دانم قوی است و مجبورم می‌کند درباره‌اش بنویسم با اینکه می‌بیند نمی‌توانم. چرا نمی‌توانم بنویسمش؟ چرا اینقدر اصرار دارد بنویسمش؟ نمی‌دانم. شاید چون قسمتی از روح من در آن دوران مانده است یا حتا همهٔ روحم. من آدمی هستم که آن روزها زندگی می‌کرد و حواسش به زندگی نبود. آدمی که حالا زندگی نمی‌کند ولی حواسش بیشتر به زندگی جمع است. راستی مامانجون من هیچ وقت سالادشیرازی را زیاد ریز نمی‌کرد، نه دست داشت نه حوصله، اما خیلی خوشمزه می‌شد. فاطمه ایمانی پنج‌شنبه ۱۸ خرداد ۰۳ @paknewis_ir
پاک‌نویس ( تمرین نویسندگی)
📌مبالغه‌ی خارج از نوبت در صف طولانی کتاب‌هایی که برای معرفی ردیف کرده‌ام، کتاب‌های ارزشمندی هست
📌 گفتاره‌های خارج از نوبت گزین‌گویه‌های زیر از رضا بابایی را بخوانیم و دربارهٔ یکی از آنها یادداشتی بنویسیم: ۱- انسان‌ها دو دسته‌اند: یا قابل پیش‌بینی‌اند یا دوست‌داشتنی. ۲-زندگی، جنگ بایدهاست با مباداها. ۳- بهترین ورزش برای ذهن، گفتگوی طولانی با بچه‌هاست. ۴- آنجا که صداهای ناموزون بسیار است، تو خاموش باش تا شنیده‌شوی. ۵-بدون مقداری سنگدلی زندگی سخت است. ۶-اگر می‌خواهی باز هم برای اشتباه کردن فرصت داشته‌باشی، درست اشتباه‌کن. ۷-بهترین راه برای پوشاندن رذیلت‌های بزرگ، آراستگی به فصیلت‌های کوچک است. ۸-اگر سکوتم را نشنوی، فریادم را نیز نخواهی شنید. ۹-از تو می‌خواهند که گوش بسپاری، تو چشم بدوز. ۱۰- در شنیدن اثری است که در دانستن نیست. ۱۱- اگر دوست و همدم نداشته‌باشی، تنهایی؛ اما اگر دشمن نداشته باشی، وجود نداری. ۱۲-خواندن، مغرورم می‌کند، نوشتن شرمسار. از کتاب «یادداشت‌ها و گفتاره‌های خارج از نوبت»/ رضا بابایی @paknewis .
📌از کودکی درفصل دوم از کتاب «خلق شخصیت‌هایی که بچه‌ها دوست دارند» نویسنده* توضیح می‌دهد که چگونه برای خلق شخصیت‌های کودک‌پسند، از خاطرات دوران کودکی خود کمک بگیریم. در هر فصل از این کتاب بخشی به نام «خودتان امتحان کنید» وجود دارد که شامل تمرین‌ها و سوالاتی مربوط به همان فصل است. در فصل دوم با عنوان «یادآوری دوران کودکی خود» نویسنده بیشتر بر یادآوری خاطراتی تاکید دارد که احساسی را در ما برانگیخته است مثل ترس، خشم و... همچنین به استفاده از دفترچهٔ خاطرات دوران کودکی اشاره می‌کند یعنی زمانی که ما سواد نوشتن داشته‌ایم. اما من از اول اول شروع کردم و به سراغ خاطرات خیلی دور رفتم. خاطراتی که نمی‌توان گفت یادآور احساسات خاصی هستند، فقط تصاویری در ذهن من است که گاه‌گاهی خودنمایی می‌کند. برای اولین‌بار این فریم‌های کوتاه را نوشتم و فکر‌می‌کنم برای شروع بد نیست: 1-حدودن پنج سالم بود و ماه رمضون، مهمون خانواده‌ای در سمنان بودیم. همسایه‌شون یه پسربچه داشت که اسمش کمال بود شایدم امین، یادم نیست، اسم خواهرش اکرم بود. یه بار پسره عطسه کرد، اندماغش افتاد رو شلوارش، مامانم حالش به هم خورد و دیگه نتونست غذا بخوره. 2-تو مهد کودک، یه بچۀ بور و لج درآر بود که نمیدونم چرا یواشکی زدمش. اخلاق مردم‌آزاری نداشتم ولی یکی‌دوبار دلم‌خواسته بیخودی یکیو بزنم. فکر کنم دماغش خون اومد ولی مربیا نفهمیدن. گریه می‌کرد و اوناهم هی سعی داشتن ساکتش کنن ولی نمی‌تونستن. هنوز عذاب وجدان دارم. 3-مربیای مهدم دو نفر بود: خانم مطهری و خانم مظفری. از خانم مطهری بیشتر خوشم میومد چون آروم‌تر و مهربون‌تر بود و موقع حرف‌زدن دهنش کف نمی‌کرد. (از کف گوشهٔ لب خیلی بدم میاد) یه روز رفتم از یکی شون پرسیدم شماها خواهرین؟ واقعن سوال بود برام چون فامیلیاشون خیلی شبیه هم بود. یادمه زود هم نپرسیده بودم، کلی روش فکر کرده بودم: دو تا فامیلی مختلف ولی بسیار شبیه هم. بالاخره خواهرن یا نه؟ چهره‌هاشونم که زیاد شبیه نیست، خب خیلی از خواهرا هستن که چهره هاشون مثل هم نیست ولی اینا قد و هیکلشون مثل همه، لباساشونم همینطور. بالاخره یه روز دلو زدم به دریا و رفتم پرسیدم. یادم نیست از کدومشون پرسیدم. ولی فکرکنم از خانم مظفری پرسیدم چون جواب درستی نداد، جواب سربالا داد، جمله‌ای شبیه به این: «خودت چی فکر می‌کنی؟» (بچه ها از جواب سربالا خیلی بدشون میاد.) اگه از خانم مطهری پرسیده بودم، حتمن جواب مهربانانه‌تری میداد با صدای آرومش. شایدم حوصله می‌کرد و برام توضیح می‌داد که چرا خواهر نیستن. سواله تا مدت‌ها تو ذهنم موند. 4-«مُهتدا» یه پسر دراز و زشت بود، (اون وقتا به نظرم دراز و زشت بود ولی الان معمولیه) فامیل دور بود و دوست یکی از اقوام نزدیک، با هم از مشهد اومده بودن خونهٔ ما. دوتایی با هم سر کارم گذاشتن. یه سیبو با هسته و همه چیش خورد و بعد خودشو زد به مردن. فامیل نزدیکم یه خورده جو داد فکرکرد من باور می‌کنم و می‌ترسم. حدود پنج سالم بود. نمی‌دونم باور کردم یا نه ولی نترسیدم. یه کم شک کردم ولی درواقع به هیچ جام نبود. خب بمیره. مردن یه آدم دراز و زشت که ترس نداره؛ اصن بهتر، با اون اسم عجیب و غریبش که معلوم نیست مامانش اینا از کجا پیدا کردن. پ.ن: *آیلین ماری آلفین -چه خاطرات خزی داشتم، بازم دارم. فاطمه‌ایمانی ۱۴۰۳/۴/۳۰ @paknewis
📌 کاربرد جملات جعلی به کاربرد جملات زیر توجه کنید: ۱- «امیدوارم از من نرنجیده باشید» وقتی جمله‌ای گفته‌ایم که می‌دانیم باعث رنجش مخاطب می‌شود. ۲- «تعریف از خود نباشه» وقتی می‌خواهیم از خودمان تعریف کنیم. ۳- «البته نظر هر کسی محترمه» وقتی هیچ احترامی برای نظر طرف مقابل قائل نیستیم. ۴- «دنیا که به آخر نرسیده» خطاب به فرد بدحالی که گمان می‌کند دنیا به آخر رسیده. ۵- «قصد فضولی ندارم» زمانی که دقیقاً قصد فضولی داریم. ۶- « جسارت نباشه » یا «حمل بر بی‌ادبی نشه» وقتی که جمله‌مان کمی تا قسمتی جسارت‌آمیز یا بی‌ادبانه است. ✍️ شما هم چند نمونه مثال بزنید. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa @paknewis
📝 چیست؟ 🔺آنافورا یک آرایه ادبی یونانی است. 🔺آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله. مثلاً با عبارت «من می نویسم تا» چند جمله پشت سر هم بنویسید: • من می نویسم تا غم‌هایم را تسکین دهم. • من می نویسم تا به آرامش برسم. • می نویسم تا به ذهنم نظم بدهم. • من می نویسم تا تجربیاتم را ثبت کنم. • من می نویسم تا بهتر یاد بگیرم. • من می نویسم تا برای مشکلاتم راه‌حل‌های بهتری پیدا کنم. • من می نویسم تا خودم را بهتر بشناسم. • من می نویسم تا تولید محتوا را بهتر یاد بگیرم. • من می نویسم تا بهتر فکر کنم. ... منبع: سایت خانم میترا جاجرمی @paknewis .
✍️ یکی از مقاله های جالب درباره‌ی آرایه‌ٔ آنافورا، نوشته‌ی آقای هادی هادیان هست با این عنوان: «تمرین آنافورا : وقتی که قافیه در ابتدای جمله ظاهر می‌شود» http://hadihadian.ir/2022/11/23/anafora-practice/ این عنوان یادآور آرایه‌ی تکرار در شعره. تکرار کلمه یا جمله، گاهی به شاعرانه‌شدن نوشته ما کمک میکنه. حتماً امتحانش کنید. 🔺نکته اینه که جمله‌های زیادی بنویسید و حتا چند روز این تمرینو ادامه بدید. ☘️ @paknewis
📌به تازگی آموخته‌ام... به تازگی آموخته‌ام که آموختن همیشه از مدرسه یا معلم و کتاب سرچشمه نمی‌گیرد. به تازگی آموخته‌ام برای آموختن باید با دیگران بیشتر سخن بگویم. به تازگی آموخته‌ام که آشنایی با آدم‌های جدید نه تنها به تجربیاتم بلکه به زندگی‌ام وسعت می‌بخشد. به تازگی آموخته‌ام که در کنار دیگران بیشتر و بهتر خودم را خواهم شناخت. به تازگی آموخته‌ام که در دسترس باشم و یاری دهنده. به تازگی آموخته‌ام که یادم باشد برای چه‌هدفی در دسترس هستم. به تازگی آموخته‌ام که از هر ماجرایی می‌شود درسی آموخت. به تازگی آموخته‌ام که هر انسانی داستانی است که می‌تواند به قلم من معنا ببخشد. به تازگی آموخته‌ام که در تمامی مراحل زندگی باید دانش‌آموز بود. به تازگی آموخته‌ام که نگاهم باید نکته‌بردار باشد. به تازگی آموخته‌ام که به تفکرات جدید میدان بدهم. به تازگی آموخته‌ام که برای خلاقیت و داشتن تفکر نو باید مدام داده‌های تازه به مغزم تزریق کنم. ✍️ مهدیس اقبال @mahdiseghbal https://t.me/mahdiseghbal @paknewis
.آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله 📌 امروز همان روزی بود که... امروز همان روزی‌ بود که صبحانه نخورده بیرون زدم، مثل همه‌ی سال‌هایی که دویدم و به جایی نرسیدم. امروز همان روزی‌ بود که کمی فکر کردم و بسیار ترسیدم. امروز همان روزی‌ بود که دیدم آن کسی را که همیشه همراهم بود و هیچ وقت نمی‌دیدمش. امروز همان روزی‌ بود که دلم می‌خواست فریاد بزنم؛ گور بابای دنیا کرده. امروز همان روزی‌ بود که دلم می‌خواست خودم باشم. (کانال تلگرام) @Mansoureh_Banam
📌 ۳ جمله بیایید دربارهٔ هر کدام از کلمات زیر سه جمله بنویسیم: غم ۱. بیشتر از شادی می‌پسندمش، آرام و فکور است. ۲. غم آبی است. کدام آبی؟ گاهی سرمه‌ای گاهی نیلی. ۳. اگر نبود، چگونه نابسامانی‌های جهان را تحمل می‌کردیم؟ شادی ۱. سرزنده و پر شر و شور است حتا وقتی سکوت می‌کند. ۲. نارنجی و زرد است، رنگ اشعه‌های نرم و تیز خورشیدی. ۳.از خود متشکر است. باید متواضع‌تر باشد. امید ۱. وقتی می‌خندی، به عشق امیدوار می‌شوم. ۲. امید به آینده جوانم می‌کند. ۳. گاهی فکر می‌کنم من به طرز عجیب یا حتا ساده‌لوحانه‌ای امیدوارم. صداقت ۱. صداقت داشتن سخت است یا آسان؟ به عادت‌های انسان هم بستگی دارد. ۲. باورم نداری. صداقت را چگونه باید ثابت کرد؟ ۳. «همه صادقند مگر اینکه خلافش ثابت شود» یا بالعکس؟ دوستی ۱. گل و رایحه و شیرین‌کامی. از هر چیزی بهترین. ۲. بدون دوست و دوستی زندگی یک تلویزیون سیاه‌سفید برفکی است. ۳. با همه می‌توان دوست شد حتا با بدبین. آرامش ۱. از مهمترین اشیاء گمشده؛ چطور پیدایش کنیم؟ ۲. ظاهر آرام و رفتار آرام نشان‌دهنده آرامش درونی نیست. ۳. گاهی به آرامش دیگران غبطه می‌خوریم بی‌آنکه بدانیم آرامش چیست و بهای آن کدام است. عملگرایی ۱. یک ویژگی دوست‌داشتنی و تمایز بخش، همه‌چیز با عملگرایی ثابت خواهد شد. ۲. پیش از عمل کردن، فکرها باد هواست. ۳.قدر دم را دانستن. تنبلی ۱. غده‌ی سرطانی، بیماری مادرزادی صعب‌العلاج. ۲. کاش میشد مثل سرطان، با جراحی و شیمی درمانی، علاجش کرد. ۳. عدویی که نشود سبب خیر. رشد ۱. هرکسی از ظن خود آن را می‌طلبد. ۲. حلزون‌وارش بهتر است. ارگانیک و سالم و قابل اطمینان. ۳. در غار تنهایی نمی‌شود به رشد حقیقی امیدوار بود. مسئولیت ۱. با نوشتن مسئولیت‌پذیری‌ام را هم تقویت می‌کنم، با شفاف‌سازی و دسته‌بندی. ۲.مسئولیت یعنی از من خواهند پرسید. ۳. چرا به جای مسئولیت‌پذیر می‌گوییم «با مسئولیت»؟ این اشتباه نیست؟ با مسئولیت یعنی «دارای مسئولیت» مسئولیت‌پذیر یعنی «پذیرای مسئولیت» این کجا و آن کجا. شکست ۱. ۲. ۳. انتخاب ۱. ۲. ۳. ...ادامه دارد‌. و‌ همچنان می‌تواند ادامه داشته باشد. شما چه کلمه‌های دیگری پیشنهاد می‌کنید؟ @paknewis