🔴 دستهبندی محتوای پاکنویس
🔺 برای یافتن موضوع مورد نظرتون از هشتگهای زیر استفاده کنین 🔻
#چالش
#یادداشت_نویسی
#یادداشت_روزانه
#آزادنویسی
#هرروزنویسی
#آموزش
#شعر
#داستان
#داستانک
#قصار
#تمرین
#دربارهما
#نویسندگی
#نامهنویسی
#خاطرهنویسی
#معرفی_کانال
#معرفی_کتاب
#نقدترجمه
@paknewis
paknewis.ir
ادمین:
🆔@fateme_imani_62
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
⭕ ما داستان می نویسیم به همان دلیلی که رویا می بینیم. چون نمی توانیم رویا پردازی نکنیم. چون دیدن روی
✅ بخشهایی بود از کتاب «حرفه:داستاننویس»
این یک کتاب کامل و پرنکتهس که با قلمی جذاب درباره نوشتن و داستاننویسی میگه
📝 اگه به داستان نویسی علاقه دارید، پیشنهاد میکنم حتماً از طاقچه بینهایت دانلودش کنید و کمکممطالعهش کنید.
من هم به مرور بخشهایی از کتاب رو در روزهایی که داستاننویسی داریم، اینجا براتون میذارم.🌹
#داستان
#معرفی_کتاب
@paknewis
paknewis.ir
بریده ای از کتاب:
«وقتی من کوچیک بودم ، با خانوادم رفتیم کنار دریا. خواهرم همیشه سنگ های بزرگی پیدا میکرد و از روشون می پرید تو آب ، شیرجه میزد و بعد برمیگشت روی آب . من همیشه بالای سنگ وایمیستادم، و اون از توی آب داد میزد بپر بریت ، فقط بپر! وقتی اون بالا وایسادی و پایین رونگاه میکنی فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کارو کردی ، اونوقت جرئتش رو داری . اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد ، هیچ وقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمی پری.»
🔺پ.ن: شاید بریت ماری اول یه آدم غیرقابل درک به نظر بیاد، اما کم کم به ترتیب قاشق و چنگال توی کشوها عادت می کنید ، دلتون برای گل های بالکن تنگ میشه و در آخر هم مثل بریت ماری جرئت پریدن پیدا میکنید.
اگرهم نه
وقتی کتابو بستید حتما مثل بقیه کاملا حس میکنید که « بریت ماری اینجا بود».
#معرفی_کتاب
#داستان
#رمان
@paknewis
✅ تمرین امروز ✍
تصور کنید قراره که یک درخت باشید.
🌴🌳🌲🌵
شما چه درختی هستید؟
چرا؟
دربارهش برام بنویسید.
درخت شما میتونه تخیلی هم باشه.
همینطور میتونید قبل از نوشتن، درباره درختهای واقعی و خصوصیاتشون یه سرچ کوتاه هم بکنید.
منتظر نوشتههاتون هستم. 💌
@fateme_imani_62
https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa
راستی تصویر این پست جلد یک کتابه که ازش میگم براتون.
.#تمرین
#معرفی_کتاب
@paknewis
«نان گرسنه خودخوری میکند.»
از کتاب «نان گرسنه»
مجموعه کاریکلماتورهای روحالله کرهانی
#معرفی_کتاب
@paknewis
.
هدایت شده از پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
✅ تمرین امروز ✍
تصور کنید قراره که یک درخت باشید.
🌴🌳🌲🌵
شما چه درختی هستید؟
چرا؟
دربارهش برام بنویسید.
درخت شما میتونه تخیلی هم باشه.
همینطور میتونید قبل از نوشتن، درباره درختهای واقعی و خصوصیاتشون یه سرچ کوتاه هم بکنید.
منتظر نوشتههاتون هستم. 💌
@fateme_imani_62
https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa
راستی تصویر این پست جلد یک کتابه که ازش میگم براتون.
.#تمرین
#معرفی_کتاب
@paknewis
هدایت شده از پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
بریده ای از کتاب:
«وقتی من کوچیک بودم ، با خانوادم رفتیم کنار دریا. خواهرم همیشه سنگ های بزرگی پیدا میکرد و از روشون می پرید تو آب ، شیرجه میزد و بعد برمیگشت روی آب . من همیشه بالای سنگ وایمیستادم، و اون از توی آب داد میزد بپر بریت ، فقط بپر! وقتی اون بالا وایسادی و پایین رونگاه میکنی فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کارو کردی ، اونوقت جرئتش رو داری . اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد ، هیچ وقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمی پری.»
🔺پ.ن: شاید بریت ماری اول یه آدم غیرقابل درک به نظر بیاد، اما کم کم به ترتیب قاشق و چنگال توی کشوها عادت می کنید ، دلتون برای گل های بالکن تنگ میشه و در آخر هم مثل بریت ماری جرئت پریدن پیدا میکنید.
اگرهم نه
وقتی کتابو بستید حتما مثل بقیه کاملا حس میکنید که « بریت ماری اینجا بود».
#معرفی_کتاب
#داستان
#رمان
@paknewis
📌 یادداشت جدیدم را در لینک زیر بخوانید:
« تفکر نقادانه با این ۳ گام آغاز میشود »
#مقاله
#معرفی_کتاب
#تفکر_نقاد
@paknewis
📌بریدهای از کتاب:
«وقتی من کوچیک بودم، با خانوادهم رفتیم کنار دریا. خواهرم همیشه سنگهای بزرگی پیدا میکرد و از روشون میپرید تو آب، شیرجه میزد و بعد برمیگشت روی آب. من همیشه بالای سنگ وایمیستادم، و اون از توی آب داد میزد: «بپر بریت، فقط بپر! وقتی اون بالا وایسادی و پایین رونگاه میکنی فقط یه لحظه واسه پریدن خودت رو آماده حس میکنی. اگه این کارو کردی، اونوقت جرئتش رو داری. اما اگه اون لحظه رد بشه و منتظر بشی تا دوباره سراغت بیاد، هیچ وقت جرئتش رو پیدا نمیکنی و نمیپری.»
🔺پ.ن:
شاید بریتماری اول یه آدم غیرقابل درک به نظر بیاد، اما کمکم به ترتیب قاشق و چنگال توی کشوها عادت میکنید، دلتون برای گلهای بالکن تنگ میشه و در آخر هم مثل بریتماری جرئت پریدن پیدا میکنید.
اگرهم نه،
وقتی کتابو بستید حتما مثل بقیه کاملاً حس میکنید که «بریتماری اینجا بود».
#معرفی_کتاب
#داستان
#رمان
@paknewis
.
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
شما هم با معلم ادبیات مدرسهتون مشکل داشتین؟ منم مشکل داشتم. مخصوصاً وقتایی که زیباترین شعرها رو به
📌بخشی از کتاب
#شعر
#معرفی_کتاب
وقت آمدنت
میبینی که چقدر مهربان است
راه
در بازگشتت ببین
چگونه برمیگردد و
هار
میشود.
(شمس لنگرودی)
از کتاب «دستبهمهره با کلمات» در پست بالا براتون گفته بودم و گفتم بخشهایی که شعرها رو تحلیل میکنه بسیار جالبه.
بخش کوتاهی رو دربارهٔ شعر شمس، در تصویر میبینید.
@paknewis
دیرتر بهتر است | دربارهی کتاب «دیر شکوفاشدگان» نوشتهی ریچ کارلگارد
با خواندن این کتاب، ترجیح خواهید داد که در زمرهٔ «دیرشکوفاشدگان» درآیید. 😌
#مقاله
#معرفی_کتاب
@paknewis
📌از کودکی
درفصل دوم از کتاب «خلق شخصیتهایی که بچهها دوست دارند» نویسنده* توضیح میدهد که چگونه برای خلق شخصیتهای کودکپسند، از خاطرات دوران کودکی خود کمک بگیریم.
در هر فصل از این کتاب بخشی به نام «خودتان امتحان کنید» وجود دارد که شامل تمرینها و سوالاتی مربوط به همان فصل است.
در فصل دوم با عنوان «یادآوری دوران کودکی خود» نویسنده بیشتر بر یادآوری خاطراتی تاکید دارد که احساسی را در ما برانگیخته است مثل ترس، خشم و...
همچنین به استفاده از دفترچهٔ خاطرات دوران کودکی اشاره میکند یعنی زمانی که ما سواد نوشتن داشتهایم.
اما من از اول اول شروع کردم و به سراغ خاطرات خیلی دور رفتم. خاطراتی که نمیتوان گفت یادآور احساسات خاصی هستند، فقط تصاویری در ذهن من است که گاهگاهی خودنمایی میکند.
برای اولینبار این فریمهای کوتاه را نوشتم و فکرمیکنم برای شروع بد نیست:
1-حدودن پنج سالم بود و ماه رمضون، مهمون خانوادهای در سمنان بودیم.
همسایهشون یه پسربچه داشت که اسمش کمال بود شایدم امین، یادم نیست، اسم خواهرش اکرم بود.
یه بار پسره عطسه کرد، اندماغش افتاد رو شلوارش، مامانم حالش به هم خورد و دیگه نتونست غذا بخوره.
2-تو مهد کودک، یه بچۀ بور و لج درآر بود که نمیدونم چرا یواشکی زدمش. اخلاق مردمآزاری نداشتم ولی یکیدوبار دلمخواسته بیخودی یکیو بزنم.
فکر کنم دماغش خون اومد ولی مربیا نفهمیدن. گریه میکرد و اوناهم هی سعی داشتن ساکتش کنن ولی نمیتونستن. هنوز عذاب وجدان دارم.
3-مربیای مهدم دو نفر بود: خانم مطهری و خانم مظفری. از خانم مطهری بیشتر خوشم میومد چون آرومتر و مهربونتر بود و موقع حرفزدن دهنش کف نمیکرد. (از کف گوشهٔ لب خیلی بدم میاد)
یه روز رفتم از یکی شون پرسیدم شماها خواهرین؟ واقعن سوال بود برام چون فامیلیاشون خیلی شبیه هم بود.
یادمه زود هم نپرسیده بودم، کلی روش فکر کرده بودم: دو تا فامیلی مختلف ولی بسیار شبیه هم. بالاخره خواهرن یا نه؟ چهرههاشونم که زیاد شبیه نیست، خب خیلی از خواهرا هستن که چهره هاشون مثل هم نیست ولی اینا قد و هیکلشون مثل همه، لباساشونم همینطور.
بالاخره یه روز دلو زدم به دریا و رفتم پرسیدم.
یادم نیست از کدومشون پرسیدم. ولی فکرکنم از خانم مظفری پرسیدم چون جواب درستی نداد، جواب سربالا داد، جملهای شبیه به این: «خودت چی فکر میکنی؟»
(بچه ها از جواب سربالا خیلی بدشون میاد.)
اگه از خانم مطهری پرسیده بودم، حتمن جواب مهربانانهتری میداد با صدای آرومش. شایدم حوصله میکرد و برام توضیح میداد که چرا خواهر نیستن. سواله تا مدتها تو ذهنم موند.
4-«مُهتدا» یه پسر دراز و زشت بود، (اون وقتا به نظرم دراز و زشت بود ولی الان معمولیه)
فامیل دور بود و دوست یکی از اقوام نزدیک، با هم از مشهد اومده بودن خونهٔ ما.
دوتایی با هم سر کارم گذاشتن. یه سیبو با هسته و همه چیش خورد و بعد خودشو زد به مردن. فامیل نزدیکم یه خورده جو داد فکرکرد من باور میکنم و میترسم.
حدود پنج سالم بود. نمیدونم باور کردم یا نه ولی نترسیدم. یه کم شک کردم ولی درواقع به هیچ جام نبود.
خب بمیره. مردن یه آدم دراز و زشت که ترس نداره؛ اصن بهتر، با اون اسم عجیب و غریبش که معلوم نیست مامانش اینا از کجا پیدا کردن.
پ.ن:
*آیلین ماری آلفین
-چه خاطرات خزی داشتم، بازم دارم.
فاطمهایمانی
#تمرین
#معرفی_کتاب
۱۴۰۳/۴/۳۰
@paknewis