eitaa logo
پاکسازی روح
6.3هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
41 فایل
شما اتفاقی اینجا نیستید... دعا ، ذکر و احادیث قرآنی📚 کلیپ های مذهبی📽 انگیزشی💪🏻 آموزشی🤜
مشاهده در ایتا
دانلود
من معجزه ی خدا رو به عین دیدم. پسرم سه سالش بود طبقه پنجم ساختمان بودیم. از روی مبل پنجره رو باز کرده بود رفته بود بیرون - اومدم دیدم پسرم نیست و کلی به خودم کتک زدم و گریه کردم داد میزدم بچم افتاده مرده. یهو صدای خنده ی بچگانه پسرم رو شنیدم و گشتم دیدم وایساده رو سنگ پنجره. اون روز من حضور خدا رو لمس کردم. 🔆 @paksaazi 🔆
رفته بودیم روستا، من تنهایی رفتم قدم بزنم بیرون ؛ رفتم خارج از روستا؛ یهو شش تا سگ تا منو دیدن دویدن دنبالم، منم جییییییغ زدم و میدویدم، دیگه خودمو مرده تصور کردم؛ یهو دیدم از وسط بیابون یه وانت نیسان آبی امد😭😭😭😭 آخه اونجا هیچ وقت پرنده پر نمیزنه، مطمئنم خدا اونو بخاطر من فرستاده بود ، سریع پیاده شد سگارو فراری داد فقط پام پیچ خورده باد کرد. خدایا ازت ممنونم خدایا شکرت که نذاشتی من پاره پاره بشم. سگ های گرگی بودن همشون. مطمئنم بخاطر نذری که تو دسته ی عاشورا دادم خدا بهم رحم کرد فقط خدااااا 😭😭😭😭😭😭😭 تازه میفهمم بغل خدا که میگن یعنی چی 🔆 @paksaazi 🔆
بابام پاشو کرده بود تو یه کفش که آبجیم باید با یه شخصی ازدواج کنه اومدن قرآنو و اینام آوردن آبجیم شبانه روز گریه میکرد ولی نه بابام نه مامانم قبول نمیکردن حتی اقوام گفتن قبول نکردن گفتن به شما چه میگفتن الا و بلا همین دیگه یه شب تا صب انقد سر سجاده نادعلی خوند تا صبح مامانم برای نماز صبح بیدار میشه میبیندش دلش نرم میشه میره به بابامم میگه همون موقع بابام میگه پس زنگ بزنیم بیان وسایلشونو ببرن باورتون نمیشه چقد بابام لج کرده بود ولی یهو وا داد. 🔆 @paksaazi 🔆
پسرم پنج شیش سالش بود غروب زمستون بود داشتیم بر می گشتیم خونه یه لحظه حواس من پرت شد با دخترم صحبت می کردم سر کوچه ای بودیم که به خونه ما می رسید باید می پیچیدیم. چند قدمی که رفتیم دیدم نیست وای خدا برای هیچ مادری نیاره فکر کردم زودتر رسیده خونه بدو بدو رفتم دیدم نیست اونقدر تو‌کوچه جیغ وداد کردم کل همسایه ها ریختن بیرون یعنی خدا خیرشون بده یکیشون با موتور رفت دنبالس بگرده یکی رفت مسجد محل خبر بدع زنگ زدم شوهرم تا وقتی رسید کوچه ها رو بالا پایین رفتیم نبود که نبود یعنی تو‌کوچه ها تاریک خلوت وای نگم برات خدا براهیچکی نیارع زنگ زدم پلیس گفت خانوم چند وقته گم شده گفتم نیم ساعت گفت هنوز زوده. واستادم به سروصدا گفت مشخصات بده داشتم می گفتم یکدفعه دیدم پسر همسایع دارع میاردش انگار خدا دوباره بهم جون داد سر همون کوچه پسرم مستقیم رفته بود ما پیچیده بودیم تو همین محرم بود یادمه لباس تنش روش یا حسین نوشته بود همیشه میگم امام حسین برگردوندش‌❤️⁩ 🔆 @paksaazi 🔆
شفا گرفتن مادرم بعد از دو روز بودن تو کما رو هم دیدم. مادرم تو بازی ایران و استرالیا وقتی داشت از سرکار میومد خونه، یه موتوری بهش میزنه و سرش میخوره به جدول کنار خیابون و میره تو کما .... تعریف میکنه که احساس می‌کردم روحم با سرعت داره از زمین فاصله می گیره و هیچ چیزی زیر پاش نبوده که تو همون لحظه خانم حضرت زهرا رو یاد میکنه و تو همون حالت از خانم می خواد که فقط اجازه بده بچه هاش رو سر و سامون بده ... میگه همون آن احساس کردم روحم ایستاد و آروم آروم نزدیک زمین شد و بعدشم به هوش اومد خدا رو شکر. 🔆 @paksaazi 🔆
ببین خدا باید صلاح ببینه بهت بده یا نه من سر خیلی چیزای دنیوی ازش خواستم نداد زمانی داد که بهش نیاز نداشتم ولی سرِ بالا رفتن صبر و تحمل و خرد بهم سریع داد فهمیدم خدا میخواد کاری کنه من بنده و محتاج چیزی نباشم و بهم خیلی چیزا رو یاد بده فقط چشمت رو باز کن ببین چه چیزی در قبال نگرفتن حاجتت بهت داده شده 🔆 @paksaazi 🔆
تک تک لحظاتی ک میدونم و نمیدونم حتما معجزه بوده... همه اون چیزایی ک خدا ازم گرفت و من چقدر بابتشون ناراحت بودم بعد هزاران برابر بهترشو بهم داد و من چقدر شرمنده شدم بابت گلایه هام... تموم اون لحظاتی ک داشتم راه رو اشتباه میرفتم و خدا رو فراموش کرده بودم ولی خدا بازم حواسش بهم بود و لحظه سقوط معجزه وار دستمو گرفت و نجاتم داد، آبرومو حفظ کرد، بهم عزت داد و من هنووووز شرمنده ام.... از دست و زبان که برآید؟ کز عهده شکرش به در آید؟ خدایا شکرت شکرت شکرت 🔆 @paksaazi 🔆
من معجزه ی خدا رو به عین دیدم. پسرم سه سالش بود طبقه پنجم ساختمان بودیم. از روی مبل پنجره رو باز کرده بود رفته بود بیرون - اومدم دیدم پسرم نیست و کلی به خودم کتک زدم و گریه کردم داد میزدم بچم افتاده مرده. یهو صدای خنده ی بچگانه پسرم رو شنیدم و گشتم دیدم وایساده رو سنگ پنجره. اون روز من حضور خدا رو لمس کردم. 🔆 @paksaazi 🔆
رفته بودیم روستا، من تنهایی رفتم قدم بزنم بیرون ؛ رفتم خارج از روستا؛ یهو شش تا سگ تا منو دیدن دویدن دنبالم، منم جییییییغ زدم و میدویدم، دیگه خودمو مرده تصور کردم؛ یهو دیدم از وسط بیابون یه وانت نیسان آبی امد😭😭😭😭 آخه اونجا هیچ وقت پرنده پر نمیزنه، مطمئنم خدا اونو بخاطر من فرستاده بود ، سریع پیاده شد سگارو فراری داد فقط پام پیچ خورده باد کرد. خدایا ازت ممنونم خدایا شکرت که نذاشتی من پاره پاره بشم. سگ های گرگی بودن همشون. مطمئنم بخاطر نذری که تو دسته ی عاشورا دادم خدا بهم رحم کرد فقط خدااااا 😭😭😭😭😭😭😭 تازه میفهمم بغل خدا که میگن یعنی چی 🔆 @paksaazi 🔆
بابام پاشو کرده بود تو یه کفش که آبجیم باید با یه شخصی ازدواج کنه اومدن قرآنو و اینام آوردن آبجیم شبانه روز گریه میکرد ولی نه بابام نه مامانم قبول نمیکردن حتی اقوام گفتن قبول نکردن گفتن به شما چه میگفتن الا و بلا همین دیگه یه شب تا صب انقد سر سجاده نادعلی خوند تا صبح مامانم برای نماز صبح بیدار میشه میبیندش دلش نرم میشه میره به بابامم میگه همون موقع بابام میگه پس زنگ بزنیم بیان وسایلشونو ببرن باورتون نمیشه چقد بابام لج کرده بود ولی یهو وا داد. 🔆 @paksaazi 🔆