*⚘﷽⚘
☀️#دختران_آفتاب☀️
ادامه قسمت ۸۶
- حل ميشه عزيزم! حل ميشه مريم جان، تو هر خانوادهاي از اين مشكلات هست. تو خبر نداري؟
- آخه چرا بايد چنين مشكلاتي پيش بياد.
- خب موقعي كه دو تا آدم، با دو فكر مختلف، با دو سليقه مختلف، ۲۰سال با هم زندگي كنن، بلاخره بعضي جاها طرز فكرشون با هم اختلاف پيدا ميكنه. مشكلي پيش ميآد. بعد هم بلاخره يا يكي شون كوتاه ميآد، يا يكي از بزرگ ترها پا در ميوني ميكنه وحل ميشه. ما كه ۴-۵ روز بيشتر نيست كه پيش همديگه ايم، تا حالا اين همه با هم اختلاف سليقه و اختلاف تظر پيدا كرديم؛ چه برسه به يه عمر.
كمي آرام تر شدم.
- فاطمه جون، اين حرفها مال يه زن وشوهر جوون وبي تجربه ست، نه مال پدر و مادر من كه بيست ساله با هم ديگه ازدواج كردن. دخترشون هم الان ۱۸ سالشه.
- ببين عزيزم، اين مسئله دو تا مشكل داره. يكيش مشكليه كه مربوط به اختلاف پدر و مادرته ومن مطمئنم كه ان شاالله تا تو بر گردي حل شده، بخصوص اگه تو اين دو-سه روز از امام رضا بخواي كه كمكشون كنه. يه مشكل ديگه اش هم خود تويي!
- من؟!
« همين مونده كه فاطمه كاسه وكوزهها رو روي سر منم بشكنه! »
- بله، تو! جون كه هنوز تكليف خودت رو با پدر ومادرت ومشكلتون روشن نكردي؛يعني چيزي كه در حال حاضر تا حدي تو رو آزار ميده، اينه كه نمي دوني حق با كدومشونه. وتا موقعي هم كه اين مشكل حل نشه، حتي اگه اختلاف اونها هم حل بشه، مشكل تو حل بشو نيست.
- حالا ميگي چيكار كنم؟
- بايد تكليفت رو با خودت روشن كني.
- تو كه الان ميگفتي تكليفم با اون روشن نيست، حالا ميگي تكليفم رو با خودم روشن كنم!
- بله! راهش همينه. تكليفت رو با خودت روشن كني، ميفهمي كه تو بزرگ تر از اوني كه براي يه همچنين مشكلي اين قدر زود ميدون رو خالي كني. تو بايد خودت رو به عنوان يه زن بشناسي تا بفهمي چه هويتي داري و چه وظايفي. چه نقشي تو خانواده واجتماع داري. البته مشكل مادرت هم همينه كه خيلي از اين چيزها رو نمي دونه.
- خب!
- حالا اگه تو اينها رو بفهمي، متوجه ميشي كه در كجا حق با مادرته وكجا حق با پدرت. و اگه اين چيزها رو نفهمي، نه تنها امروز اين مشكلت حل نمي شه، بلكه فردا هم مرتب به مشكل بر ميخوري. مثل پدر ومادرت بخصوص با اين دنيايي پيچيده اي كه زندگي در اون هر روز پيچيده تر هم ميشه.
- و حالا...
- حالا بلند شو لباست رو در بيار تا بعد بهت بگم كه چه كار كني*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت86
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔶فصل بيست و هشتم
🔸قسمت٨٧
با اكراه از جايم بلند شدم ومانتويم را درآوردم. هنوز هم مطمئن نبودم كه از دست فاطمه كاري بر بيايد. دوباره برگشتم كنارش!
- خيلي خوب شد! حالا آماده اي تا يه دست و پنجه محكمي با هم نرم كنيم. تو در اين چند روز كمتر توي بحث بچهها شركت ميكردي.
- راستش اين مسائل پدرو مادرم ديگه برام حال وحوصله اي نذاشته بود وهم...
لبخند كوتاهي زد.
- و هم اين كه غريبي ميكردي. ولي به خاطر همون مشكلاتي كه گفتي تو بايد خيلي حساس تر و فعال تر اين بحثها رو دنبال ميكردي.
حركت سر ودست من به نشانه تسليم بود. جواب فاطمه هم يك سوال بود.
- راستي بگو ببينم اون جمله بي معنايي رو كه گفتي «ازدواج نمي كني تا خودت وچند نفر ديگه بدبخت نشن» رو كه جدي نگفتي! نه؟
كمي مِن من كردم خوم هم نمي دانستم چرا آن حرف را زده ام.
- البته آن موقع كه كمي عصباني بودم، اختيارم دست خودم نبود... ولي بايد اعتراف كنم كه مسائل اخير هم خيلي روي ذهن و روحم اثر گذاشته. ديگه انگيزه ام رو نسبت به خيلي چيزها از دست دادم. خيلي چيزها برام بي معني شده. يكيش هم ازدواجه..
- حالش رو داري يه خورده فلسفه بافي كنيم؟
- اوهوم!
- فكر ميكني فلسفه ازدواج چي باشه؟
- احتمالا يكيش اينه كه بچه دار بشن ونسل انسانها ادامه پيدا كنه.
- بَدَك نيست. ولي كامل نيست. اون مثال تابلوي نقاشي وتنوع در خلقت رو كه ديروز گفتم، يادت هست؟
- آهان!
- اين خلقت با اين تنوعي كه به وجود اومده، بايد در طول زمان ادامه پيدا كنه و براي ادامه پيدا كردن خلقت، نياز به تكثير موجوداته. انسانها هم همين طور! براي اين كه خلقت كارش راه بيفته، بايد نقشها هم تقسيم بشن.
من اضافه كردم:
- «يعني بعضي از نقشها به مردها داده ميشه، بعضي به زن ها!
- درسته! ولي بذار من همين جا نكته اي رو اضافه كنم. بعضي نقش ثابتن و بعضي متغير. نقشهاي متغير نقشهايي اند كه بنا بر زمان و مكان و شايد فرهنگ و آداب و رسوم تغيير كنن، ولي نقشهاي ثابت معمولا در همه جا به يك شكل اند، مثل نقش زن و مرد در تشكيل خانواده. چون در تمام زمانها و در همه جاي دنيا نقش حمل جنين و به دنيا آوردن بچه، توسط زنها ايفا ميشه.
- فقط همين؟ نه! خدا استعدادهايي رو در وجود مرد گذاشته و استعدادهایی رو در وجود زن! اين طوري هر كدوم اونها بدون اون يكي، ناقص به حساب ميآن. مثلا عشق و كشش و جذبه رو در وجود زن گذاشت و ميل و رغبت و مجذوبيت رو در وجود مرد. اين طوري شد كه هر كدوم از اونها بدون وجود اون يكي احساس آشفتگي و پريشاني ميكنن.
- واگه اين طور نبود، درد سرها و مكافاتهاي تشكيل خانواده اين قدر زياده كه ممكن بود زن و مردها از زيرش فرار كنن. بله، يعني اگه امكان داشت هر يك از اين دو جنس به طور مستقل و منفرد زندگي كنن، بدون شك صدها مسئله اي كه در حال ارتباط و ازدواج اونها پيش ميآد، منتفي ميشد. تنها مسائلي مطرح ميشد كه مربوط به هويت اصلي زن و مرد بود. و دقيقا هم به همين دليل اون دسته از محققها و صاحب نظرهايي كه در تحقيقات ونظريه پردازي هاشون هويت مستقل اين دو جنس رو بررسي كردن، كارشون ناقص بود.*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٨٨
چون زن و مرد مكمل همديگه اند و در
حقيقت هر كدومشون بعد از ازدواج با زمان مجرديشون تفاوتهاي زيادي دارن. و نكته ديگه هم اين هدف خلقت فقط بچه دار شدن و ادامه نسل نيست.
- اگه اين طور بود احتمالا زنها ومردهايي كه بچه دار نمي شن، در جهت هدف خلقت نيستن و و جودشون بي فايده است.
فاطمه هم تاًكيد كرد.
- درسته اصلا هدف خلقت رسيدن زن و مرد به كمال انسانيته. پس ازدواج هم در حقيقت به وجود آوردن محل و مجرايي است براي اين كه اين دو نفر بهتر و راحت تر به اين هدف برسن.
- و به همين علته كه بايد در ارتباط بين زن و شوهر چيزهاي ديگه اي غير از كششهاي جنسي رو در نظر گرفت. اين طور نيست؟
- چرا، درسته! از قضا استاد ما در همين مورد نكته جالبي رو گفتن. حرفشون اين بود كه هيچ مكتبي غير از مكاتب انبيا براي قبل از ازدواج و انتخاب همسر، رهنمود ندارن. براي دوران حمل جنين مادر و دوران شيردهي، قانون ندارن. اما اسلام رو كه نگاه كني ميبيني كه خيلي روي اين موضوع تاكيد داره، چون ميخواهد انسان درست حركت كنه. مثل يه دهقان كه قبل از كشت وكار، اول زمين خوبي رو انتخاب ميكنه تا بعد تخم گندم خوبي رو هم در اون بكاره! اسلام توجه داشته اين زوجي كه انتخاب ميشن، چه خصوصياتي داشته باشن تا از اين زوج، انساني صحيح پيدا بشه.
- حالا اون رهنمودها چي هست؟
- اولا اينکه اسلام تاكيد خيلي زيادي روي ازدواج داره. در اسلام همه از رهبانيت و فرار از ازدواج نهي شدن. پيامبرمي فرماين: لارهبانيٍة في الاسلام. غير از اين، تشويقهاي زيادي هم در مورد ازدواج شده. به طوري كه پيامبر ازدواج رو سنت خودشون ميدونن و ميگن هر كسي از ازدواج روگردان بشه، از سنت من روگردان شده. جاي ديگه اي هم ميفرماين: هيچ تاسيس و بنايي در جامعه اسلامي نزد خدا محبوب تر از ازدواج نيست.
« اوه! اوه! ازدواج! ممكنه بفرمايين كدوم آدم بي كاري ميخواد ازدواج كنه؟ »
عاطفه بود. معلوم نبود كي رسيده بود كه ما متوجه نشده بوديم. من و فاطمه پشت به در نشسته بوديم. فكر كنم از ميان حرفهاي ما فقط كلمه ازدواج را شنيده بود. با شنيدن صداي عاطفه به سمت او بر گشتم.
- سلام! بلاخره اومدين. بقيه بچهها كجان؟
- عليك سلام! تو راهن. نكنه پاي بحث ازدواج تو در ميونه كه ميخواي بحث رو عوض كني.
و ديگر معطل نشد. دويد توي ايوان و از آنجا فرياد كشيد:
- بچهها بدوين كه الان عروس خانم از دستتون در ميره. و دوباره برگشت داخل اتاق. احتمالا براي اين كه جلوي فرار عروس خانم را بگيرد.
- پس بگو چرا اين چند وقته، اين قدر ساكت و بي سر وصدا بودي. اِي خانم گلِ ناقلا. اصلا حيف من كه بهت گفتم « خانم گل! »بايد از اين به بعد بهت بگم «خانم خُل» چون فقط توي اين دوره و زمونه خُلها جرئت ازدواج دارن!!
بچهها خوشحالي كنان وارد اتاق شدند:
- كو؟ كجاست؟ عروس كيه ديگه؟
ولي من ترجيح دادم جواب عاطفه را بدهم.
- اوه، اوه! يكي دستش به گوش نمي رسيد، ميگفت پيف! پيف! بو ميده.
فاطمه با خونسردي مخالفت كرد:
- شايد هم دستش به گوشت ميرسه و صدايش رو در نمياره!
سميه پرسيد:
«يعني چي؟ »
- يعني اين كه ما بايد از عاطفه بپرسيم عروس كيه؟ چون اين عاطفه خانم بودن كه امروز يه آقا پسر اومدن دنبالشون!
ضربه سهمگين بود و باور نكردني. انگارهمه راصاعقه زده بود، البته به غير از من. عاطفه كه داشت چادرش را آويزان مي كرد، دستانش را يكهو عقب كشيد.*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت88
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔶فصل بيست و نهم
🔸قسمت٨٩
عاطفه كه داشت چادرش را آويزان
مي كرد، دستانش را يكهو عقب كشيد. چادر افتاد روي زمين و عاطفه برگشت طرف ما.
- يه بار ديگه بگو ببينم چي گفتي فاطمه!
- گفتم كه امروز يه آقا پسري اومده درحسينيه و سراغ تو روگرفته. سرايدار هم گفته كه خبرنداره. بعد هم آقاي پارسا گفته.
عاطفه اما باور نمي كرد:
- شوخي ميكني فاطمه! شوخي، شوخي! با منم شوخي!
من نمي فهميدم كه عاطفه چرا اين قدر تعجب كرده. ولي فاطمه انكار كرد.
- نه عاطفه جون، من راجع به هر چي با كسي شوخي كنم، راجع به چنين چيزهايي شوخي نمي كنم. موقعي كه آقاي پارسا به من گفتن، مريم هم بود.
من گفتم:
- تو يعني! اين قدر از برادرت ميترسي عاطفه؟!
با عصبانيت دستش را تكان داد.
- برو ببينم بابا، دادشم كجا بود؟
- خودت ديروز گفتي كه دادشت اين جاست! خودت گفتي آدرس اين جا رو پيدا كرده.
- تو هم دلت خوشهها بابا! اونها همه اش فيلم بود!
يخ كردم. عاطفه چه ميگويد؟ «فيلم بود! يعني چي؟ ». فاطمه مشكوك شد:
- مريم چي ميگه؟ عاطفه!
ولي عاطفه در عين حالي كه كلافه به نظر ميرسيد، نتوانست جلوي خنده اش را هم بگيرد.
- چيزي نيست فاطمه جون! واقعيت اينه كه ما ديروز صبح به هر كي گفتيم با من بياد تا بريم بلوز بخريم، كسي تحويلمون نگرفت. فقط مونده بود مريم. اگه اون رو هم از دست ميدادم، ديگه تموم بود. منم گفتم يه طوري دلش روبه رحم بيارم كه دلش به حال من بسوزه وحتما با من بياد. براي همين هم بهش گفتم كه آقا داشم اومده مشهد ومن ميترسم تنها برم خريد؛ اگه اون من رو تنها ببينه، بعدا ًكه برگردم اصفهان، دعوايم ميكنه. ظاهراً هم نقشم روخوب بازي كردم. چون مريم هم باور كرد. فقط چون مانتوش خشك نشده بود، تيرم به هدف نخورد.
- پس دروغ گفتي!
- نه بابا، دروغ چيه، فيلم بازي كردم. البته مامانم آدرس اينجا رو از من گرفت و به من گفت كه ممكنه مسعود بياد مشهد، ولي لحنش بيشتر به شوخي ميبرد تا جدي. منم ديروز صبح از پنجره يكي رو ديدم كه شبيه او بود، ولي خودش نبود. همون موقع به نظرم رسيد خوبه يه همچين نقشي رو براي مريم بازي كنم كه از دادشم ميترسم.
ثريا برای اطمينان پرسيد:
پس نمي ترسي؟
عاطفه با انگشت سبابه اش به خودش اشاره كرد:
- من؟! ترس!؟ اونم از مسعود. بابا يه حرفايي ميزني ها! مگه من دختر بچهام كه از مسعود بترسم.
فهيمه پرسيد:
پس بالاخره اون پسره برادرت نبود، نه؟
- عاطفه دوباره به تته پته افتاد:
- نه فهيمه جون خدا نكنه! زبونت رو گاز بگير.
ثريا شانه هايش را بالا انداخت:
- پس حتما دوست پسرت بوده!
عاطفه در حاليكه بالاخره خونسردي را به دست آورده بود، خودش را انداخت كنار ما.
- نه ثريا جون! ما دختر شهرستاني هستيم. نه از اين شانسها داريم. نه كسي تحويلمون ميگيره!
- دم خروس رو ببينيم يا قسم حضرت عباس رو باور كنيم؟! پس اين شازده كه اومده دنبالت كي بوده؟ (نكنه مراديه؟ )
اين جمله ي كوتاه از دهان سميه پريد و عواقب زيادي را به دنبال آورد ثريا نگاه خيره اي به عاطفه كرد و نگاهي به سميه، و بعد مثل يك ترقه از جا پريد:
- صبر كن! صبر كنين ببينم چي شد؟ آقاي مرادي كي باشن؟
عاطفه شد مثل لبو سرخ ولي تلخ! هيچ وقت فكر نكرده بودم كه عاطفه هم ميتواند سرخ بشود. عاطفه نگاه تندي به ثريا كرد و بعد زير لب گفت:
- خدا از بهشت نجاتت بده سميه كه گند زدي رفت!
سميه با تاسفي مصنوعي زد به گونه هايش.
- اخ اصلا يادم نبود كه به بقيه چيزي نگفتي.
- ديگه بيشتر از اين گندش رو درنيار سميه.
ديگه حتي فهيمه هم كه معمولا در اين قضايا دوزاري اش كج بود، فهميد كه وضعيت قرمز است. با نگاهي گيج و مستاصل بچهها را به نوبت نگاه ميكرد. انگار از كسي كمك ميخواست تا او را هم در جريان قرار دهند. اولين كسي كه اقدام كرد، ثريا بود. دو دستش را به سمت عاطفه و سميه دراز كرد. در حالي كه كف دستهايش به سمت بيرون بود. انگار ميخواست دو نفر را از هم جدا كند.
- صبر كنين خانمها، آرامشتون رو حفظ كنين. هيجان زده نشين. كه براي فشارتون خوب نيست. الان همه ي مسائل روشن ميشه. همه چيز به ترتيب. اول عاطفه خانم! شما بفرمايين اين آقاي مرادي كي باشن؟!
عاطفه در حالي كه به مرور داشت خودش را كنترل ميكرد و از سرخي چهره اش هم كم ميشد، نفس عميقي كشيد، سرش را تكان داد و گفت:
- نمي دونم!
راحله پوزخندي زد. ثريا با نگاه متعجبي حرف عاطفه را تاييد كرد.
- همين طوره! نمي دونين...! همين درسته! پس ما هم ميريم سراغ سميه خانم!
برگشت به طرف سميه:
- شما بفرمايين سميه خانم! اون چي بوده كه عاطفه خانم به ما نگفتن؟
- فكر ميكنم نه من مجبور باشم كه از مسائل خصوصي دوستم چيزي به شما بگم و نه به شما ربطي داشته باشه كه از همه چيز و همه كس خبر داشته باشين. *
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت89
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٩٠
جواب با لحني بين جدي و شوخي بود. اما براي ثريا هيچ كدامش اهميتي نداشت، فقط نتيجه اي كه ميخواست بگيرد برايش مهم بود.
- خيلي خب! پس معلوم ميشه كه عاطفه خانم، علي رغم شهرستاني بودنشون و ظاهري كه از خودشون نشون ميدن، سرشون تو حساب و كتابه.
- يعني چه؟
- يعني اين كه معلوم ميشه پسرهاي تهران حتي به دختر شهرستاني هم روي خوش نشون ميدن!
عاطفه پوزخند تمسخر آميزي زد تا ناراحتيش را پنهان كند. ولي سميه كه ميديد باعث چه حرفهاي شده، بيشتر عصباني شد.
- اين حرفها يعني چي ثريا؟! كافر همه را به كيش خود پندارد؟! اين (مرادي) از بچههاي دانشكده مونه.
اما اين جواب هم نتوانست مزه ي شيرين پيروزي را از لاي دندانهاي خندان ثريا بيرون بكشد.
- چه فرقي ميكنه؟ حالا چه بيرون از دانشگاه و چه داخل دانشگاه؟! اين فقط نشون ميده كه عاطفه هنوز كلاسش رو اين قدر پايين نياورده كه به روي خوش نشون بده!
- ولي اين مرادي از عاطفه خواستگاري كرده!
دهان ثريا كه باز شده بود تا جواب سميه را بدهد، همانطور وسط راه باز ماند. چشمهايش گشاد شد و نفس عميقي كشيد. بعد با صداي جيغي دهان ثريا بسته شد و همه به خودشان آمدند.
-ووي! فداي هرچي دختر اصفهانيه! دم همتون گرم.
و بعد كف زد و كل كشيد. شايد اگر سميه جيغ نزده بود، ثريا كمي هم رقصيده بود.
-ثريا بسه ديگه.
ثريا دست هايش را كه باز كرده بود. همانطور باز گذاشت، صدايش بند آمد و مثل يخ وا رفت.
- چيه سميه خانم. حق نداريم برا عروسي رفيقمون شادي كنيم.
سميه آرامشد. صدايش پايين امد.
- اولا كه محرّمه. مثل اينكه همه اشم نبايد به همه تذكر بدم. ثانيا هم عاطفه به اين آقاي مرادي جواب رد داده.
دستهاي ثريا با نا اميدي افتاد روي زانوهايش و اخم هايش رادرهم كشيد.
- چيكار كرده؟
- گفتم جواب رد داده. يعني خواستگاري مرادي رو قبول نكرده. اگر نفهميدي باز هم توضيح بدم.
-نه! نه! فهميدم. ولي آخه چرا؟
سميه پرسيد:
- چرا چي؟ چیو فهميدي؟!
- نه! منظورم اينه كه چرا جواب رد داده؟!
-من چه ميدونم! چرا ازمن ميپرسي، ازخودشون بپرسين! ميگن نميخوان ازدواج كنن!
معلوم بود سميه هم از دست عاطفه دلخور است. احتمالا از جواب رد دادنش. بالاخره فاطمه كه از اول تا حالا ساكت مانده بود، رو به عاطفه كرد:
- سميه راست ميگه؟!
عاطفه با سر تاييد كرد. فاطمه پرسيد:
- چرا؟
- (چرا) چي؟ چرا جواب رد دادم؟!
- چرا گفتي كه نمي خواي ازدواج كني؟
- برا اين كه نمي خوام زير بار يه مرد ديگه برم. همون مسعود براي هفت پشتم كافيه!
- اولا كه همه مردها مثل مسعود نيستن. نمونه اش باباي خودت، باباي ماها، عَ... و يكهو جمله اش بريد.
فكر ميكنم ميخواست بگويد (علي)! شايد هم به همين دليل بود كه موجي از شادي صورتش را پر كرد. عاطفه با لبخند مبهمي گفت:
- نه بابا! اون بنده ي خدا هيچ شباهتي به مسعود نداره. از اتفاق خيلي هم ساكت و سر به زيره!
ثريا خنديد:
پس مباركه!
راحله زير لب گفت:
- حيف اون پسر نيست كه گير يه افعي مثل تو بيفته؟
فاطمه هم گفت:
پس ديگه چه دردي داري كه ميگي (نه)!
عاطفه سرش را پايين انداخت و با ريشههاي فرش بازي كرد.
- من كه با اصلش مشكلي ندارم. نگفتم كه ازدواج نمي كنم! من روي زمانش مشكل دارم.
- مشكلت چيه؟
- ببين من الان دانشجوام!
فاطمه خنديد:
- خوب شد گفتي، و گرنه ما نمي دونستيم. خب ما هم دانشجوييم!
- نه منظورم اينه كه هنوز دو سال ديگه مونده تا درسم تمام بشه. هنوز خيلي ديگه كار دارم.
- مگه كسي جلوت رو گرفته؟!
- الان نه، ولي اگه ازدواج كنم، چرا. اون وقت جلوم رو ميگيره.*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت90
فنجانی چای با خدا ....
*⚘﷽⚘ ☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٩٠ جواب با لحني بين جدي و شوخي بود. اما براي ثريا هيچ كدامش اهميتي
سلام سلام میدونم دیگه اعصابت از دست قسمت گذاری من داغونه🤦🏻♂🤦🏻♂
شرمنده تم کلا یادم میره بیام اینجا برات قسمتهای رمان رو بزارم بزودی این رمان رو تموم میکنم
دنبال یه رمان زیبا و تاثیرگذار هستم که برات بزارم از دلت دربیاد😊😉👌👌
*⚘﷽⚘
☀️#دختران آفتاب ☀️
🔸قسمت٩١
- نه منظورم اينه كه هنوز دو سال ديگه مونده تا درسم تمام بشه. هنوز خيلي ديگه كار دارم.
- مگه كسي جلوت رو گرفته؟!
- الان نه، ولي اگه ازدواج كنم، چرا. اون وقت جلوم رو ميگيره. نمونه اش اين
همه بچههاي ديگه ي دانشگاه. ديدي (ليلا رباني) به چه روزي افتاده؟ مجبور شد انصراف بده و بره بشينه تو خونه. يا همين (فيروزه ستاري) كه توي گروه شماست. يك ساله كه داره دنبال كارهاي طلاقش ميدوه ؛ از اين دادگاه به اون دادگاه. خودت كه ديدي يك ترم هم مشروط شد و عقب افتاد. اون هم دختري مثل اون كه يه موقع شاگرد اول گروه بود.
سميه به تندي برگشت به طرف عاطفه:
- تو چي كار به كار زندگي بقيه و مشكلاتشون داري؟ چرا فقط اونها رو ميبيني؟! مگه فقط اونهان كه شوهر كردن. اين همه بچههاي ديگه هم هستن كه شوهر كردن و آب هم از آب تكون نخورده! تازه شادتر و با نشاط تر هم شدن. مثل (محبوبه كسايي) كه ترم اول عقدش بود، حالا هم كه يك ساله عروسي كرده!
فاطمه هم گفت:
- ببين عاطفه! مراقب باش هيچ وقت اشتباهات و مشكلات بقيه تو رو نترسونه. از اونها عبرت بگير. مراقب باش، ولي نترس! اگر ميبيني (ليلا) و (فيروزه) توي زندگيشون مشكل دارن، شايد به خاطر برنامه ريزيهاي اشتباه خودشون بوده. نا هماهنگيها و بي برنامگي بوده كه اين طور زندگي رو برا اونها سخت كرده، نه اين كه خيلي زود عروسي كردن و بچه دار هم شدن. بعد هم ديگه مشكلات بچه داري مزاحم درس خوندن و درس خوندن مزاحم زندگيشون شد.
- آخه چه برنامه ريزي! چه كشكي!
چه ماستي! فاطمه جون؟! موقعي كه (آقا) فردا فرمودن كه نمي خوام بري درس بخوني، بگير بشين تو خونه، من ديگه چي كار ميتونم بكنم؟ مادرِ را...
قبل از اين كه عاطفه بتواند جمله اش را كامل كند، فاطمه صحبتش را قطع كرد. شايد در همان نگاه كوتاهي كه به راحله كرده بود، ديده بود كه او سرش را پايين انداخته و اخم هايش در هم رفته است. فاطمه گفت:
- عزيز من! اين كه ديگه مشكلي نداره. خب يه دانشجويي يا يه آدم تحصيل كرده اي رو انتخاب كن كه با درس خوندن تو مشكل نداشته باشه. يا مثل خيلي از مردهاي ديگه تشويقت هم بكنه. همين (محبوبه كسايي) كه سميه گفت، مگه نشنيدي كه شوهرش روزهاي امتحان محبوبه، مرخصي ميگيره تا از بچه نگهداري كنه؟!
- آخه تو هم حرفهايي ميزني فاطمه جون، چه طور من يه دانشجوي اس و پاس رو كه نه سربازي رفته، نه كاري داره انتخاب كنم؟! تازه فردا هم كه درسش تموم ميشه. دو سال طول ميكشه تا بره سربازي، بعد هم يكي- دو سال دنبال كار بگرده، تازه از كجا معلوم كه كار خوبي هم گيرش بياد؟!
اين بار فهيمه بود كه اعتراض كرد:
- د همين ديگه عاطفه خانم، شما كسي رو ميخواي كه همه چيزش تموم باشه و ايده آل، ولي خودت اگر فردا بهت گفتن مثلا (جهازت كو؟ ) ميگويي كه (من دختر تحصيل كرده ام، ديگه جهاز ميخواهم چي كار؟! )
عاطفه بهش برخورد:
- يعني ميگي اين چيزها مهم نيست؟
اما فاطمه جوابش را داد:
- چرا! مهمه عاطفه جان! ولي اين تويي كه بايد تشخيص بدي كدومشون مهم تره! حرف سر اينه كه تو بايد توقعاتت رو بياري پايين؛ يعني توقعات از دو طرف بايد كم باشه. اون وقته كه تو بايد ببيني كدوم پارامترها و خصوصيات برات مهم تره، اونها رو در نظر بگيري. بقيه رو هم حتي المقدور از سرش بگذري. اخه اين نمي شه كه تو شوهري بخواي كه هم جوان و تحصيل كرده باشه كه بذاره تو ادامه تحصيل بدي و بري سر كار، هم يه آدم بازاري، پولدار و پخته باشه كه تو به چيزي احتياج نداشته باشي!*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت91
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٩٢
عاطفه من و مني كرد و گفت:
- از همه ي اين حرفها گذشته، ببينين من الان مجردم. بالاخره تا حدي اختيارم دست خودمه. دانشگاه ميآم. نسبتا توي تصميم گيريهام آزادم، هيچ مشكلي هم ندارم. پس چه لزومي داره كه خودم رو توي هچلي مثل ازدواج بيندازم. بالاخره اين كارها مسئوليت داره، مكافات داره!
من كه هنوز صحبتهاي آخر فاطمه تو ذهنم بود بهش گفتم:
- ببين عاطفه جون ازدواج چيزيه كه نمي توني از زيرش فرار كني. ساختار روحي زن به شكليه كه نياز به حامي و پشتيبان داره. تو الآن برخلاف اينكه فكر ميكني آزادي، ولي خيلي محدوديت داري. خيلي جاها نمي توني بري، خيلي كارا رو نمي توني انجام بدي؛ چون مجردي، چون تنهايي. ولي ازدواج ميتونه فضاي بهتري رو براي رشد تو مهيا كنه. به شرطي كه تو به اون، به شكل زندان و به شوهرت هم به چشم زندان بان نگاه نكني. اگه به اون به چشم همراه و هم دل نگاه كني، اون وقت انتخاب بهتري رو هم انجام ميدي. كسي رو انتخاب ميكني كه بال هات رو باز كنه، نه اينكه از ازدواج يه قفش برات بسازه!
- راستي! يه حرفي از استادم يادم اومد كه خيلي جالبه. راجع به ازدواج ايده آل ميگفتن (ازدواجيه با پيوند عشق معنوي و الهي و جوشش بي نظير ميان زن و مرد مومن و مسلمان و همكاري و همسري به معناي واقعي بين دو عنصر الهي و شريف و بيگانه از همه تشريفات و زر و زيورهاي پوچ وبي محتوايي ظاهري.) ببين دقيق هم حفظ كردم! خب حالا اين طوريه كه ازدواج معنا ميده. زوج شدن دو تا فرد! يعني دو نفر همديگر رو تكميل ميكنن. هر كدوم استعدادهايي دارن كه بدون استفاده از استعدادهاي اون يكي، ديرتر به تكامل ميرسن.
عاطفه نگاه رضايت بخشي داشت. با اينكه از مباحث جدي دل خوشي نداشت، ولي اين بار اين بحث باعث شده بود تا حساسيت بچهها از قضيه او كمتر شود.*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت92
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔶فصل سيام
🔸قسمت٩٣
من گفتم:
-پس اين همه افرادي كه ازدواجشون با مشكل بر ميخوره و حتي ممكنه بعضياشون طلاق بگيرن و يا زجر زیادي رو تحمل كنن، چي؟
- اونها با هم ديگه زوج نيستن! با هم مي سازن، زندگي نمي كنن. چون همديگرو تكميل نمي كنن. چرا؟ چون روحيه هاشون به همديگه نمي خوره. پس اگه قراره خانواده اي تشكيل بشه، بايد هر دو طرف روي انتخاب طرف مقابلشون به اندازه كافي دقت كنن تا دقيقا «كُفوِ» همديگه بشن.
ثريا به علامت تعجب صورتش را كمي در هم جمع كرد:
يعني چي؟
- يعني اينكه چه از لحاظ اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و زمينههاي مختلفي كه به زندگي دو طرف مربوط ميشه، به همديگه نزديك باشن. البته بعضيها «كفو» بودن رو فقط در مسايل اقتصادي ميسنجن كه اشتباهه. چون كفويت در زمينههاي فرهنگي و اجتماعي هم تاثير زيادي روي زندگي آينده ي زوج داره. چون از بحث تكامل خودشون هم كه بگذريم، براي پرورش فرزند، پرورش يك نسل صالح هم كه شده بهتره خانواده اي تشكيل بشه كه اين امكان بالقوه رو به امر بالفعل تبديل كنه.
- پس اين كه استادتون گفته بودن اديان الهي برنامه دقيقي براي پيش از زادواج تا تربيت فرزند دارن، به همين علته!
- درسته، و به همين علته كه انتخاب فرد مناسب براي ازدواج اين قدر اهميت داره.
(يعني اينكه پدر و مادر من انتخاب درستي براي همديگه نبودن؟! ولي اونها كه ميگن عاشق همديگه بودن! حتي از سالهاي اوليه ي زندگيشون هم كاملا راضي به نظر ميرسن. هنوز هم توي تنهايي شون، توي درد دل هاشون، حسرت اون روزها رو ميخورن. پس اشكال كار كجاست؟ )
رو به فاطمه كردم:
- فكر ميكني واقعا تمام مشكل خانوادهها به همون انتخاب نادرست اول بر ميگرده؟
- نه!
- نه؟! پس چي؟ تو كه ميگفتي انتخاب اوليه ي هر دو طرف براي ازدواج خيلي مهمه!
- هنوز هم ميگم. ولي خيلي چيزهاي ديگه هم هست. دست كم يه زندگي، ۲۰-۳۰ ساله. اگه هر دو طرف دقت نكنن، ممكنه توي اين سالها خيلي چيزها رو از دست بدن.
- درست نمي فهمم!
- بذار تا برات مثال بزنم. دانش آموزي كه ميخواد وارد دانشگاه بشه، دو مرحله رو بايد پشت سر بگذاره!
- اوليش انتخاب رشته است. درسته! يك عده در اين مرحله حواسشون رو جمع نمي كنن و رشته اي رو كه با روحيات و استعدادشون نامناسبه انتخاب ميكنن. ولي اين تازه مرحله ي اول بود. مرحله ي دوم هم هست و اون چگونگي درس خوندنه! يعني اينكه چه بسا اون كسي كه انتخاب درستي كرده در اثر بد درس خوندن، خيلي از موقعيتهاي مناسب رو از دست بده. در عين حال اون كسي كه رشته بدي رو انتخاب كرده، با برنامه ريزي مناسب و خوب درس خوندن، موقعيتهاي خوبي رو براي خودش فراهم ميكنه. پس بايد در هر دو مرحله دقت كرد.
(كه اين طور! احتمالا مشكل پدر و مادر من هم همين باشه. اونها نتونستن محبتي رو كه بينشون وجود داشت حفظ كنند، چون كه اونها زندگي جديد رو بازسازي نكردن و سعي نكردند تا ارتباطها و مسايل كاري و خانوادگيشون رو براساس این ارتباط جديد و اين حادثه مهم از نو بازسازي كنن. اونها بايد با يه برنامه ريزي زندگي جديدي رو براي خودشون از نو ميساختن. ولي هيچ كدوم براي بازسازي يك ارتباط جديد، پيش قدم نشدن)
- خيلي خوب فاطمه. حالا بگو ببينم، اين مرحله ي دوم توي زندگي از كجا شروع ميشه و چه طوري بايد حفظش كرد؟*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت93
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٩٤
- ببين عزيزم، براي حفظ و نگهداري خانواده هم مثل هر مجموعه ي ديگه اي به دو چيز نيازه: اول، شناختن حقوق و وظايف همديگه و دوم، رعايت اونها! به همين علت، اسلام قوانيني رو وضع كرده كه اگه هر زن و شوهري اونها رو دقيق بشناسن و رعايت كنن، كمتر به چنين مشكلاتي دچار ميشن.
فهميه پرسيد: - ولي چه طوري؟
يك دفعه متوجه شدم همه ي بچهها دور ما جمع شده اند! ظاهرا بحث براي همه جالب بود. فاطمه در جواب فهميه گفت:
- ببين! استاد ما هميشه تاكيد ميكردند كه احكام و مقررات اسلامي، در مورد ارتباطات زن ومرد در داخل خانه و خانواده بسيار دقيق و ظريفه. برخلاف اون چه كه شايعه، در اسلام به مرد اجازه داده نشده كه به زن زور بگه يا چيزي رو به زن تحميل كنه. براي مرد حقوق معدودي در خانواده قرار داده شده كه از روي كمال مصلحت و حكمته! چون كه مرد و زن در خانواده يه زوج كامل رو تشكيل ميدن. اگه مرد زياده روي كنه، تعادل به هم ميخوره و اگه زن زياده روي كنه، باز هم تعادل به هم ميخوره.
ميگفتن: اسلام در داخل خانواده، دو جنس رو مثل دو لنگه يك در، مثل دو چشم در چهره ي انسان، مثل دو سنگر نشين در جبهه ي زندگي يا مثل دو كاسب و شريك در يك مغازه ميداند. هر كدوم خصوصيات و خصلتهاش، جسمش، روحش، فكرش، غرايزش و عواطفش مخصوص خودشه و نتيجه ميگرفتن كه اگه اين دو جنس با هم زندگي كنن، يعني با همون حدود و موازيني كه اسلام معين كرده با هم زندگي كنن، خانواده شون يه خانواده ی ماندگار و مهربان با بركت ميشه.
به نظر من يك جاي كار ميلنگيد. به همين دليل هم نتونستم اعتراض نكنم:
- ولي به نظر من اون چيزي كه يه خانواده رو خوشبخت ميكنه محبته، نه قانون! چون كه قانون يه چيز خشك و انعطاف ناپذيره.
- تشبيهي كه ميشه براي اون اورد، اسكلته! انسان براي اين كه بدنش قوام و استحكام داشته باشه، بتونه اون رو در مواقع خطر حفظ كنه، احتياج به اسكلت داره. ولي نميشه با اسكلت زندگي كرد. تصور كنيد چنين زندگي اي چه قدر وحشتناك ميشه! در صورتي كه محبت، مودت، رفاقت و اين جور روابط زيباست كه ميتونه بياد و مثل پوست و گوشت كه روي اسكلت رو ميپوشونه و اون رو قابل تحمل ميكنه، با پوشاندن زمختيها و خشكيهاي قانون، اون رو انعطاف پذير و لطيف ترش كنه.
من گفتم:
- در حقيقت ما با اطرافيانمون با قانون زندگي نمي كنيم، همين طور كه با اسكلت هم ارتباط برقرار نمي كنيم بلكه ما با روحش و چهره اش رو به رو ميشويم. همين طور هم در زندگي روز مره بيشتر با اخلاق خودمون و طرف مقابلمون روبرو ميشيم. و با اون ارتباط برقرار ميكنين نه روابط قانوني خشك!
- البته باز هم تاكيد ميكنم، اين قانون كه ازش به حقوق قضايي تعبير ميشه براي استحكام و قوام زندگي لازمه، ولي اون چيزي كه زندگي رو قشنگ و شيرين ميكنه، اخلاق يا حقوق اخلاقيه.
فاطمه لبخند كوتاهي زد:
- همين دليل استادي كه اين قدر روي رعايت اين قوانين تاكيد داشتن، ميگفتن كه البته اگه در محيط خانواده، زن و مرد به هم علاقه داشته باشن، با كمال ميل و شوق، كارها و خدمات هم رو انجام ميدن. اما انجام دادن از روي ميل، غير از اينه كه كسي احساس كنه، يا اين طور عمل كنه كه انگار وظيفه ي زنه كه بايد مثل يه مستخدم به مرد خدمت كنه. ميدوني، اصلا اسلام هم اين قوانين رو وضع كرده كه اين ظلم و برخوردها به وجود نياد و در عين حال چون بخش زيادي از اين قوانين منطبق بر فطرت
اند، رعايت اونها هم به استحكام خانواده كمك ميكنه، البته به شرطي كه به صورت همه جانبه و همه اش رعايت بشه!
راحله با تعجب گفت:
- كدوم قوانين رو ميگي؟*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت94
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٩٥
- همه اش! قوانين مربوط به ازدواج، مهريه، طلاق...
راحله هنوز هم مشكوك بود:
- تو واقعا به اين حرف معتقدي؟ فكر ميكني با رعايت اين حقوق ميشه نظام خانواده رو حفظ كرد؟
- چرا نباشم؟!
- يعني فكر نمي كني در بعضي از اين حقوق از مردها جانبداري شده و همين مسئله هم باعث شده كه اختلاف در خانوادهها بيشتر بشه؟!
- ميتوني مثال بزني!
- مثلا قانون تعدد زوجات! چرا بايد مردها بتونن با چند زن ازدواج كنن، ولي زنها نتونن؟
- به دلايل زيادي. اولا از لحاظ بهداشت نسل، زن نمي تونه با بيش از يه مرد ازدواج كنه. چون كه در اين صورت مشخص نمي شه فرزند متولد شده از كدام پدره. ثانيا از لحاظ اقتصادي هم مديريت خانواده با مرده، پس يه مرد ميتونه مديريت و سرپرستي چند خانواده رو به عهده داشته باشه. مثل مدير عاملي كه چند تا سازمان رو اداره ميكنه. ولي همون طور كه يه اداره نمي تونه با مديريت چند تا مدير اداره بشه، يه زن هم نمي تونه زير سرپرستي چند تا مرد باشه.
ولي ثريا هنوز هم معترض بود.
- حالا فرض كنيم زنها نمي تونن با چند تا مرد ازدواج كنن، چه دليلي داره كه مردها با چند تا زن ازدواج كنن؟ اين توهين به زنهاست.
- بايد ببينيم اين كارها در هر وضعيتي مخالف مصلحت انسانهاست يا نه؟ بذارين با يك مثال قضيه رو روشن تر كنيم. فرض كنين كه در جزيره اي، ده زن و هفت مرد زندگي كنند. ۷ نفر مرد با ۷ نفر از زنها ازدواج ميكنن. پس ۳ تا از زنها بي شوهر ميمونن و در نتيجه از تمام امكانات و مواهب مثل امنيت و رفاه اقتصادي كه زنان شوهر دار بهره مندند، بي بهر ميمونن، چرا؟ فقط به علت اينكه تعداد مردها كمتر از زنها بوده و قراره كه تعدادي از زنها بي شوهر بمونن. خب اين ظلم به اون زنهاي بي شوهره. چرا اونها نبايد بتونن مثل بقيه ي هم جنسهاشون زندگي كنن؟! چرا فقط اونها بايد چنين بي عدالتي رو تحمل كنن؟ شما خودتون رو بذارين جاي يكي از اون سه نفر، ببينين ميتونين چنين قانوني رو تحمل كنين؟ يا اينكه اجازه ميدين با ازدواج كردن مجدد سه نفر از مردها، مشكل اون زنها هم حل بشه. من ميخوام بگم كه براي سلامت ازدواج همون هفت زن هم بهتره كه مشكل اون سه نفر باقي مونده حل بشه و گرنه ممكنه كه اون سه نفر با منحرف كردن و از هم پاشوندن زندگيهاي ديگه، انتقام خودشون رو از اون زنها بگيرن. حالا در برهههايي از تاريخ به علت جنگهاي دراز
مدت و آسيب پذيري بيشتر مردها در برابر حوادث، مواقعي پيش ميومد كه تعداد مردها كمتر از زنها ميشد! يعني همون حالتي كه توي اون جزيره پيش اومده بود. خب! حالا شما خودتون بگين، براي اينكه هم مشكل زنهاي بي شوهر حل بشه و هم سلامت جامعه به خطر نيفته، بايد چه راه حلي رو انتخاب كرد؟ پس اگر خوب دقت كنين ميبينين كه اين قانون به نفع خود زنهاست، چون خيلي از زنهاي بيوه هم داراي سرپرست ميشن.
فهيمه باز هم دستي به عينكش زد و مطمئن شد كه سر جايش است. خيالش كه راحت شد حرفش را هم زد:
- اين موارد كه در تاريخ هميشگي نبوده. ولي اين قانون هميشگيه؟*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت95
*⚘﷽⚘
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
فصل سي و یک🔶
🔸قسمت٩٦
- حتي اگه حادثه اي هم پيش نياد، چون روند تكثير جمعيت به طور طبيعي هر سال بيشتر از سالهاي قبله و معمولا هم دخترها با مرداني كه ۴-۵ سال از خودشون بزرگترن ازدواج ميكنن پس بخش زيادي از دخترا بي شوهر ميمونن.
- يعني چه؟ چه ربطي داره؟
- تو متولد چه سالي هستي؟
- فرض كن ۱۳۵۰.
- قاعدتا با پسري ازدواج ميكني كه متولد ۴۵ و ۴۶ باشه! حالا اگه جمعيت دخترها و پسرهاي سال ۴۵ رو سرشماري كنيم و هر كدوم ۲۰۰۰۰۰ نفر باشن، مسلما اين تعداد در سال ۱۳۵۰ به هر كدوم ۳۰۰۰۰۰ نفر ميرسه! پس وقتي كه ۲۰۰۰۰۰ نفر از پسرهاي سال ۴۵ با ۲۰۰۰۰۰
نفر از دخترهاي سال ۱۳۵۰ ازدواج كنند، ۱۰۰۰۰۰ نفر از دخترهاي هم سن تو بي شوهر ميمونند و اين روند هر سال اضافه ميشه. در يه مقاله خوندم كه با اين روند در سال ۱۳۸۰، ۵/۲ ميليون دختر بيشتر از پسرها داريم!
- پس با تمام اين حرفها چرا امروزه در جامعه همه اين كار رو بد ميدونن؟
سميه گفت:
- بچهها من از اين قضيه خاطره اي دارم كه فكر ميكنم براي شما هم جالب باشه. اگه ميخواين تا تعريف كنم.
عاطفه رو كرد به همه بچهها و با لحني خاص گفت:
- حالا براي اينكه تو ذوق بچه نخوره، اجازه بدين تعريف كنه ديگه!
ديگر منتظر جواب بقيه نشد و خودش با دستش اجازه را صادر كرد.
- خانواده ما با دو تا از خانوادههاي همكاران بابام دوست بودن، دوستي چندين و چند ساله. به طوري كه به مرور رفت و آمد خانوادگي هم پيدا كرده بوديم. مردها با همديگه بودن، زنها با هم و بچهها هم با همديگه. البته دو تا خانواده ديگه سابقه دوستيشون خيلي قديميتر بود. در حقيقت، ما به جمع اونها اضافه شده بوديم چون كه از لحاظ روحيات و مسائل اعتقادي و خيلي چيزاي ديگه با همديگه شبيه بوديم. حتي زمان جنگ هم، هيچ موقع هر سه نفر با هم جبهه نمي رفتن. هميشه دوتاي اونها ميرفتن جبهه و يكي ميموند
كه به خانواده اون دوتاي ديگه برسه و كمكشون كنه. به خصوص آقاي (رسولي) اينا كه هيچ كس رو تو تهران نداشتن. براي همين هم آقاي رسولي كمتر ميرفت جبهه. خلاصه در يكي از جبهه رفتنها كه آقاي رسولي و محلاتي رفته بودن جبهه و باباي من مونده بود تهران، آقاي رسولي شهيد شد. آقاي محلاتي تنها و ناراحت برگشت تهران، چون كه نتونسته بود حتي جنازه دوستش رو بياره. از اون به بعد اين جمع سه نفري تقريبا از هم پاشيد. البته نه كاملا ولي خب كم رنگ شد. خانواده رسولي عزادار بودن و بعدها هم مشكلات ديگه اي پيدا كردن، آقاي محلاتي هم بعد از شهيد شدن عزيزترين دوستش، اون هم با اون وضعيت خاص، روز به روز گوشه گير تر و منزوي تر شد.
انگار خجالت ميكشيد در صورت بقيه نگاه كنه.*
* _ #ادامــــــه.دارد....
🌸 #شــادی.روح.شهـــدا.صلـــوات🌸
#قسمت96