.
#چهار_جن_کوتوله_شصت_سانتی
#در_خانه_ما❗️
من به همراه خواهر وبرادرام و پدر و مادرم در خانه ای که دو اتاق و یک راهرو و یک زیرپله داشت زندگی میکردیم در یکی از شبهاکه خوابم نمیبرد.
صداهایی شنیدم یکی از برادرانم را که کنار من خوابیده بود صدا زدم و هر دو به آرامی پشت درب #اتاق که شیشه بود و کاملا راهرو و پله هایی ...که از روی زیرپله به پشت بام می رفت دیده می شد رفتیم و به راهرو که صدا از آنجا می آمد نگاه کردیم و با کمال تعجب دیدیم چهار نفر که حدود #شصت_سانت قدشان بود و یکی از آنها یک چادر گلگلی به سر داشت از زیرپله بیرون آمده و به سمت پله ها برای رفتن به پشت بام در حرکت بودند که ناگهان برادرم با #ترس_و_لرز که انگار داشت دیوانه می شد #فریاد کشید دزد
و با صدای او همه بیدار شدند و آن چهار نفر هم رفتند وقتی #جریان را برای پدرم گفتم لحظاتی به مادرم خیره شد و بعد گفت به نظرتان آمده و چیزی نبوده و فردای آن روز پدرم پیرمردی را به خانه آورد و کلیه لوازم زیرپله را خالی کردند و آن پیرمرد شروع کرد به خواندن دعا که لحظه ای نگذشته بود که پیرمرد حرسان یود #سخت ترسیده بود ما داشتیم #سکته میکردیم که پیرمرد چه دیده که ناگهان از هوش رفت حالا ما ماندیم و جن ها پدرم مانده بود چکار کنه همه چشمانمان را بسته بودیم و آرزوی مرگ میکردیم که #ناگهان_کوتوله_ها ....👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd