eitaa logo
پاراگراف || امیرحسن‌اوصالی
2.1هزار دنبال‌کننده
215 عکس
7 ویدیو
3 فایل
📃 روزنامه‌نگار _ حافظ‌پژوه و منتقدِ سینما نوشته‌هایی از سر دغدغه و پاراگراف‌های جذاب ✏️[اینجا قراره "نوشتن" و "نقد فیلم" یاد بگیری.]🎬 #آموزش_نویسندگی #آموزش_نقد_فیلم نقد و پیشنهاد : @a_h_osali
مشاهده در ایتا
دانلود
[بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ۚ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ]
هوالمتین نه کرامات بی‌حدّت املاء می‌شود و نه مصائب بردل نشسته‌ات را می‌توان انشاء کرد. از تو فقط از رنج می‌توان نوشت، با بغض‌وآه از رنج حماسی می‌باید نوشت. خانمی که مهر وصلتش روی برادر بود، چگونه یسِ هجاهجا شده را در دل‌بیابان بغل می‌کرد؟ چگونه آیه‌های مستی را از رحلِ نیزه گوش می‌داد؟ چگونه بی‌تاب نشد وارث تمام بی‌تابی‌ها؟ کاش لهوف نمی‌نوشت و به‌تصویر می‌کشید که چگونه کوچه‌به‌کوچه کوفه شکست می‌خورد از صلابت خانمی که نژادش اصیل بود. او وارث شیرِحنین بود و مهر حسین. او اسیر نبود، شرمنده بود که قتیلش قلیل بود. مگر نه اینکه ویران کرد کاخ یزید را؟ آری، زینب تبر نداشت ولی هزاران خلیل بود. زینب، هرآنچه گفت و عمل‌کرد تماما حسین بود، پس زینب اگر نیود که زمین آبرو نداشت. کربلا، اقتدارش از زینب بود، کتاب عشقِ‌حسین آموزگارش زینب بود، قسم به‌جان حسین، که حسین داروندارش زینب بود. میان هلهله‌ها قوت قلب ستارگانش زینب بود، حسین هرآنچه‌داشت تماما زینب بود. اصلا زینب همانقدر حسین بود که حسین همانقدر زینب. او آمده بود که عاشق حسین بشود، چشم‌هارا باز کرد که لایق حسین بشود، او ابتدا حسین را دید و در انتها حسین، یعنی ما رایت الا حسین. عالمی داشت در نماز نشسته‌اش با خدای حسین، او خدارا نیز با عشق حسین می‌شناخت. در حسین خدا می‌دید و در خدا حسین. اصلا حسین برای زینب آیینه‌ی تمام‌نمای خدا روی زمین بود و بس. پس چه حق گفت: ما رایت الا حسین! زینب زنی عالی‌مقام بود، زینب، مرد بود اگر، یقینا امام بود. مزار عاشقان درش وادی‌السلام بود. او واژه‌ی صبر را حقیر کرد از ازل، او وازه‌ی استقامت را حقیر کرد تا ابد. پس به‌جای صبر می‌نویسم زینب، به‌جای استقامت زینب. به‌جای عشق زینب، جای ایثار زینب. دختر و مادر و خواهری فداکار زینب. موبه‌مو به مستحبات و واجبات عامل زینب، دخت خصم‌افکن و حلال مسائل زینب. زینب، وارث تمامی غم‌های عالم‌ست، زینب، وارث غیرت عطشانِ علقمه‌ست. زینب، چکیده‌ی توحید حیدر و زینب، آیینه‌ی تمام‌نمای فاطمه‌ست. 🔻 ولادت حضرت زینب"س" و روز پرستار مبارک 🔻 امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
امشب ساعت ۲۲ این یادداشت را بخوانید.... .
هواامتین خلقتش تودهنی‌‌ای بود بر جامعه‌ی مردسالارِ قدیم که فرشته‌ها را به‌آغوش خاک می‌دادند، و وجودش سیلیِ محکمی‌ست بر صورت فمنیست‌های جدید که "سلیقه" را جایگزین "وظیفه" کرده‌اند. جماعتِ‌اول غرق در دریای تفریط بودند و جماعت‌دوم درحال دست‌وپا زدن در کویر افراط! نه آن می‌دانست هستی زن‌ را، و نه این می‌داند چیستی‌اش را. او فاطمه است. او منت خداست بر سر بشریت. اورا با هر اسمی بخوانیدش بازهم مادر است. حنّانه، انسیّه، زهرا هم فرقی نمی‌کند. او در کنار تمامی منصب‌ها مادری را برگزید؛ اما مادری شجاع و درمیدان، نه منفعل و عزلت‌نشین. او ثابت کرد که یک "زن" چگونه می‌تواند با مبارزه در صفحه‌ی تاریخ ماندگار بشود؛ و اثبات نمود که "مادرانگی" نه‌تنها یک مانع نیست بلکه یک محرک برای تربیت جامعه است. او برگردن همه‌ی ما حق مادری دارد، نه فقط ما، بلکه تمامی انبیاء نیز از برکت دستاس او نان می‌خورند‌! و چه شوری درسر داشت علی، در شب ازدواج. خودت فاتح خیبر باشی و همسرت تفسیر کوثر! پس زهرا همانقدر غرق در علی بود که علی غرق در فاطمه، پس همین است در نجف چیزی نمی‌بینید الا فاطمه! اصلا تمامی خلقت را که خوب بنگری، چیزی نمی‌بینی جز جلوه‌ی‌ِتسبیح فاطمه. روی تاجِ‌عرش را که بنگری طبق نص لولا نوشته‌ست فاطمه، سردرِ قلب شیعه‌ها را بنگری نوشته‌ست فاطمه، حقیقت شب‌قدر فاطمه، ظاهرا ام‌الائمه فاطمه، باطنا امّ‌‌ابیها فاطمه، هرچه‌هست فاطمه، هرچه‌نیست فاطمه، حتی خداهم عاشق فاطمه‌ست! نشنیده‌اید مگر چگونه باشوق انتطارِ نیایش فاطمه را می‌کشید خدا؟ وقتی فاطمه همسایه‌ها‌ی نانجیب را مهمان سفره‌ی‌قنوت خود می‌کرد و برای خود "عجل وفاتی" می‌خواست، این خدا بود که با هزارجلوه تماشاگر مهر فاطمه بود، و این فاطمه بود که بذرِ عشق در سجاده می‌کاشت و آسمان برای خود نور درو می‌کرد‌. چه فخری می‌کرد خدا بر افلاکیان در خلقت فاطمه، او همانقدر عاشق فاطمه بود که فاطمه عاشق خدا. او مصطفی را نیز با نام فاطمه به عالمیان می‌شناساند! و چه‌زیباست کنیز فاطمه شدن، فضه شدن، اسماء شدن. مقداد شدن، ابوذر شدن، سلمان شدن‌. چه‌زیباست منّای این خانه شوی و هم‌صحبت فاطمه، و چه‌بهتر از این که فاطمه دلتنگت بشود؟! و چه‌خوب است کوله‌بار گناهت را سمت این خانه بیاوری و چه‌خوب است تو گنه‌کار باشی و شفیع فاطمه. درد باشی و درمان فاطمه. مور باشی و سلیمان فاطمه. قطره باشی و دریا فاطمه. فرزند باشی و مادر فاطمه. خاک باشی و کیمیا فاطمه. آتش باشی و ابراهیم فاطمه. بُت باشی و تبرها فاطمه، و آنچنان منیّتت را بشکند که چیزی نباشی الا فاطمه. اصلا تو هیچی نباشی و همه باشند فاطمه. اصلا همه‌چیز فاطمه. همه‌کس فاطمه. ما هیچ و همه فاطمه. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
✅️ فردا ان‌شاءالله در دانشگاه زنجان خدمت دوستان هستیم. ⏰ زمان: سه شنبه ۷ آذرماه - ساعت ۱۷ 📍مکان: سالن کاوه - دانشکده مهندسی معدن برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر با شناسه زیر در ایتا یا تلگرام در ارتباط باشید: @Resaneh_znu @paragraph_osali
🔻یکی از نکاتی که باید به‌آن‌ پرداخته بشود اندیشه‌ی قرآنی حافظ است که چطور با ظهورگیری از آیات قرآن توانسته یک نظم پریشان خلق بکند. 🔻هفته‌ای یک ساعت خودتان را مهمان حکمت‌سرایی حافظ بکنید. حافظ، حافظه‌ی ماست و رفاقت با حافظ رفاقت با حکمت است در قالب غزل! برای شرکت در کلاس پیام بدهید. @a_h_osali @paragraph_osali
حافظ در یک قصیده‌ای چنین می‌نویسد: ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد لطایف حکمی با نکات قرآنی در زندگینامه‌ی حافظ هست که او تسلط بر ادبیات عرب و تفسیر‌های قرآن، علی‌الخصوص تفسیر کشاف از جناب زمخشری دارد. بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است حافظ مسلط بر قواعد و ساختار زبانی قرآن است و همین علت باعث شده است که فرم شعری او شبیه قرآن بشود. [بحث مفصلش در کلاس حافظ‌شناسی شرح داده خواهد شد] @paragraph_osali
تسلط حافظ بر این مسئله آنقدر زیاد است که به‌شکلی رندانه در یک غزل مستقیما به‌آن اشاره می‌کند: اگرچه عرض هنر پیش یار بی‌ادبی‌ست زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی‌ست این بیت چند نکته دارد: 🔻هنرِ یار باید چیزی باشد که حافظ بدان اشاره کرده است. یعنی عربیّت. 🔻و این هنر یار به‌اندازه‌ای شدت دارد که دهان حافظ آن‌را زیره به‌کرمان بردن قلمداد می‌کند. 🔻 یار را می‌توان اینجا حضرت رسول ص دانست و هنر وی را قرآن که یک معجزه است برداشت کرد. و نکته‌ی جالب این‌جاست که حافظ با زبان رندانه خود را صاحب هنری قرآن‌گونه دانسته که ابراز آن‌را بی‌ادبی می‌داند در مقابل ساحت قدسی عقل کل عالم حضرت ختمی مرتبت'ص'. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
📕جامعه شناسی خودمانی ما در جامعه ای زندگی می کنیم که کلمه‌ی نمی دانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمه دیگری به گوشمان می خورد. چطور جماعتی تا قبل از این که بدانند که نمی دانند، به دنبال دانستن خواهند رفت ... مگر ممکن است؟ ✍🏻حسن نراقی @paragraph_osali
چرا باید حافظ بخوانیم؟.m4a
14.78M
🔻قسمتی از کلاسهای حافظ‌شناسی که توضیح داده‌ام چرا به حافظ‌ نیازمندیم. 🔺حافظ صرفا یک شاعر نیست، بلکه وی اندیشمندی است که نکات و حکمت‌های استخراجی خود در طی سالها انس با قرآن را در قالب غزل به مخاطب هدیه می‌دهد. 🎶 امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
صبح‌دم از عرش می‌آمد خروشی، عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ ازبر می‌کنند
ساعت ۲۲ امشب یادداشت را بخوانید.
هوالمستور [خطای شناختی در مسئله‌ی حجاب] معضلات و ناهنجاری‌های جامعه یک‌روزه شکل نگرفته‌‌‌اند که با "حجاب‌بان" و "تذکر لسانی" حل‌وفصل بشوند. آنچه در کف میدان مشاهده می‌کنیم جدال با معلولِ آسیب است نه "علت‌های" آن‌. زلف‌های پریشانی که در خیابان‌ها، مترو، پاساژها و... می‌بینید معلولِ علّت‌های مغفول است! و این بی‌برنامگی و تناقض در رفتار‌های سلیقه‌ای آنچنان طعام انقلاب را بر خودی و غیرخودی تلخ کرده است که همه را علیه‌تان شورانده و در جوابتان قلم‌فرسایی می‌کنند‌. یقینا برای دولتی که با شعار "گشت‌ارشاد برای مفسدین اقتصادی" روی کار آمده، چنین فعل و انفعالاتی پاسخگوی نیاز و ذهنِ پرسشگر مردم نخواهد بود. یک خطای شناختی در بدترین شکل و اوج کج‌سلیقه‌گی دارد اتفاق می‌افتد که نشان می‌دهد مسئولین مربوطه نه‌تنها محل نزاع را نشناخته‌اند، بلکه با گم‌کردن سوراخ دعا، ورد استنشاق را به‌وقت استنجا قرائت می‌کنند!!! مسئله‌ی اصلی مخاطب در مواجهه با این قاب‌ها و تونل‌های مهربانی این است که آیا مسئله‌ی حجاب صرفا در این گذرگاه‌ها خلاصه می‌شود؟ چرا این تونل مهربانی در اندرزگو احداث نشده است؟ چرا گاهی تذکرات به شکل سلیقه‌ای‌ست؟ مگر نه این‌که شخصی می‌تواند ضعیف‌الحجاب باشد، اما با آغوش کشیدن پرچم فلسطین از این پل صراط با سرعت برق‌وباد عبور بکند؟ غیر از این است؟ احکام الهی را فدای ایدئولوژی خودتان می‌کنید؟! آیا این برنامه‌ها سلیقه‌ای کردن احکام الهی در جامعه و فراری دادن مردم از دین خدا نبست؟ این‌که ناموسِ این خاک در اتاق‌های عمل ذیل رفت‌وآمد عناصر مذکر و با دو تکّه لباس نایلونی و بی‌حجابی کامل بهترین روز عمرش به بدترین خاطره‌ی زندگی‌اش تبدیل می‌شود و ۳۰سال حیای جمع‌کرده‌اش را در اتاق زایمان از دست می‌دهد برایتان مهم نیست؟ احساس نمی‌کنید اتاقهای زایمان‌مان ببشتر از ایستگاه تئاتر‌شهر نیاز به گشت‌ارشاد دارد؟ آنچه در روبنای مسئله‌ی حجاب به‌دنبال آن هستید زیربنای ویران شده‌ای دارد که ۴۰سال است که از ِآن غافل هستید. اگر سینما، صداوسیما، نمایش خانگی، تئاتر، مدارس، دانشگاه‌ها، حوزه‌ها و‌... در راستای زیربنای مسئله‌ی حجاب قدمی برداشتند، بدانید امید به اصلاح وجود خواهد داشت، ولی اگر تمامی فعالیت‌ها را خلاصه در چند تذکر لسانی کرده و امید حجاب از مخاطب را داشته باشید، خود را مضحکه‌ی عام و خاص کرده‌ و خط بطلان بر تمامی فعالیت‌هایتان کشیده‌اید. امری که از ابتدا مسئله‌اش مشخص نیست، محکوم به‌شکست بوده و هر بودجه‌ای که به‌خود اختصاص می‌دهد اسراف محض است. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
بخوانید ....
هوالفتّاح من از خلق واژه‌ها بی‌زارم. واژه‌های قلّابی‌ای که تصورشان جز در ذهن مؤلف‌شان تصدیق نمی‌شوند‌. وقتی زیربنای "متن" آشکار نباشد، روبنایش را هرچقدر هم آذین ببندی باز پای استدلالت چوبین شده و تا ابد خواهد لنگید! از یک دیدار اقشار مختلف بانوان چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید در دوساعت تمامی موانع و مشکلات حل‌وبررسی بشوند؟ و در این‌صورت تکرار چند مبنا را که منظر اسلام است "انسداد" می‌نامید؟ چرا زاویه‌ی نقدتان را به‌سمت آن مادر تحصیل‌کرده که سطح دغدغه را تا آلودگی هوا و ماندن درخانه و رسیدگی به درس فرزندان تنزل می‌دهد، نمی‌‌گیرید؟ دغدغه‌ی چنددرصد از بانوان ایران نه، تهران چنین مسئله‌ایست؟ وقتی جامعه‌ی نخبگانی بانوان چنین دغدغه‌ای دارند و تهی از معنای مطالبه‌گری صواب بوده و چنین تریبونی را صرفا نمایش قدرت و تحصیل‌شان می‌دانند، از یک فقیهِ اسلام‌شناس که در دیدار عمومی بیش‌ از این نمی‌تواند از ساختارها گله کند، انتظار موهومی نداشته باشید؛ پس مقداری تستوسترون تفت بدهید تا متوجه شوید خلقِ واژه و متهم کردن این‌وآن گره‌ای از کار باز نمی‌کند! باید دانست آنچه انتظار می‌رود بیش‌تر وجهه‌ی ساختاری دارد که گره‌اش در دیدار عمومی یقینا وا نمی‌شود. اگر پیش‌فرض‌های ناصواب‌مان را کنار بگذاریم، مسیر را باز می‌بینیم نه منسد! این‌که عادت داشته باشیم برای حرف نو زدن، مارا بیش‌تر در انسداد قرار می‌دهد تا تکرار مبانی! مسئله را نباید پیچیده کرد. مسئله‌ی زنانِ کشور در "گفتمان" و "میدان" منسد نبست، بلکه در ساختار و عدم مطالبه‌گری خود زنان دچار کم‌سرعتی‌ست. مگر می‌شود مادر شهیدی را که چند اسماعیل فدایی این انقلاب و آرمانش کرده، و خم به‌ابرو نمی‌آورد را برخواسته از فرهنگ اعتباری و متوهم مدرنیته بدانیم؟ اینجا منطور از "مدرنیته" چیست؟ مادر شهید یا آن زن روستاییِ کارآفرینِ کنش‌گر در کدام فضای مدرنیستی تنفس کرده‌اند که اینک هویت‌شان را برخواسته از مدرنیته می‌دانیم؟ آنچه در میدان دیده می‌شود، کم‌سرعتی‌ایست که برخواسته از شیطنت ساختار، عدم فهم عناصر مذکر حزب‌اللهی از زن، عدم مطالبه‌گری درست، خلق واژه‌های قلابی و پیچیده کردن مسائل آسان است. این گره‌ها با گفت‌وگو حل می‌شوند، نه با متهم کردن این و آن. گاهی تازگی در کهنگی‌ست! گره‌ها با حرفهای تازه وا نمی‌شوند! بازکردن گره بازگشت به مبانی اسلام است. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
هوالمتین برای ق ا س م س ل ی م ا ن ی او می‌دانست که درسِ‌عشق را نمی‌توان در دفتر یافت، پس اوراق بِشُست و دل به‌دریا زد و کوی‌به‌کوی به‌دنبال مرگِ‌خونین خود به‌راه افتاد. او با خطِّ‌خون جوهر شهادت را بر آخرین برگ از دفترِ عمر خویش کشید و با گوهرِ زلال خویش پای آن‌را امضاء کرد‌. مگر می‌توان اورا مثل خمینی دوست نداشت؟ او که با تیغِ‌ابرویش تیرِآتش بر جان‌مان می‌‌انداخت و ابهت خمینی را یادآور می‌شد؛ و من چقدر دلتنگ نگاه پدرانه‌ی او هستم. چطور دلتنگ او نباشم؟ وقتی ظلم، ازل تا به ابدمان را غرق در خود کرده بود، او از کران تا به‌کران فرصت درویشی می‌جست و در دلها بذر محبت می‌کاشت و عشق درو می‌کرد. مگر می‌شود دلتنگ او نشد؟ او که دامن‌کشان رفت و مارا یتیم کرد، و فقط تکه‌های بدنش به خیمه بازگشت. من اورا دوست می‌دارم، البته نه فقط من؛ همه اورا دوست داشتند و دارند. چب‌وراست، سیاه‌و‌سفید، بچه‌‌ی‌بالای شهر و پایین‌شهر، مذهبی‌وغیرمذهبی، همه و همه. او نیز همه‌‌را دوست داشت، حتی دشمنش! و اینجا دقیقا نقطه‌ی آغاز ترس من است که مبادا عزیزمان از قاتل خویش، آن قمارباز احمق هم شفاعت بکند، بعید هم نیست! او آسایش دوگیتی را در مروت با دوست و دشمن می‌دید. اصلا دوست و دشمن را من می‌گویم، او زلالی دل را با این دوگانه‌های فریبنده آلوده نمی‌کرد و همه‌ی را بنده‌ی حق می‌دانست و با فطرتشان به‌آنها محبت می‌کرد. و خوشا به‌حال او و خاک برسر ما که چه آسان اورا از دست دادیم‌. ما نه یک تن را، بلکه تمامیت‌مان را از دست دادیم، ما قلبمان را از دست دادیم. مایی که هروقت نا‌امید می‌شدیم اورا می‌دیدیم و آرام می‌شدیم، هروقت دلمان می‌گرفت با لبخند او شاد می‌شدیم، و هروقت می‌ترسیدیم به گرمی آغوش او پناه می‌بردیم و طعم شیرین امنیت را می‌چشیدیم. چه ضمیر زلالی داشت. انگار آسمان سالها می‌شد که منتظر آغوشش بود، آغوشی که تمامی زمین را در دل خود جای داده بود، و انگار این دلتنگی او بود که اورا راهی آسمانش کرد. آسمانی که چهل‌واندی سال در جست‌و‌جوی آن با سلاح اشک روبه‌روی خصم ایستاد و خم به‌ابرو نیاورد. آری سلاح او اشک بود و اشک بود و اشک. من از اعماق وجودم قدردان پیکر اربن‌اربای او هستم و با آرزوی شفاعتش در روز محشر، غم عمر باقی‌مانده‌ی بی‌او را تحمل می‌کنم‌. من به امید آغوش او دل به‌خاک خواهم سپرد، و من به‌امید بوسه از دستان علمداری‌اش بوسه بر کفن خواهم زد. امیرحسن‌اوصالی سالگرد شهادت سردار @paragraph_osali
پر شد ز عطر تو به‌سحر آشیانه‌ام مست تو شد تمامی شعرم ترانه‌ام در جست‌وجوی مهر تو آری روانه‌ام مدهوش باده‌ی ازل مادرانه‌ام زیباترین اسامی خلقت برای توست سرمنشأ طلیعه‌ی عصمت برای توست امشب خدا برای نبی گوهر آفرید در آسمان هفتم خود کوثر آفرید بر نفس مطمئنّه‌ی خود مادر آفرید آری خدا برای علی حیدر آفرید از این به بعد ز نور تو دنیا منوّر است جنت ز عطر سیب تو مادر، معطّر است مشمول ربّنای توام، جان‌ فدای تو آواره و گدای توام، جان فدای تو پروانه‌ی عزای توام، جان فدای تو مجنون کربلای توام، جان فدای تو حجت تانیتترپدی بیزه انبیاء سیزی "عالم تانیر معلم کرب‌وبلا سیزی" سرمنشأ تمامی خلقتدی فاطمه'س' "بنیانگذار مکتب غیرتدی فاطمه"'س' تفسیر هل اتی‌ و مروّتدی فاطمه'س' الحق محبتّین بیزه ثروتدی فاطمه'س' ما بی‌خیال نهضت مادر نمی‌شویم ما بی‌خیال غربت حیدر نمی‌شویم روح عبادتی و علی مست جام تو ذکر علی عبادت تو التیام تو در بین آن مصیبت عظمی پیام تو تو حامی علی'ع' و علی'ع' هم امام تو بیداری تمامی امت شعار توست تا جان بود فدای ولایت شعار توست امیرحسن‌اوصالی در پاراگراف عضو شوید.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8
🔻 اگه علاقه‌داری یرای خبرگزاری و نشریه‌‌ها بنویسی این فرصت‌ رو از دست نده. [نوشتن _ خلق روایت _ مبانی داستان‌کوتاه _ کلیات رمان‌نویسی _ مقدمات خوب نوشتن و... ] 🔻 برای اطلاع از شرایط و هزینه پیام بدید: @a_h_osali 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8
🔻 امام‌زاده‌ها باید قطب فرهنگی شهر باشند و این وضعیت امامزاده‌ی زنجان اصلا مطلوب نیست. با آمدن آقای قنبری امیدواریم شاهد اتفاقات خوب باشیم البته اگر پیر پاتال‌های متحجر بگذارند. 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8
🔻 ان‌شاءالله امروز درخدمت دوستان اهوازی هستم و درباب "نوشتن" گفت‌وگو خواهیم کرد. 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8
🔻 در کیهان یادداشتی بر کتاب "به‌اضافه مردم" به قلم روح‌الله رشیدی نوشته‌ام، مبنی بر این‌که ما باید در امر فرهنگی رجوع به میانی تربیتیِ اصیل اسلامی کرده و از روش تبلیغی انبیاء در جامعه استفاده کنیم؛ و الا درگیر مفاهیم انتزاعی خواهیم شد. 🔻 لینک یادداشت: https://kayhan.ir/fa/issue/2909/6 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8
🔻 جنگ در موضع روایت یک تجربه و زیست شخصی است و از زبان شخصی لاجرم بر دل می‌نشیند که خود خاک‌خورده‌ی جبهه باشد و آنچه می‌گوید از دل برآمده باشد. 🔻 این‌که در سفر راهیان نور از راوی‌های جوان برای روایت جنگ استفاده می‌شود، امری ناصواب است. جوان ۳۳-۳۴ ساله‌ای که خود از جنگ چیزی ندیده است، چگونه می‌تواند روایتی باورپذیر و منطقی که مضمون‌زده نیز نباشد به‌مخاطب ارائه دهد؟ 🔻یقینا در مسئله‌ی روایت پیشرفت ما نیازمند راویان جوان و باسواد که اطلاعات کافی از پیشرفت‌های حاصل شده در کشور داشته باشند، هستیم؛ اما این امر در روایت جبهه و جنگ اثری معکوس بر مخاطب دارد. امیرحسن‌اوصالی 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8
🔻 آتش زندگی هرکس متفاوت است جوانی نزد پیر دیده‌وری از فقر روزگار زبان به شکیت گشود. ▪️ پیر گفت: برخیز! با من بیا و کسی که آرزوی زندگی او را می‌کنی به من نشان بده. جوان نشانِ همسایه خویش داد که تاجر خرما بود و در حجره خود سکه‌های طلا را می‌شمرد. ▪️پیر آن جوان را نزد او برد و به تاجر گفت: حاجتی در دنیا داری که آزارت دهد؟ تاجر گفت: آری! مدت‌هاست درد معده مرا از خوردن آنچه می‌بینم و هوس می‌کنم، بازداشته است. کاش کاسه‌ای خرما داشتم ولی معده سالم این جوان را. ▪️پیر دوباره جوان را خطاب کرد و از او پرسید: باز چه کسی را در این شهر خوشبخت می‌بینی؟ جوان حاکم شهر را نشان داد و هر دو نزد او رفتند. ▪️پیر از حاکم پرسید: حاجتی داری که زندگی را بر تو تلخ کرده باشد؟ حاکم گفت: آری، شب‌ و روز در این اندیشه‌ام مبادا کسی از دربار بر من خیانت کند و خون من برای تصاحب تاج‌ و تختم بریزد. ای کاش مثل این جوان بودم. دو گوسفند می‌گرفتم و برای خود به صحرا می‌بردم که آن مرا کفایت می‌کرد، چون آرامش داشتم. در سیر برگشت پیر پارسا پرسید: ای جوان آتش چند رنگ است؟ جوان گفت: دو رنگ، سرخ و نارنجی. ▪️پیر گفت: آتش چون رنگین‌کمان هفت‌رنگ است. آتش تاجر رنگش آبی بود و آتشی که به‌رنگ آبی بسوزد نوری ندارد که دیده شود، پس تو آتش او را نمی‌دیدی. آتشی که سبز باشد نورش برای بیننده زیبا است ولی کسی که در نزد آن است را می‌سوزاند و دیگران از آن بی‌خبرند. آتش زندگی حاکم در چشم تو سبز و زیبا بود. پس هرکس را آتشی در زندگی می‌سوزاند که فقط رنگش با دیگری متفاوت است ولی وجود دارد. دیدی در زندگی تو هم آتشی بود که تاجر و حاکم از آن بی‌خبر بوده و در آرزوی داشتنِ زندگی تو بودند. 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8
🔻 در "خبر آنلاین" درباب نحوه‌ی مواجهه‌ی ناصواب‌مان با امام سجاد'ع' و صحیفه‌ی سجادیه نوشته‌ام. 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8