eitaa logo
پاراگراف || امیرحسن‌اوصالی
1.3هزار دنبال‌کننده
203 عکس
7 ویدیو
2 فایل
📃 روزنامه‌نگار _ حافظ‌پژوه نوشته‌هایی از سر دغدغه و پاراگراف‌های جذاب [اینجا قراره "نوشتن" یاد بگیری] #آموزش_نویسندگی نقد و پیشنهاد : @a_h_osali
مشاهده در ایتا
دانلود
هوالمستور کتابیّات ۱ از قول بیهقی نقل کرده‌اند که: "هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد"، حال آنکه این قول از مشهورات بی‌اساس است. همه‌ی ما به تجربه دریافته‌ایم که بسیاری از کتاب‌ها به یک‌بار خواندن نمی‌ارزند و بسیاری از آنها نیز ارزش تورق جدی هم ندارند. و برعکس بعضی کتاب‌ها هستند که مادام‌العمر می‌توان و می‌باید آنها را خواند و از طراوتشان جان را لطافت بخشید. متاسفانه امروزه با پدیده‌ای به نام "انفجار مطبوعات" مواجه هستیم که با تولید انبوه کتاب‌های زرد، صورتی و قرمز! ذائقه‌ی مخاطب را دگرگون و تیر "تجمّل" به ذهن او می‌زنند و آن را از "معنا" دور می‌کنند. این واقعیتی مشهود است که وقتی "پرخوان‌ها" و "مترجم‌ها" خود مؤلف می‌شوند و ساز قلم به‌دست می‌گیرند، نه از سر درایت که از سر ارادت به کتابت است و کتاب‌خوانی!، که طاقت خواص را نیز دچار عجز و ناتوانی می‌کنند؛ و کارشان فقط تصریع و موزائیک‌سازی از اقوال و آثار نوازندگان دیگر است که با قلم‌شان طنازی‌ها کرده‌اند. این اشخاص خود منتقد می‌شوند و منتقدین را بی‌سواد قلمداد کرده و گاهی از تیغ تکفیر سیستم نیز می‌گذرانند! این نه فقط در ادبیات و رمان بلکه در فلسفه و دین نیز کاملا مشهود است؛ و چه کاغذ و مرکّب‌ها که اسراف این شهوت نوشتن‌ها شده‌اند و برخی قلم‌ها در بسط مصلحت‌اندیشی شکسته و در خانه‌ی دل محبوس شدند. آثار گذشتگان گاهی ذکری بود که انسان را متذکر می‌کرد و حالا ورد‌خوانیِ ما بیشتر لقلقه‌ی زبان شده و "تجمل‌سرایی" از کتاب‌ها! قدیمی‌ها کم و خوب می‌خوانده و می‌نوشتند و ما اکنون بد می‌خوانیم و بسیار. لطفا نگویید فلان کتاب را نتوانستم بخوانم، بلکه بگویید فلان کتاب نتوانست خوانده بشود چون هنر خواندگی نداشت و موزائیک‌سازی بود از کتابت گذشتگان. کاش هنر کتاب نخواندن را در معیت هنر خوب خواندن قرار بدهیم و ذهن را از کثرت الفاظ دور و به سمت دریای "معنا" نزدیک بکنیم، که نور معنا از علم بنفع می‌ماند و بس. پس در این دریای کتابت‌ها باید مروارید‌سنج داشت تا کتابِ خوب و بد را تمییز و تشخیص داد و خود را مشغول امر بیهوده نکرد. پ.ن: شما یک مروارید خوب و یک کتاب بد به من معرفی کنید. امیرحسن‌اوصالی ۱۴۰۰/۸/۲۴ @parageraf_osali
✅ نقدی بر کتاب "من جانباز نیستم" ✏ به‌قلم سیدمیثم موسویان 📚 تشر معارف هوالقیّوم کتابیّات ۳ کتاب "من جانباز نیستم" خاطرات شفاهی احمدپیرحیاتی(رزمنده‌ی انقلاب و دفاع‌مقدس) است که به قلم سیدمیثم موسویان به رشته‌ی تحریر درآمده‌ است. در همین ابتدا فرم طرح جلد و عنوان، خط‌روایتِ‌ خاطرات را برایم مشخص نمود و کار را برایم آسان کرد. برای مثال همین انتخاب "دست" که به شکلی نماد حضرت ابوالفضل(ع) است، نشان می‌دهد، ما با یک روایت محتوازده همراه هستیم که در ادامه خواندن کتاب نیز صادق بودن همین پیش‌فرض را تصریح کرد. راستش را بخواهید کتاب من‌را یاد فیلم‌های دفاعِ‌مقدسی انداخت که قهرمان ما یعتی "جمشیدهاشم‌پور" با یک فقره کلاشینکف! یک گردان عراقی را به‌درک واصل کرده و خود با یک زخم جرئی غائله را ختم به‌خیر می‌کرد. یکی از اشکالات اساسیِ نه این کتاب، بلکه تمامی کتب تاریخ‌شفاهیِ دفاع‌مقدس و انقلاب، ورود تخیلِ بیش‌ازحد در نوشتن و روایت است که مخاطب نمی‌تواند تشخیص بدهد که کدام "پرورش" نویسنده است و کدام اصل خاطره؛ و در تایید پیش‌فرض خود باید بگویم که تمامی اهالی‌هنر بدین نکته تصریح کرده‌اند که متن‌هنر بهترین نمایش‌دهنده‌ی ناخودآگاه هنرمند است که بالاخره در یک زاویه‌ی دید، در یک روایتِ محتوا و یا در یک جایی از دیالوگ، خود را نشان می‌دهد که راوی یا نویسنده قرار است چگونه قلّآب خود را در ذهن مخاطب بیاندازند. البته باید از کرسی انصاف هم پایین نیامده و ویژگی‌های خوب کتاب را نیز بازگو کرد، که یقینا اطلاعات بکر و تازه از این رزمنده درباب جنگ و انقلاب در راستای خرابکاری‌های نیروهای وابسته و سیاسی‌بازی‌ها و پارتی‌بازی‌ها، نگاهی تازه از شرایط آن‌زمان به دست مخاطب می‌دهد که در جای خود بسیار ارزشمند است و روایتی نو و جدید در این‌گونه سبک‌ها به‌شمار می‌آید که از کلیشه‌ها عبور کرده و دوست دارد تازگی را به‌مخاطب بچشاند و دلیل اصلی خوانده‌شدگی کتاب نیز همین است. متأسفانه موسویان در این اثر احتمالا تحت‌تاثیر جلال‌رفیع(طنز نویس معاصر) است که گاهی در مبالفات و اغراقات حد و مرز را رعایت نکرده و به همین علت در جاهایی روایت به‌سمت سورئال بودن پیش رفته و غیرقابل باور شده است؛ و تاکید می‌کنم که مخاطب متوجه این امر نمی‌شود که این از چشمه نشأت می‌گیرد یا از قلم موسویان. و همین مسئله کافی‌ست که نکته‌ی مثبت قبلی نیز نحت‌الشعاع این گزاره قرار بگیرد. به‌قول استادشفیعی کدکنی که وظیفه‌ی هنرمند فقط ایجاد فرم است و مسئولیتی جز دربرابر زیبایی ندارد، در همین راستا مشکل دیگر کتاب در فرم آن است که اتمسفر روایت، توالیِ‌زمانِ نقلِ وقایع را به‌طوری پشت سرهم چیده است که یکپارچگی قصه به‌هم می‌ریزد و گاهی موضع مخاطب در قبال قصه مشخص نمی‌شود و برای ادامه‌ی قصه با سوالهای فراوانی مواجهه می‌شود. یقینا توالی‌زمان یکی از عناصر "نوشتن" است که باید در این پرورش خاطرات نیز رعایت می‌شد‌. آنچه بیش‌از همه آزاردهنده است نگاه ایدئولوژیک راوی و نویسنده است که در قسمت‌هایی از قصه مسیری افراطی را طی می‌کند، که برای مثال می‌توان به دوگانه‌ی گوسفند و قصاب و توجیه دزدی در سربازخانه اشاره کرد که هیچ کمکی به خط روایت قصه نمی‌کند و تمام پسامتن ناخودآگاه راوی را آشکار می‌کند که قرار است یک روایت ایدئولوژیک تکراری از جنگ و انقلاب داشته باشیم که آنها گیج‌ومنگ بودند و ما جمشیدهاشم‌پور قاب تلویزیون خانه‌ها که مدام امدادهای غیبی شامل حالمان می‌شده است! و کسی نیست بگوید با این روال پس چرا ۸ سال جنگمان طول کشید و هزاران شهید تقدیم خدا کردیم؟ اینگونه روایات به‌عقیده‌ی من یک شکست برای تایخ شفاهی ادبیات‌داستانی ما به‌شمار می‌آید که در کنار اطلاعات بکر و نو، روایت و فرمی سرپا ندارد و یکطرفه به‌ قضاوت می‌نشیند و غرق در اول‌شخص می‌شود. امیرحسن‌اوصالی ۱۴۰۰/۱۰/۱۸ @parageraf_osali
هوالمعشوق شعریّات ۱ آوینی در "فردایی‌دیگر" می‌گوید: شاعران همه لسان‌الغیب هستند و اگر خواجه را بدین لقب اختصاص داده‌اند، نه از آن است که دیگر شاعران لسان‌الغیب نیستند؛ بل از آن است که این صفت در او به تمامیت و کمال رسیده است. راستش را بخواهید با این کلام آوینی مقداری مخالفم؛ اگرچه شعر آینه‌ی راز است و محارم راز می‌دانند که راز در بیان نمی‌آید، ولی گاهی همین شعر سرتاسر "فرم" می‌شود و هنرمند موظف به‌ خلقِ آن فرم بوده و بس! و جان آدمی آنقدر نیازمند این فرم می‌شود که فریاد خودرا هزاران بار باید تنزل بدهد تا لباس شعر بدان بپوشاند تا به‌خوبی در تن کلمات بنشیند و توصیف! عقلِ زمین‌گیرِ اسیرانِ‌خاک را بکند! این شعر از خسروگلسرخی همان فریاد خاموش من در لباس شعر است: " رهروان خسته را احساس خواهم داد ماه‌های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت نورهای تازه‌ای در چشم‌های مات خواهم ریخت لحظه‌ها را در دو دستم جای خواهم داد چشم‌ها را باز خواهم کرد... خواب را در حقیقت روح خواهم داد دیده‌ها را پس از ظلمت به‌سوی ماه خواهم خواند نغمه‌ها را در زبانِ چشم خواهم کاشت. گوش‌ها را باز خواهم کرد. آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت. لحظه‌ها را در دو دستم جای خواهم داد سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد..." "خسرو گلسرخی مجموعه‌ اشعار انتشارات نگاه، ص۴۶" @parageraf_osali
هوالفتّاح من از خلق واژه‌ها بی‌زارم. واژه‌های قلّابی‌ای که تصورشان جز در ذهن مؤلف‌شان تصدیق نمی‌شوند‌. وقتی زیربنای "متن" آشکار نباشد، روبنایش را هرچقدر هم آذین ببندی باز پای استدلالت چوبین شده و تا ابد خواهد لنگید! از یک دیدار اقشار مختلف بانوان چه انتظاری دارید؟ انتظار دارید در دوساعت تمامی موانع و مشکلات حل‌وبررسی بشوند؟ و در این‌صورت تکرار چند مبنا را که منظر اسلام است "انسداد" می‌نامید؟ چرا زاویه‌ی نقدتان را به‌سمت آن مادر تحصیل‌کرده که سطح دغدغه را تا آلودگی هوا و ماندن درخانه و رسیدگی به درس فرزندان تنزل می‌دهد، نمی‌‌گیرید؟ دغدغه‌ی چنددرصد از بانوان ایران نه، تهران چنین مسئله‌ایست؟ وقتی جامعه‌ی نخبگانی بانوان چنین دغدغه‌ای دارند و تهی از معنای مطالبه‌گری صواب بوده و چنین تریبونی را صرفا نمایش قدرت و تحصیل‌شان می‌دانند، از یک فقیهِ اسلام‌شناس که در دیدار عمومی بیش‌ از این نمی‌تواند از ساختارها گله کند، انتظار موهومی نداشته باشید؛ پس مقداری تستوسترون تفت بدهید تا متوجه شوید خلقِ واژه و متهم کردن این‌وآن گره‌ای از کار باز نمی‌کند! باید دانست آنچه انتظار می‌رود بیش‌تر وجهه‌ی ساختاری دارد که گره‌اش در دیدار عمومی یقینا وا نمی‌شود. اگر پیش‌فرض‌های ناصواب‌مان را کنار بگذاریم، مسیر را باز می‌بینیم نه منسد! این‌که عادت داشته باشیم برای حرف نو زدن، مارا بیش‌تر در انسداد قرار می‌دهد تا تکرار مبانی! مسئله را نباید پیچیده کرد. مسئله‌ی زنانِ کشور در "گفتمان" و "میدان" منسد نبست، بلکه در ساختار و عدم مطالبه‌گری خود زنان دچار کم‌سرعتی‌ست. مگر می‌شود مادر شهیدی را که چند اسماعیل فدایی این انقلاب و آرمانش کرده، و خم به‌ابرو نمی‌آورد را برخواسته از فرهنگ اعتباری و متوهم مدرنیته بدانیم؟ اینجا منطور از "مدرنیته" چیست؟ مادر شهید یا آن زن روستاییِ کارآفرینِ کنش‌گر در کدام فضای مدرنیستی تنفس کرده‌اند که اینک هویت‌شان را برخواسته از مدرنیته می‌دانیم؟ آنچه در میدان دیده می‌شود، کم‌سرعتی‌ایست که برخواسته از شیطنت ساختار، عدم فهم عناصر مذکر حزب‌اللهی از زن، عدم مطالبه‌گری درست، خلق واژه‌های قلابی و پیچیده کردن مسائل آسان است. این گره‌ها با گفت‌وگو حل می‌شوند، نه با متهم کردن این و آن. گاهی تازگی در کهنگی‌ست! گره‌ها با حرفهای تازه وا نمی‌شوند! بازکردن گره بازگشت به مبانی اسلام است. امیرحسن‌اوصالی @paragraph_osali
📚 ما کتاب‌دوست‌ها هم باید دم عیدی این قفسه‌ها رو مرتب کنیم :)) حالا این نیمه‌ی دیگر کتاب‌هاست!!! 🤗عضو پاراگراف بشوید. ⚘️👇 ▣⃢🪴 https://eitaa.com/joinchat/2729640001Cb1d34d8ce8