eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
1474371_786.mp3
5.37M
ټٰایـمِـ⏰✨🌸 ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞🥀 حضرت زینب سلام الله علیها 🌿🌺✨🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺✨🍃 سیدمهدی میرداماد العرب (یا زینب) ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
عالم ربّانی آیت الله تحــریری: خداوند خطاب به شیطان فرموده است هر کس بر من کند تو به او تسلط نخواهی داشت!! و نوعی توکل است. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ خودســــازی‌با‌شهدا🌹 ⚠ در ڪوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید و با صدای بلند در جلوی نامحرم صحبت نڪنید. 🚫سعی‌ ڪنید سر به زیر باشید. 🔥با نامحرم زیاد و بی‌دلیل حرف نزنید، ڪه حیا و عفت از دست می‌رود. 🌷 @parastohae_ashegh313
ابوجعفر حسين الله كرم، فرج الله مراديان بعد به عربي گفت: رفقاي شما خواب بودند. من متوجه يك گشتي عراقي شدم كه از اين جا رد مي شد. براي همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزديك شدند آن ها را بزنم! با بچه ها بــه مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزي پيش خودمان نگه داشــتيم. . .🌸🌸🌸🌸 ابراهيم به خاطر فشــاري كه در مسير به او وارد شده بود راهي بيمارستان شد. چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچه ها از ديدنش خوشحال شدند. . ابراهيم را صدا زدم و گفتم: بچه هاي سپاه غرب آمده اند از شما تشكر كنند! باتعجب گفت: چطور مگه، چي شده؟! گفتم: تو بيا متوجه مي شي! با ابراهيم رفتيم مقر ســپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر، اسير عراقي كه شما با خودتان آورديد، بيسيم چي قرارگاه لشکر چهارم عراق بــوده. اطاعاتي كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تيپ ها، فرماندهان، راه هاي نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است. @parastohae_ashegh313
[خاطرات‌شهیـــد🌱] دوری از شهادت حتی با یک نگاه به نامحرم همرزم شهید: یک روز برای تهیه مواد غذایی به دمشق محله ی زینبیه رفتیم .آنجا بر خلاف اسمش خانم های بی حجابی زیادی دارد، وقتی حسین این وضعیت را دید گفت من نمیام، خودت خرید کن بعد بیا باهم می بریم داخل ماشین. وقتی خرید کردم و برگشتم دیدم حسین داخل ماشین نیست. تعجب کردم، قراربود داخل ماشین باشد تا من برگردم، چند ساعت همان محل را گشتم ولی اثری از حسین نبود. تصمیم گرفتم خودم تنها بروم، به دلیل مسائل امنیتی نباید خیلی در آن منطقه صبر کنیم. داخل ماشین که شدم دیدم حسین کف ماشین نشسته و سر خود را روی صندلی های ماشین گذاشته، تعجب کردم، گفتم چرا اینطور نشسته ای؟ گفت: رفت و آمد خانم های بدحجاب زیاد است، ترسیدم چشمم بیفتد و از شهادت دور شوم. 🌱 🕊 -----┅•═༅𖣔✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🥀✾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌𖣔༅═•‏┅----- @‌parastohae_ashegh313
سری برشانه ❤️ عملیات والفجر 8 بود وقتی امد تعجب کردم وپرسیدم چقدر زود امدی؟ من تازه پشت بیسیم با تو صحبت کردم گفت غذا اوردم مگه شما نگفتی بچها آذوقه ندارن ؟ وقت ناهار بود غذا را بین بچها نقسیم کرد بعد ازهم جدا شدیم اصغر به سنگر دیگری رفت چند لحظه بعد با صدای انفجار بیرون پریدم اوده پانزده متر ان طرف تر در سنگر اجتماعی مشغول نماز خواندن بود 4نفر شهید شده بودند بقیه بچها هر کدام سرشان را روی شانه دیگری گذاشته بودند اصغر هم با انها بود روای : سردار پاسدار سید تقی شاهچراغی همرزم شهید 🌷🌷 @parastohae_ashegh313
[معجونی به نام چمران...😉] یک نفر را فرض کنید با سابقه علمی بسیار عالی که در ایالات متحده آمریکا مشغول به تحصیل در سطوح عالی بوده و یک دانشمند فیزیک پلاسمای هسته‌ای به شمار می‌رود. یک شخص دیگر را فرض کنید که گروهبان تعلیم دهنده‌ی عملیات‌های نظامی است؛ در لبنان کار با آر.پی.جی را یاد گرفته و در جنگ، به رزمندگان خودمان آموزش می‌دهد. این دو شخصیت را با هم ترکیب کنید؛ احساسات رقیق و ایمان قوی را به آن اضافه کنید. معجونی به دست می‌آید به نام چمران. معجونی که با وجود او تضاد بین سنت و مدرنیته می‌شود حرف مُفت؛ تضاد بین ایمان و علم می‌شود حرف خنده‌دار. معجونی که این تضادهای قلابی را که تحت عنوان نظریه مطرح است باطل می‌کند و می‌شود نمونه‌ی بارز یک استاد و دانشمند بسیجی. 🌱 بیاناتامام خامنه‌ای(حفظه‌الله) در دیدار با اعضاى بسیجى‌ هیئت علمى دانشگاه‌ها 1389/04/02 🏷@parastohae_ashegh313
AUD-20220318-WA0018.mp3
7.64M
*💥دعای کمیل* *استاد فرهمند🎤* ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
ابوجعفر حسين الله كرم، فرج الله مراديان بعد ادامه دادند: اين اســير ســه روز است كه مشــغول صحبت است. تمام اطاعاتش صحيح و درست است. از روز اول جنــگ هم در اين منطقه بوده. . .🌸🌸🌸🌸 حتي تمام راه هاي عبور عراقي ها، تمامي رمزهاي بيسيم آن ها را به ما اطاع داده. براي همين آمده ايم تا از كار مهم شما تشكر كنيم. ابراهيم لبخندي زد و گفت: اي بابا ما چيكاره ايم، اين كارخدا بود. فرداي آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسيران فرستادند. . ابراهيم هر چه تاش كرد كه ابوجعفر پيش ما بماند نشــد. ابوجعفرگفته بود: خواهش مي كنم من را اينجا نگه داريد. مي خواهم با عراقي ها بجنگم! اما موافقت نشده بود @parastohae_ashegh313
شهید امر به معروف علی خلیلی علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شده و وارد این مجموعه ی فرهنگی شد. او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیت های فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد. شام نیمه شعبان تصمیم می گیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمه های شب برای هم هیئتی های کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند. اما در میان راه متوقف شد. غیرتش به جوش آمد. عده ای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده استمداد می طلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...قمه جاهلی و اب دیده دیوان و ددان، خون علی را بر زمین ریخت. ماهها گذشت؛ تا در خلسه بهاری نوروز زهرائی سلام الله علیها، نام علی در قطعه آسمانی و بهشتی شهدای غیرت نقش ببندد. علی پهلوان و خوش عیار ماهها با بیماری دست و پنجه نرم کرد. طی این ایام آنقدر زخم زبان شنید که زخمهای جانکاهش را فراموش کرد. روزهای پایانی عمر کوتاهش نامه ای خطاب به رهبری نوشت تا تسکین و التیام زخم هایش باشد. زخم هائی که این روزهای آخر نه بر جسم که روح و قلبش را جریحه دار کرده بود. وقتی که مذهبی های تسبیح به دست و جانماز آب کشیده او را نصیحت می کردند: " جوان مگر مملکت قانون ندارد تو چرا درگیر شدی؟... رهبر هم راضی نبود جانت را به خطر بیاندازی و ..." و چه خوش گفت که از زاهدان خشک مجو پیچ تاب و عشق. @parastohae_ashegh313
هدفتـون‌ایـن‌نباشـه تجربۍبخونیـن↓ دڪتربشیـن...! هدفتـون‌ایـن‌باشـه بندگۍبخونیـن↯ شھیدبشیـن♥️! ☚ ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
وصیت نامه شهیده زینب کمایی : خدایا نگذار نقاب نفاق و بیطرفی بر چهره مان افتد و در این هنگامه جنگ حسین را تنها گذاریم . اینها از یزدید بدترند و جایگاهشان اسفل سافلین است و بس … ماذا وجدک من فقدک و ماذا فقد من وجدک . چه یافت آنکسی که تو را گم کرد و چه گم کرد انکس که تو را یافت . ( قسمتی از مناجات امام حسین علیه السلام ) بدلیل اینکه هر مسلمانی باید وصیت نامه ای داشته باشد من نیز تصمیم گرفتن این متن را بعنوان وصیت نامه بنویسم و آخرین حرف های خود را برای دوستان و خانواده و تمام عاشقان شهادت بنویسم . از شما عاشقان شهادت می خواهم که راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید . هیچ گاه از پشتیبانی امام سرد نشوید . همیشه سخن ولی فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار ببندید . چون هرکس روزی به سوی خدا باز خواهد گشت. همیشه به یاد مرگ باشید . تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد .نمازهایتان را فراموش نکنید و برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور مهدی عج باشید مادر جان تو که از بدو تولد همیشه پرستار و غمخوار من بودی حال که وصیت نامه مرا می خوانی خوشحال باش که از امتحان خدا سربلند بیرون امده ای و هرگزدر نبود من ناراحت نشو ٬ زیرا که من در پیشگاه خدای خود روزی می خورم و چه چیزی از این بهتر است که تشنه ای به آب برسد و عاشقی به معشوق . مادر جان می دانم که برای رساندن من به این مرحله از زندگی زحمات بسیار کشیده ای و بهمین دلیل تو را به رنجهای حضرت زینب سلام الله علیها قسم می دهم مرا حلال کن و مرا دعای خیر بفرما @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋♥️🦋♥️♥️ وارد حریم شدیم خواستم برم اب بخورم گفتم علی من با رقیه و اردلان میریم اب بخوریم گفت باشه شما برید یه قدم دور شدم ازش شروع کرد به گریه کردن گفت اقا جان تو را به خواهرت قسم التماست میکنم به گلوی تیرخورده شیش ماهه ات قسم یه طوری بشه اسما راضی بشه بتونم برم برای دفاع حرم خواهرت برگشتم و دست زدم رو شونه ی علی گفتم پاشو برگردیم تهران وسایلتو جمع کنیم بعد برو گفت تو. مگه نرفتی اسمااااا گفتم نه اقا دلمو راضی کرد پاشو برگردیم بعد از چند روز زیارت برگشتیم تهران شروع کردیم به جمع کردن وسایلش لباساشو جمع کردم اون شب تا صبح گریه کردم و التماس کردم به خدا گفتم من بدون علی چیکار کنم؟؟؟ خدایا من بدون علی نمیتونمم خدایا خودت بهم صبر بده خواهش میکنم انقدر گریه کردم که سر سجاده خوابم برد صبح که پا شدم دیدم داره کفششو میپوشه کمکش کردم و کفششو پوشید پوتینشو کمکش کردم بپوشه گریه میکردمم اشکام باهام یاری نمیکرد گفتم علی تند تند بهم زنگ بزن علی من نمیتونمااا علی طاقت نمیارمااا علی گفت که اسما باشهه عزیزم اروم باشش اصلا میخوای همش پشت سنگر باشم نرم وسط گفتم علی مواظب خودت باش گفت باشه خانومم رفیق نیمه راه نشو دیگه
بانـو! این چادر تا برسد به‌دست تو هم از ڪوچه های مدینه گذشته هم از ڪربلا هم از بازار شام هم از میادین جنگ... چادر وصیت نامه ی شهداست بر تن تو چادرت را در آغوش بگیر و بگو برایت از خاطراتش بگوید... همه را از نزدیڪ دیده است .@parastohae_ashegh313
شلمچه خلاصه عشق است و... قطعه ای از بهشت ، شلمچه ، آینه ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش درآن‌میدرخشد. و دریچه آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد❤️🌱 💌@parastohae_ashehh313
🔅 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیَاءِ الدَّوْلَةِ الشَّرِیفَةِ... 🌱سلام بر تو و بر امید فرح بخش آمدنت، آنگاه که حکومت خدا را نشانمان میدهی و خشکسالی آرزوهای ما را با باران مهربانی ات سیراب میکنی؛ آنگونه که بعد از آن هیچ عطشی، هرگز بی تابمان نکند. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. @parastohae_ashegh313