✍مــــــن و تــــــــــو
مثل یک مرداب ماندیـم
خوشا آنان که مثل رود رفتند ...
جـــــامانده ام💔🕊
شادی روحشـــــــان صلوات
🥀 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🥀
#صبحتون_شهـــــــدایی🕊
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_گمنــــام_سلام
🇮🇷 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قسمت166
محضر بزرگان
امير منجر
ســال اول جنگ بود. به مرخصي آمدم. با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حرکت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود. از خياباني رد شــديم.
ابراهيم يکدفعه گفت: امير وايسا! من هم سريع آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: چي شده؟! گفت: هيچي، اگر وقت داري بريم ديدن يه بنده خدا! من هم گفتم: باشه،کار خاصي ندارم. بــا ابراهيم داخل يك خانه شــديم. چند بار ياالله گفــت و وارد يك اتاق شديم.
💜💜💜💜
چند نفر نشسته بودند. پيرمردي با عباي مشکي بالاي مجلس بود.
به همراه ابراهيم سلام كرديم و درگوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يکي از جوان ها تمام شد.
ايشــان رو کرد به ما و با چهره اي خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم کردي، چه عجب اينطرف ها! ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمي کنيم خدمت برسيم. همينطــور کــه صحبت مي کردنــد فهميدم كه ايشــان، ابراهيــم را خوب مي شناسد.
💜@parastohae_ashegh313💜
#زندگی_به_سبک_شهدا
#نماز_اول_وقت
✳️)) نماز اول وقت ❣شهید دستغیب
بنام او که شهدا پیش او {و عند ربهم یرزقون} هستند و ما را دارند تماشا میکنند.
✍یکی از دوستان و یاران# شهید محراب، شهید دستغیب تعریف میکرد..⤵️
که یک سالی بود که خدمت شهید #دستغیب بودیم و قرار بود با ایشان به سفر #حج مشرف بشویم، #هواپیما قرار بود بیروت برود و از بیروت پرواز بکنیم به سمت #جدّه، و زمانیکه رفتیم بیروت، در بیروت توقفی داشتیم که نزدیک #نماز مغرب و عشاء شد، که دیدیم #شهید دستغیب خیلی نگران هستند، سوار# هواپیما شده بودند و درهای هواپیما# بسته شده بود، به ساعتشان نگاه کردند گفتند وقت #نماز است.
🔵گفتند حاجآقا نمیشود در را باز بکنند. اعتراض کردند به #مهمانداران که در را باز کنید# نماز اول وقت، چون اگر او با هواپیما# پرواز میکرد و به جدّه میرسید نمازشان ❗️قضا میشد.
🔵از ایشان اصرار که درها را باز کنید تا# نماز بخوانیم ولی هیچکدام از #مهمانداران حرف گوش نکردند تا اینکه یکدفعه از #کابین خلبان صدا آمد که متأسفانه هواپیما بهخاطر #نقص فنی به مشکل خورده و درهای هواپیما را باز کردند و گفتند چند ساعتی ممکن است این نقص فنی طول بکشد. همه دیدیم که #شهید دستغیب با خوشحالی از هواپیما پیاده شدند و همانجا کنار هواپیما نماز خواندن، چه نماز با#صفایی؛ ما هم نمازمان را به امامت ایشان اقامه کردیم، موقعی که نماز را خواندند و تعقیبات را انجام دادند، با کمال تعجب دیدیم که خدمه هواپیما اعلام کردند که در کمال ناباوری، موتور#هواپیما اصلاح شده است. همه سوار #هواپیما شدند و آن موقع فهمیدیم راز نماز شهید دستغیب را.
#🥀شهدا را الگوی خودمان قرار بدهیم خصوصا در نماز اول وقت.👌
حی علی الصلاة🌈
حی علی الصلاة🌈
«أَكْثِروا الدُّعاءَ لِتَعجيلِ الفَرَجِ»
@parastohae_ashegh313
شهیدانه...💔
دلتنگی که چیز عجیبی نیست ؛
آنقدر نزدیکت میکند به خدا که چیزی غیر از او نمیخواهی و روزی در آغوش خدا آرام میگیری .
ما به دلتنگی برای خدا میگوییم شهادت...
#هو_المحبوب
🥀•••|@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار بود اربعین بریم کربلا...🥀🦋
روایت فرزندان شهید ابوالفضل علیجانی از آخرین
دیدار با پدر
سردار مدافع حرم ابوالفضل علیجانی، اهل درچه
اصفهان روز دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴۰۱ حین ماموریت
مستشاری در حلب سوریه و در راه دفاع از حرم
حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید.🕊
این شهید عزیز دومین شهید خانواده بود و
برادرش قاسم نیز در دوران دفاع مقدس،
علمیات کربلای ۴ به شهادت رسیده بود.🕊
هدیه به روح مطهر شهید عزیز صلوات
اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_وعجل_ فرجهم
#مردان_خدا
#قهرمانان_وطن
@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_های_شهدایی❣
#زندگی_به_سبک_شهدا
**@parastohae_ashegh313**
🌸قهر بودیم😒
در حال نماز خواندن بود…
نمازش که تموم شد
نشسته بودم و توجهی به همسرم نداشتم …
کتاب شعرش را برداشت وبا یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن…
🧕ولی من باز باهاش قهر بودم!
کتاب را گذاشت کنار…
به من نگاه کرد و گفت:
♡“غزل تمام”…نمازش تمام…دنیا مات
سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد…♡
🌸باز هم بهش نگاه نکردم….
🌸اینبار پرسید:عاشقمی؟؟؟
سکوت کردم….
گفت: عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز….
بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند…
❣دوباره با لبخند پرسید:عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟❣❣❣
🌸گفتم:نـــــــه
گفت:”تو نه می گویی و پیداست می گوید دلت آری…”
“که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری…”♡♡
زدم زیر خنده….و روبروش نشستم….
💓💓دیگر نتوانستم به ایشان نگویم که وجودش چقدر آرامش بخشه…
بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم…
خداروشکر که هستی….💓💓
🎙راوی: همسر شهید بابایی
#عاشقانه_شهدایی
#شهید_عباس_بابایی
@parastohae_ashegh313
•✾• تو²³سالگیشبہجایۍرسیدڪہ
دشمنمیترسیدازمقابلہبآهاش؛
دستبہترورشزدن . . .🌱!
«شھیدجَھآدمغنیہ»
+²³سالگۍتو رَدڪردۍ؟
یاموندهبرسۍ؟
راستۍڪجایۍ🖐🏻👀'シ
#زندگی_به_سبک_شهدا
#پرچم_ایران_امانت_شهداست
🖤یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها🖤
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
@parastohae_ashegh313
.
🕊 ⃟📌#شـہیدجہادمغنیه
#دلتنگیــــــــم🥀
*هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت.💔 بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...😔*
*تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد..
#زندگی_به_سبک_شهدا
#سرداردلها
@parastohae_ashegh313
#زندگی_به_سبک_شهــدا 🥀
#نماز_شـــب🕊
#حاج_قاسم حضرت زهرایی بود. خیلی جاها در جنگ و بعد از جنگ با توسل به حضرت زهراء(س) مشکلات را حل میکرد. یک #فاطمیه هم در روستای خود در کرمان ساختند که در آن مراسم میگیرند. از همه اینها بگذریم، باید به #نماز_شبهای حاجی اشاره کنم. هر شب نماز شب میخواند، آن هم با ناله و گریه و نجوا. من خودم شاهدم؛ چون در همه مأموریتها من با حاجی بودم. اگر خیلی خسته هم بود باز یک ساعت میخوابید، بیدار میشد و بعد شروع میکرد به نماز. واقعاً این صحنه عشقبازی و نجواهای حاجی در نماز شبهایش تماشایی بود. ما هم که میخواستیم نماز بخوانیم در مواجهه با این حال حاجی از خود بیخود میشدیم و دیگر نمیتوانستیم نماز بخوانیم و فقط مبهوت حاجی بودیم. باید در آن صحنه باشید تا متوجه حرف من بشوید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شبتـــــــون_شهدایی
#نماز_شب_به_نیت_ظهور
★صلوات هدیه به ارواح طیبه ی شهــدا فراموش نشه★
یا عـلـــــی✋
@parastohae_ashegh313
بسم رب الشهدا والصدیقین
سلام بر پهلوان بی مزار
سلام بر شهیدان در راه حق امروز هم به مدد شهدا کارمون رو شروع میکنیم🤲🏻
شادی روح تمام شهــدا، و امام شهدا و سلامتی وتعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج 5صلـــوات🌷
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_گمنــــام_سلام
@parastohae_ashegh313
صبحتون و عاقبتتون بخیـــر🦋
#قسمت167
محضر بزرگان
امير منجر
حاج آقا کمي با ديگران صحبت کرد. وقتــي اتاق خالي شــد رو کرد به ابراهيم و با لحنــي متواضعانه گفت: »آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت کن!« ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنيد. خواهش مي کنم اينطوري حرف نزنيد.
بعد گفت: ما آمده بوديم شــما را زيارت کنيم. انشــاءالله در جلسه هفتگي خدمت مي رسيم. .
💜💜💜💜
بعد بلند شديم، خداحافظي کرديم و بيرون رفتيم. در بيــن راه گفتم: ابرام جون، تو هم بــه اين بابا يه كم نصحيت مي کردي، ديگه سرخ و زرد شدن نداره! باعصبانيت پريد توي حرفم و گفــت: چي مي گي امير جون، تو اصاً اين آقا رو شناختي!؟ گفتم: نه، راستي کي بود !؟ جواب داد: اين آقا يکي از اولياي خداســت.
اما خيلي ها نمي دانند. ايشــون حاج ميرزا اسماعيل دولابي بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقاي دولابي را شناختند. تازه با خواندن كتاب طوبي محبت فهميدم که جمله ايشان به ابراهيم چه حرف بزرگي بوده.
💜|parastohae_ashegh313|💜
38.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نسخه دوم نماهنگ "سلام بر ابراهیم"
خواننده: حسین کریمی پناه
🔺شخصا این نسخه ی دومی رو چندین بار تماشا کردم و هردفعه بیشتر از قبل به دلم نشسته.
اجرتون با شهید هادی🖤
@parastohae_ashegh313
#ﺷﻬﯿﺪ_عباس_ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ
🔹گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
@parastohae_ashegh313
#زندگی_به_سبک_شهدا
#درباره_کتــــــــاب:
«عمار حلب» را محمدعلی جعفری نوشته است. ظاهرا خودش هم با شهید آشنا و رفیق بوده است. موسسه روایت فتح از سری کتابهای مدافعان حرم، هفتمی را به شهید محمدحسین محمدخانی اختصاص داده است. روایتهایی زنده، جدید، مستند، خواندنی و عموما مربوط به همین سالهای نزدیک و متأخر. کتاب از این جهت ارزش خواندن و توصیه کردن دارد که خوب و صمیمی و راستکی نوشته شده است. دغدغه خود من همیشه این بوده که روایتهای ما از شهدا ، قابل دسترس باشد. جنبه ماورایی و آسمانی و اسطورهای دادن به شهدا اگرچه درست است _چه اینکه اینها حقیقتا با آسمان ارتباط گرفته بودند و سیمشان وصل بود_ اما معمولا خواننده با احساس فاصله عمیق و بعید خودش از شهدا، نمیتواند آن چنان که باید با این عزیزان ارتباط بگیرد و رفاقت برقرار کند و الگو بپذیرد. مخاطب وقتی کتاب شهدا را میخواند، چه خوب که وقتی کتاب را بست با خود نگوید که ای بابا من کجا و شهدا کجا؟ عمرا بشود مثل اینها شد! اما اگر احساس کرد که این راه رفتنی پیش پای او هم باز است و مسیری را که این شهید رفته او هم اگر بخواهد و همت کند، میتواند انتخاب کند و برود و برسد ، دهها بار مفیدتر خواهد بود.
کتاب شهید محمدحسین محمدخانی از همین قسم دوم است. باورپذیر است. خودمانی است. در دسترس است. الگو گرفتنی است. شهید این کتاب قدسی و دور از ما نیست. از قضا اشتباهاتی هم دارد. کتاب را که بخوانید، جاهایی از خنده رودهبر میشوید. از بس این پسر بامزه بوده. از بس خودش بوده!
همین محمدحسین خان، در دانشگاه آزاد یزد، آنقدر با رفقایش در تکاپو و فعالیت و درگیری بودهاند که دیگران به بسیج آنجا «لیان شامپو» میگفتهاند! بس که در کارشان جدی بودهاند و بر سر مسایلی که فکر میکردهاند درست است، میماندند و پافشاری میکردند کارشان میرسد به آنجا که روزی با اینکه ۳۰ نفر بودهاند کتک مفصلی از حدود دویست دانشجو میخورند و کم هم نمیآورند و از رو هم نمیروند… آن هم سر مسأله کشف حجاب در دانشگاه !
محمدحسین این کتاب، کشته مرده کله پاچه بوده. یه جورایی شکمو بوده. عشق ریش داشته و روی ریش بلند تعصب! گاهی پاشنه کفشش رو میخوابانده و در قید و بند ظاهرش نبوده. شوخیهای عجیب و سرکار گذاشتنهای باحالی داشته. حتی وقتی نصفه شب ساعت ۳ بامداد از مزار شهدا خلد برین برمیگشتند، وقتی به تور گشت نیروی انتظامی میخورند، آنجا هم دست از شوخی و سرکار گذاشتن ماموران بر نمیدارد و روانه پاسگاه میشود و تعهد میدهد و خلاص میشود! حتی در معرکه سوریه هم دایم بیسیماش را گم میکرده و بیسیم رفقا را برمیداشته و برنمیگردانده و حسابی برایشان دردسر درست میکرده! در جلسات فرماندهان حتی آنجا که “حاج قاسم” هم بوده بدون جوراب میرفته و حرص فرماندهاش را در میآورده و…
خلاصه محمدحسین این کتاب از جنس همین جوانهای دور و زمانه خودمان بوده. به شدت بانمک و دوست داشتنی.
اما همین شهید عزیز در کار و فعالیت و دوندگیاش برای اهل بیت علیهم السلام، آن همه کشش و جاذبه دارد که کلی آدم غیر درست و حسابی را مجذوب میکند و به راه می آورد. عاشق روضه و بلکه شیدا و دیوانه روضه اهل بیت بوده. سرش درد میکرده برای گریه گاه و بیگاه و سینه زنی برای ارباب حسین (علیه السلام). با این سن و سال نسبتا کم و با همه جوانیاش، به هیچ وجه از پا نمینشیند و صبح و شب مشغول است و دایما در همه جا از هیأت و بسیج و اردو و خانواده و انتخابات و جنگ سوریه و… دارد بدو بدو میکند.
فهم خوب دارد. اهل هنر است. لیدری بلد است. جنبه و حوصله و ظرفیت خوبی دارد و همه تیپها و سلیقهها را کنار هم برای کار برای انقلاب کنار هم جمع میکند و سرپرستی میکند. پیگیر علما است و آنها را به جمع بچهها میآورد. دیوانه شهدا و آواره مزار و گلزار شهدا است. در سوریه هم فرمانده لایق و پرکار و کم خواب و خستگی ناپذیر است. آنجا به قدری در دلها جا داشت که نیروهای عراقیاش ، روی بازوهایشان نام او را حک کردهاند. نام جهادی او “عمار عبدی” بوده! حتی بعد از شهادتش رزمندهای مسیحی در سوریه در خط مقدم گریه می کند و از روضه خوانیهای او میگوید… کم نظیر بوده این محمدحسین ما. کتابش را از دست ندهید خواهشا!
@parastohae_ashegh313 📚
[...🕊🌱]
یادمان باشد...
شهدا دل خسته از دنیا نبودند
بلکه...
دلبسته ی به دنیا نبودند.
#طعمشیرینپروازتاخدا
🥀•••@parastohae_ashegh313
[راهی که باید رفت....📜]
پيامي كه نسبت به شما مردم عزيز دارم اين است كه وحدت كلمه را حفظ كنيد و دست از ولايت فقيه برنداريد. اگر فرمانبرداري نكنيد خدا اين نعمت بزرگ را از شما خواهد گرفت. خدايا مرا خالص گردان تا بدان فيض الهي كه همان شهادت است برسم.
#شهیداحمدعلیعسکری🕊🌱
#ازتبارنور🌕🌙
🌼•••@parastohae_ashegh313
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_اخر
تا اینکه روز موعود رسید بدو بدو ساعت هفت صبح لباسی جدید و خوشگلم رو سریع پوشیدم صبحونه رو خوردم
به مامانم گفتم مامانجون شما نمیاین خونه مامان علی؟؟؟
دیدم اخماش توهمه
گفتم مامانجون چیزی شده؟؟
بابام گفت نه دخترم مامانت از بس که بداخلاقه دعوامون شده حالا تو برو ما بعدش میام
گفتم اهان خلخوب حله من رفتم خدافظ
بدو بدو سوار ماشین شدم یه نیمچه ترمزی زدم و یه گل یاس خیلی خوشگل و خوش با رایحه عشق خریدم
گذاشتم تو ماشین
دم در که رسیدم دیدم انقدر کفش ها زیاده
گفتم ای وایییییی علی زودتر از من رسیده
اههه باز هم دیر رسیدم
الان اگه برم تو میگه اسما خانوم همه زود اومدن شما دیر اومدی 😞
نه علی من اینطوری نمیگه میدونع که من رفتم گل بخرم
وقتی رفتم تو دیدم 🤯🤯💔🙂🙂
همه لباس مشکی پوشیدن
فهمیدم داستان چه قراره
با خونسردی به اردلان گفتم جنازه علی رو بیارین
جنازشو اوردن داخل روکشو برداشتم با حال زارگفتم
.مـݧ طاقت ندارم پاشو مـݧ نمیتونم بدوݧ تو
کے بدنت و اینطورے زخمے کرده الهے مـݧ فدات بشم .چرا سرت شکستہ؟؟
پهلوت چرا خونیہ؟؟؟دستاتو کے ازم گرفت؟؟علے پاشو فقط یہ بار نگاهم کـݧ
بہ قولت عمل کردے برام گل یاس آوردے.
علے رفتے ؟؟رفتے پیش خانوم زینب؟؟نگفت چرا عروستو نیاوردے؟؟؟؟
عزیزم بہ آرزوت رسیدے رفتے پیش مصطفے
منو یادت نره سلام منو بهشوݧ برسوݧ.شفاعت عروستو پیش خدا بکـݧ .
بگو منو هم زود بیاره پیشت بگو کہ چقد همو دوست داریم.
بگو ما طاقت دورے از همو نداریم.
بگو همسرم خودش با دستهاے خودش راحیم کرد تا از حرم بے بے زینب دفاع کنم بگو خودش ساکم و بست و پشت سرم آب ریخت کہ زود برگردم.
بگو کہ زود برگشتے اما اینطورے جوݧ تو بدنت نیست.تو بدݧ مـݧ هم نیست تو جوݧ مـݧ بودے و رفتے
اردلاݧ با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدݧ کہ علے و ببرݧ .
〰❤️〰❤️〰❤️🌹
میبینے علے اومدݧ ببرنت.الانم میخواݧ ازم بگیرنت نمیزارݧ پیشت باشم.علے وقت خداحافظیہ
بازور منو از رو تابوت جدا کردݧ
با چشمام رفتـݧ علے از اتاق دنبال میکردم.صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم .
از جام بلند شدم و دوییدم سمت تابوت کہ همراهشوݧ برم.
دومیـݧ قدمو کہ برداشتم افتادم و از حال رفتم دیگہ چیزے نفهمیدم
قرارمان
به
برگشتنت بود...
به دوباره دیدنت...
اما
تو
اکنون
اینجا
ارام گرفته ای...
بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت...
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
.
.یک سال از رفتـݧ علے مـݧ میگذره
حالا تموم زندگے مـݧ شده .دوتا انگشتر یہ قرآن کوچیک ،سربند و بازو بند خونے همسرم .
هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم.
ولے مـݧ باهاشوݧ زندگے میکنم و سہ روز در هفتہ میرم پیش همسرم و کلے باهاش حرف میزنم.
حضورش و همیشہ احساس میکنم....
خودش بهم داد خودشم ازم گرفت...
من عاشق لبخندهایت بودم وحالا
باخنده های زخمیات دل میبری ازمن
.
عاشق ترینم!من کجاوحضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدرراحت بگذری ازمن
❤️❤️❤️
✅✅✅پایاݧ✅✅✅
#داستاݧ_هم_تموم_شد
#امیدوارم_خوشتون_اومده_ باشه
#قلم_ضعیف_منو_به_بزرگی_خودتون_ببخشید
#اگر_دلتون_شکست_دعا_کنید_مشکل_ما_هم_حل_بشه
#برای_حال_دلمون_دعا✋
#التماس_دعا_شدید_دارم_ازتون 😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 شهیدی که به اسم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) حساس بود و شهید اشک میریخت... 😭
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
@parastohae_ashegh313
─┅═ೋ❅❄️❅ೋ═┅─
دࢪحســــــــࢪٺݜھادٺ...)
#شهــــیدانه🕊
بابت مداحی هیچ صلهایی دریافت نمیکرد
ومیگفت صله من روباید آقا بدهد،
روز شهادت حضرت زهرا (س)
ترکش به پهلو وبازوش خوردو شهید شد
اینها هم صله آقاحجت بود چه معامله ی پر سودی کرد.
#زندگی_به_سبک_شهدا🌱
#شهیدحجت_الله_اسدی
#شادی_روح_شهید_صلوات
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
🌿『@parastohae_ashegh313』🌿