🕊 #زیارتنامه_ی_شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#زندگی_به_سبک_شهدا🥀
#شهدای_گمنام🍃
@parastohae_ashegh313
🌹۹ بهمنماه سالروز شهادت #نابغه جنگ تحمیلی شهید #حسن_باقری و فرمانده قرارگاه کربلا شهید #مجید_بقائی در عملیات #والفجر_مقدماتی منطقه #فکه گرامی باد.
🕊 #شادی_روحشان_صلوات
@parastohae_ashegh313
#فصل10
مادر با خوشــحالی جلو دويد و بهنام را در آغوش کشــید. بهنام خسته بود. اما بوی مادر، گرمای مهر مادر جانی دوباره در کالبد خســته اش دمید. مادر به گريه افتاد: ـ تو کجايی بهنام؟ تو اين آتش و دود فكر مرا نمی کنی؟ نمی گويی يك مادر نگران داری که چشــم به راهت مانده و هر لحظه نگران است که اتفاقی برايت نیفتد. بهنام مادرش را بوسید و سعی کرد بخندد. ـ حالا چرا گريه می کنی؟ من که چیزيم نشده. ـ چیزيت نشــده؟ همین؟ مادر نشــدی بدانی تو دل من چه می گذرد. با هر انفجــار و تیراندازی دلم هری پايین می ريزد که اتفاقی برايت نیفتد. شــنیده ام سقای رزمندگان شده ای. ـ مگه کار بدی می کنم؟ يكی بايد باشــد برايشــان آب ببرد تشــنه نمانند، بچه ها کجا هستند؟ ـ تو سنگر خوابیده اند. بیا پسرم. خیلی خسته ای؟ الان برايت غذا می آورم. بهنــام به همراه مــادر به حیاط رفت. گوشــه حیاط را کنده و يك ســنگر درســت کرده بودند تا خانواده از گزند ترکش خمپاره و توپهای دشمن در امان بمانند. بهنام خم شد و وارد سنگر شد. بهرام 9 ساله و شهرام و مهنوش 3 و 1 ســاله خواب بودند. مثل تمام کودکان خرمشهری داشتند به صدای انفجارها و شــلیكها عادت می کردند. روزهای اول خیلی می ترسیدند و گريه می کردند. اما کم کم صداهای مزاحم برايشان عادی شد. علی رغم نگرانی مادر، در حیاط بازی می کردند و دنبال هم می دويدند و می خنديدند. خنده زير آتش دشمن! با ورود بهنام، اول بهرام و ســپس شهرام و مهنوش بیدار شدند. و به آغوش بهنام شیرجه زدند. شهرام سه ساله هم بهنام را در آغوش گرفته و رها نمی کرد. بهنام شــروع کرد با آن دو شوخی کردن و کشتی گرفتن. غلغلك شان می داد و خنده شان را درمی آورد. مهنوش هم بیدار شد. بهنام را دوست داشت. تاتی تاتی کنان با دســتهای باز جلو آمد و به آغــوش بهنام پريد. بهنام صورت دو برادر و خواهر کوچكش را بوســه باران کرد
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
#قسمت214
مداحي
اميرمنجر، جواد شيرازي
مرام و شيوه ابراهيم در برخورد با بچه هاي محل نيز به همين صورت بود. او پس از جذب جوانان محل به ورزش، آن ها را به سوي هيئت و مسجد سوق مي داد و مي گفت: وقتي دست بچه ها توي دست امام حسين(ع)قرار بگيره مشكل حل مي شه. خود آقا نظر لطفش را به آن ها خواهد داشت.ابراهيم از همان دوران دبيرستان شروع به مداحي كرد.
❄️❄️❄️❄️❄️
بقيه را هم به خواندن و مداحي كردن ترغيب مي كرد. هر هفته در هيئت جوانان وحدت اسامي به همراه شهيد عبدالله مسگر حضور داشت و مداحي مي كرد. اين مجموعه چيزي فراتر از يك هيئت بود. در رشد مسائل اعتقادي و حتي سياسي بچه ها بسيار تأثيرگذار بود. دعوت از علمائي نظير عامه محمدتقي جعفري و حاج آقا نجفي و استفاده از شخصيت هاي سياسي، مذهبي جهت صحبت، از فعاليت هاي اين هيئت بود. لذا مأموران ســاواك روي اين هيئت دقت نظر خاصي داشــتند و چند بار جلوي تشكيل جلسات آن را گرفتند.
❄️❄️❄️❄️❄️
ابراهيم، مداحي را از همين هيئت و همچنين هنگامي كه ورزش باستاني انجام مي داد آغاز كرد. در دوران انقاب و بعد از آن به اوج خود رسيد.
اما نكته مهمي كه رعايت مي كرد اين بود كه مي گفت: براي دل خودم مي خوانم. سعي مي كنم بيشتر خودم استفاده كنم و نيت غيرخدايي را در مداحي وارد نكنم.
@parastohae_ashegh313
حسن باقری.mp3
13.19M
#کتاب_صوتی 🎧
#نیمه_پنهان_ماه
💫سرلشکر
#شهیدحسنباقری
🌹عروج 9 #بهمن 1361
#فکه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
@parastohae_ashegh313
این وعدة خداست که حق الناس را نمی بخشد! خون شهدا حق الناس است، نمی دانم با این حق الناس بزرگی که به گردن ماست، چه خواهیم کرد؟!
سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم، قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم، به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند. سلام بر شهدا!
کسی که مرا طلب کند، مرا خواهد یافت و کسی که مرا یافت مرا خواهد شناخت، و کسی که مرا شناخت مرا دوست خواهد داشت و کسی که دوستم بدارد عاشقم می گردد و چون عاشق شد او را خواهم کشت (شهید خواهم کرد) و بر من است که دیه اش را بدهم و دیه اش خود من هستم.
«حدیث قدسی»
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که #اسرای_عراقی را فرماندهی کرد
💠 شهید اسماعیل دقایقی همان فرماندهای است که گردانی را از میان سربازان عراقی که به اجبار بعثیها به جنگ آمده بودند و پس از اسارت به حقانیت ایران و باطل بودن حزب بعث پی میبردند، تشکیل داد و خودش فرمانده آنها شد.
#سردارشهیداسماعیل_دقایقی
🟦 فرماندهان اصلی ما خدا و امام زمان عجل الله هستند.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 حکایات تکان دهنده از #شهدا
🎥 #روایتگری
💎 دقت و صرفه جویی رزمندگان در استفاده
از #بیت_المال
#استاد_دلبریان🎙
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#تلنگر
از مادر شهید حسن باقری پرسیدند:
چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟! جمله خیلی قشنگی گفتند:
«نگذاشتم امام زمان(عج)در زندگیمان گم شود»
توو مشغله های زندگیمون امام زمان عج و گم نکنیم💚
@parastohae_ashegh313
دستم نمیرسد
به بلنداے آسمان #شهادت!
اما دست به دامان شما میشوم؛
ای شہید...
تا شاید ضمانتم را بکنید :)
✿' #شهدا
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
♡{@parastohae_ashegh313}♡
چرا ابراهیم هادی؟.mp3
10.32M
چرا ابراهیم هادی اینجوری دل میبره؟
🎤روایتگری حاج حسین یکتا درباره
شهید ابراهیم هادی در کانال کمیل...
☆شبتون شهدایی☆
@parastohae_ashegh313
🕊 #زیارتنامه_ی_شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#زندگی_به_سبک_شهدا🥀
#شهدای_گمنام🍃
@parastohae_ashegh313
🌹گمشده دارم...
چه کس #دارد خبر؟
از شقایق های مفقودالاثر😔
@parastohae_ashegh313
#معرفی_کتاب_شهدایی
#ملاقات_در_فڪّه
🌹 زندگینامه #شهید_حسن_باقری (غلامحسین افشردی) نوشته #سعیدعلامیان، از خاطرات دوران کودکی شهید باقری آغاز شده و بعد از آن به پیروزی #انقلاب و در نهایت به حضور حسن باقری به عنوان یکی از اصلیترین و تأثیرگذارترین #فرماندهان در جبهههای جنگ میپردازد.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#فصل10
بهنام به ناچار قبول کرد. بچه ها از خوشحالی جیغ می کشیدند. مادر و بچه ها عقب وانت کنار زن و بچه فامیل شــان نشستند. بهنام هم عقب وانت سوار شد. وانت زير باران خمپاره و توپ حرکت کرد. بهنام در جاده مردم جنگزده و آواره را ديد که بار و بنديل مختصرشان را بر سر و دست گرفته و پیاده در حرکت بودند. لاشه ده ها گاومیش باد کرده را ديد؛ دســت و پای گاومیش ها رو به هوا بود. چند ســگ ولگرد سورچرانی می کردند و لاشــه ی گاومیش ها را به نیش می کشیدند. بهنام عق زد. بوی گند لاشه های گنديده در فضا پیچیده بود. سرانجام به امیديه رسیدند. به منزل يكی از فامیل رفتند. فامیل با خوشحالی به استقبال آمدند. آن شب بهنام از زور خستگی زود خوابش برد. خواب ديد که ســربازان عراقی در حال فرار از خرمشــهر هستند. رزمندگان ايرانــی در حال فــراری دادن عراقی ها بودند. بهنام خوشــحال و ســبكبال در خرمشــهر می دويد و شاهد جشــن پیروزی بود. بوق کشدار کشتی ها در اروند پیچیده بود. شهر پر از گل و سبزه و نخل شده بود و از مسجد جامع تا شلمچه، تا مرز عراق، کلاهخود و پوتین و سلاح سربازان شكست خورده و فراری عراقی بر زمین ديده می شد.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313
#فصل10
وقتی بهنام دنیا آمد پزشــكان و پرســتاران در کمال حیرت ديدند که نوزاد در يك پرده ای سفید به نازکی پوست پیاز قرار دارد. دکتر متخصص سريع پرده سفید را تا کردو در جیب گذاشــت. باور عموم بود کــه اين پرده تأثیر معنوی دارد و پیش هر کس باشد دعايش مستجاب و از بلايا ايمن می ماند. مهديقلی راضی بود به پول آن زمان صد تومان بدهد تا پرده سفید را از دکتر بخرد، اما دکتر حاضر نشد و به مهديقلی گفت: اين حرف من يادتان بماند. اين پسر خیلی مشهور و معروف می شود. وقتی بزرگ بشود باعث غرور و افتخار شما و خانواده اش می شود، شايد هم باعث افتخار کل مردم ايران. من چنین موردی را کم ديده و شنیده ام. اين پسر آينده درخشانی دارد. *** ـ مامان، وقتی بچه بودم خیلی اذيتت می کردم؟ مادر به خود آمد. خنديد و گفت: تمام بچه ها اذيت می کنند. اما تو اين طور نبــودی. 9 ماهت بود که زبان باز کردی و يكســاله که بودی ديگر می دويدی. اما منو اذيت نمی کردی. بابابزرگ همیشــه می گفــت: اين بهنام يك روز باعث افتخار همه ما می شــود. خودش اسم تو را بهنام گذاشت. بهنام گفت: الان هم می گويم. وقتی بزرگ شــدم خودم ضبط و ربطت می کنم. شما مادرمن هستید و وظیفه مند که به شما رسیدگی کنم. اگر زنده بمانم به قولم وفا می کنم. ـ امــا اگر بــا دايی ات به دانمــارك رفته بــودی ديگر من اين قــدر نگرانت نمی شدم. ـ مادر جان، من ايرانی هستم. اصلا ًدوست ندارم از ايران بروم. اگر هم رفته بودم، به هر طريق که می شــد خودم را به اينجا می رساندم تا با دشمن بجنگم. من غیرتم قبول نمی کند دشــمن به ســرزمینم حمله کنــد و من در راحتی و آسايش زندگی کنم. مادر گفت: من بروم آب گرم کنم برای غسل شهادت.
🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹
@parastohae_ashegh313