eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 از شما مردم می خواهم که مواظب باشید ،مواظب شایعات باشید ،سپاه را بشناسید ،ارتش را بشناسید و ببینید سپاهی که از قلب این ملت بر خاسته و ارتشی که این همه «حر» تحویل جامعه قهرمان پرور ایران داده تا به حال چه حماسه هایی آفریده اند. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهنام با صداي انفجار از خواب پريد. ســرش هنــوز درد مي کرد. بعد از نماز صبــح، خانم حكیمي يك قرص مســكن بــه او داد. بهنام قــرص را که خورد، چشــمانش سنگین شــد. گوشه ي شبستان دراز کشــید و به خواب عمیق فرو رفت. به حیاط رفت. چند پیرزن در حال پختن غذا بودند. از دور، صداي شــلیك و انفجــار مي آمد. بهنام به دنبال آب گشــت. تو يك دبه، آب بو گرفته اي را که جلبــك قاطي اش بود، يافت. چاره اي نبــود. آب قطع بود و بچه ها از آب حوض خانه ها براي نظافت استفاده مي کردند. خانم حكیمي به طرفش آمد. با مهرباني به بهنام نگاه کرد و پرسید: «بهتر شدي؟» بهنام، ســر تكان داد. چند رگه خون در ســفیدي چشــمانش دويده بود. از نیمه شب، از زماني که اجساد شهدا را ديده بود، حالش دگرگون شده بود.«کمي ديگر اســتراحت کن. اين طور کــه تو خواب و خوراك را براي خودت حرام کردي، به زودي از پا مي افتي.» «مگر خون من از بچه هاي ديگر رنگین تر است.» يك مرد، وارد مسجد شد. به طرف خانم حكیمي آمد، پرسید: «برادر جهان آرا کجا هستند؟» «چكارشان داري؟» «برايشان خبر مهمي دارم. بايد حتما ًببینم شان.» «تا نیم ساعت ديگر مي آيند. صبرکني مي بیني شان.» مرد، دســت چپش را بالا آورد و به ساعتش نگاه کرد. نگاه بهنام روي دست مرد میخكوب ماند؛ يك لنگر سبز بر پشت دست و ساعتي که صفحه ي زمردي رنگ داشت! نفس بهنام بند آمد. سريع رو برگرداند. مرد گفت: «پس من مي روم نیم ساعت ديگر مي آيم.» مرد بیرون رفت. بهنام سريع دنبالش رفت. خانم حكیمي صدايش کرد: «کجا بهنام؟» جواب نداد. چند خمپاره ي بي هدف، ده ها متر آن طرف تر منفجر شــد. مرد به ســرعت داخل يك کوچه پیچید. بهنام دســت به کمر زد. هنوز نارنجك از کمربند شــلوارش آويزان بود. ديد که مرد داخل يك خانه شــد. بهنام ايستاد. نمي دانست چه کند. مطمئن بود که اشتباه نكرده است. طاقت نیاورد. آرام جلو رفت. پريد، لبه ي ديوار را گرفت و گربه وار بالا کشــید. داخل خانه خبري نبود. بهنام به آرامي داخل حیاط پريد. نارنجك را از کمربندش جدا کرد. انگشتش را در حلقه ي ضامن، گیر داد. با سر قدم هاي آرام وارد هال شد. اتاق هاي پايین را به آرامي جســتجو کرد. صدايي از طبقه ي بالا به گوش رسید. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
ماجراي مار مهدي عموزاده بعد هوا روشــن شــد. ما مشــغول تكميل شناســائي مواضع دشمن شديم. همينطور كه مشــغول كار بوديم يكدفعه ديدم مار بســيار بزرگي درســت به سمت مخفيگاه ما آمد! مار به آن بزرگي تا حالا نديده بودم. نفس در سينه ما حبس شده بود. هيچ كاري نمي شد انجام دهيم. اگر به ســمت مار شــليك مي كرديم عراقي ها مي فهميدنــد، اگر هم فرار مي كرديــم عراقي ها ما را مي ديدند. ⭐️⭐️⭐️⭐️ مار هم به ســرعت به ســمت ما مي آمد. فرصت تصميم گيري نداشتيم. آب دهانم را فرو دادم. در حالي كه ترسيده بودم نشستم وچشمانم را بستم. گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهراي مرضيه(س) قسم دادم! زمان به سختي مي گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز كردم. @parastohae_ashegh313
🌹روز و گرامیباد. 🔷 در تاريخ 1364/12/1 ، هنگامي كه شهيد محلاتي به همراه جمعي از نمايندگان مجلس و مسؤولين قضايي كشور ، با يك فروند هواپيماي مسافربري شركت آسمان ، عازم جبهه هاي نبرد بودند تا در جمع رزمندگان اسلام حضور يابند ، به وسيله چند فروند هواپيماي جنگي رژيم بعثي ـ صهيونيستي عراق و به دستور ارباب شان كه از شكست خفت بار خود در عمليات والفجر 8 عقده اي سنگين به دل داشتند ، در حوالي اهواز مورد هدف قرار گرفتند ودر اين حمله ناجوانمردانه و ددمنشانه ، يار صديق حضرت امام (ره) شهيد بزرگوار حضرت حجت الاسلام والمسلمين شيخ فضل الله محلاتي و چهل تن از دل باختگان مكتب عشق ، براثر سقوط هواپيما به فيض شهادت نايل آمده ودر جوار قرب حضرت حق ـ جلت عظمته ـ سكني گزيدند. عمال استكبار با اين جنايت هولناك ، برگ سياه ديگري بر دفتر ظلم و ذلت خود افزودند ، و آن اربابان فضيلت نيز با خون سرخ خود راه اندازي جاودانه را پيمودند و دفتر عشق الهي را با انگشت خونين شهادت امضاء كردند. 🌹 يادشان گرامي و راهشان پر رهرو باد 📥نویدشاهد @parastohae_ashegh313
🌱 گفت: مراقب نگاهت باش.. "العَین بَریدُ القَلب" چـشم پیغام رسان دل است... 🕊✨ 🆔@parastohae_ashegh313
✨ نماز هاے واجب خود را دقیـق و اوّل وقٺ بخوانید.. ✅خواهیـد دید کہ چگونہ درهاے رحمٺ الهـی رو بہ روے شما باز خواهند شد.. @parastohae_ashegh313
🔹داستان زندگی این شهید بزرگوار، سراسر امید است و زیبایی؛ شنیدنش را به شما هم پیشنهاد می کنیم. 🔞 به دلیل وجود برخی اتفاقات تلخ از زندگی این جانباز شهید شنیدن این کتاب برای کودکان و نوجوانان توصیه نمی شود📛 @parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
📣 م س اب ق ه ........... مـسـابـقه ✌️ ویژه همراهان با صفای کانال گذر عمر به سبک شهدا☺️👌 اعضای کانال میتوانند یکی از دو مورد ( مسابقه) زیر را انتخاب و در آن شرکت کنند و از جوایز نفیس نقدی ( مادی) و غیر نقدی ( معنوی) کانال بهره مند شوند 🎁 1⃣ مـسـابـقـه ڪـتـاب خـوانـی 📚 از کتاب خواص و لحظه های تاریخ ساز ( مجموعه سخنان مقام معظم رهبری ) جلد ۱ ⬅️ از اول کتاب تا صفحه ۱۰۲ بحث مخالفت خواص با انتخاب حکم علی علیه السلام ✅ و پاسخگویی به سوالات مطروحه پیرامون محتوای کتاب ضمناً پی دی اف کتاب در کانال موجود می باشد . 2⃣ مـطـالـعـه مـحـتـوای درس هـای مـوجـود در کـانـال 📌 از درس اول تا آخر درس هفدهم ✅ و پاسخگویی به سوالات مطرح شده ⏰ زمـان برگزاری مسابقه ⬅️ ۲۰ اسفند ماه ساعت ۲۱ @BeSabkeShohada 🍓
💌فعالیت‌تان را در راه خدا بیشتر کنید فراموش نکنید که شهیدان نظاره‌گر کارهای شما هستند. «ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست!» 🌷🕊 @parastohae_ashegh313
🌕 به خواندن نماز شب علاقه شدیدی داشت و بصورت مرتب نماز شب می خواند بگونه ای که کسانی که در خانه شهید رفت و آمد داشتند بارها گونه های خیس ایشان را در نماز شب دیده بودند. 📥مشرق نیوز 🌙 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارتنامه‌شهدا۩شهیدسلیمانی.mp3
1.25M
"🎧 ✧بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم✧ ✿ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✿ 🎙 🌹هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات.. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عِشقٌ یَعنیٌ: بِنِویسیٌ غَزَلیٌ📝 اَزٌ چَشمَشٌ .. دَرٌ هَمانّ مِصرَعِ اَوَّلٌ‌ قَلَمَتٌ، گِریهٌ کُنَدٌ ... 😭 ☁️🌱 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 غیر از زیر تانک رفتن یک قصه از بگو... 🎙 : حجت‌الاسلام والمسلمین 🌹رهبر ما آن طفل دوازده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها‏‎ ‎‏زبان و قلم ما بزرگتر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم‏‎ ‎‏نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.‏ ❣خداوندا! من از پیشگاه مقدس تو عذر می خواهم، که کودکان و جوانان عزیز ما، خود‏‎ ‎‏را فدا کنند و ما بهره کشی نماییم.🥀 📚 (صحیفه امام ج ۱۴ ص ۷۴) @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم کجا؟ گفتا دمشق.... گفتم چرا؟.... گفتا که عشق....!!!! گفتم نرو..... خندید ورفت😭😭😭 ماه به این بزرگی... گاهی میگیرد.... خورشید هم گاهی می گیرد دل کوچک ما انسان ها جای خود دارد.... دلتنگم... نعم الرفیق فی قلبی الرسول💔💔💔💔 حواست هست! زمین گیر شدیم... بال و پر بهمون بده...😭 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ارام از راه پله بالارفت. صداي مرد را که به عربي حرف مي زد، شنید. به در نیمه باز رسید. آهسته به داخل اتاق نگاه کرد. ديد که پشت مرد به اوست و گوشي يك بي سیم را به گوش چســبانده و تندتند صحبت مي کند. عقب کشید. نفسش را که در سینه حبــس کرده بود. رهــا کرد. تصمیمش را گرفت. با لگد به در کوبید. در، محكم به ديوار خورد. مرد وحشتزده برگشت. بهنام درحالي که انگشتش روي حلقه ي نارنجك بود، فرياد کشید: «کثافت نامرد، دست ها بالا!» مــرد، انگار يخ زده بود. گوشــي از دســتش سُــر خــورد و روي زمین افتاد. چشمانش از حدقه بیرون زده بود. «مرا مي شناســي؟ منم بهنام، يك هفته پیش، تو نخلســتان بیرون شــهر... يادت رفته؟ با موتور پیچیدي جلوي وانت. ما را تو دل عراقي ها بردي. آن سرباز مظلوم و آن مرد بي نوا. تو قاتل آنهايي. ســاعت هم مال آن ســرباز شهید است. ديشب هم گراي مدرسه را دادي و بچه ها را به کشتن دادي.» ناگهان مرد روي زمین شــیرجه رفــت و در همان حال، يك کلت از کمرش بیرون کشید و به طرف بهنام شلیك کرد. بهنام به موقع به عقب جست، معطل نكرد، ضامن نارنجك را کشید، داخل اتاق انداخت و در را بست. صداي انفجار بلند شــد. بهنام از مــوج انفجار به ديوار خورد. بهروز مرادي و گروهش که از رزم شــبانه برمي گشــتند و در همان نزديكي بودند، با شــنیدن صــداي انفجار، به طرف خانه دويدند. وقتي وارد حیاط شــدند، با بهنام روبه رو شدند. در دست بهنام يك بي سیم مچاله شده بود. بهنام، بي سیم را بالا آورد و با افتخار و غرور گفت: «انتقام شهداي ديشب را گرفتم!» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313