eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
ســوار ماشــین شــدیم و راه افتادیم، تســبیحم را از جیب کیف کوچکم بیرون آوردم و شروع کردم به گفتن تسبیحات حضرت زهرا؟سها؟. میانۀ راه، از داخل یکــی از ســاختمان ها رگبــاری بــه طرفمــان گرفتــه شــد. بــاز هم حســین پایش را گذاشــت روی گاز و به ســرعت از محــل دور شــد، نگاهــی بــه ســارا انداختــم ببینــم این بــار عکس العملــش در برابــر این نوع رانندگی پدرش چگونه اســت، ســارا فــارغ از اطــراف چشــم دوختــه بــود بــه زهرا و به وضوح حــرص می خورد از اینکه نتوانسته است جای او کنار پنجره ای بنشیند که مسلحین از آن سمت تیرانــدازی می کردنــد. ابوحاتــم کــه گوشــش پــر بــود از صــدای تیــر و انفجار با لهجــه ای عربــی ایــن آیــه را خوانــد: «یُرِیــدُونَ لِیُطْفِئُوا نُــورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِــمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورهِِ وَلَوْ کَرهَِ الْکَافِرُونَ. »1 1. می خواهنـد کـه نـور خـدا را بـ ا دهان هایشـان خامـوش کننـد. ولـی خداونـد نـورش را کامـل می کنـد حسین انگار که نتیجۀ فتح الفتوح بزرگی را دیده باشد، نگاهی افتخارآمیز به ابوحاتم انداخت، لبخندی از ســر رضایت زد و گفت: «احســنت! احســنت.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
و درحالی کــه همــان لبخنــد روی لبــش مانــده بــود، ســر چرخانــد رو به جاده و طوری که کاملاً معلوم بود از عمق جانش می گوید گفت: «الحمدالله.» از تــوی آینــه داشــتم چهــرۀ جذابــش را کــه با آن لبخند جذاب تر هم شــده بود نــگاه می کــردم، هنــوز کلام کوتاهــش تمــام نشــده بــود که دیدم قطره اشــکی از گوشۀ چشم چپش سر خورد روی محاسن سپیدش. حســین از تــوی همــان آینــه نگاهــی بــه مــن انداخت و تعجبــم را از این حالش فهمیــد، گفــت: «مــا که کاری از دســتمون برنمــی آد اما فکر می کنم خدا بیچارگی ما رو دیده و نظر لطفش داره کار رو درست می کنه. حالا با وجود بسیجی هایی مثل ابوحاتم، حرم به دست مسلحین نمی افته و برندۀ این معرکه ما هستیم!» ناهــار را تــوی یــک بــازار قدیمــی و آرام دیگر که فاصلۀ زیادی با حرم حضرت رقیه نداشــت، خوردیم. آنجا هم مانند بازار کنار حرم، آثاری از جنگ دیده نمی شد. تنها فرق عمده ای که به چشم می خورد، مردمانی بودند که در بازار رفت وآمد داشتند. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ این سیه روزی را شاه مورد حمایت شما به مردم تحمیل کرده! 🔸تصور کنید کسی رئیس رکن دوی ارتش باشد و به واقع چشم بینای نظام شاهنشاهی، اما آنقدر غیرت کند که در سفر "جان فاستر دالس" وزیر خارجه وقت آمریکا به ایران، در نیمه شبی دست او را بگیرد و به مناطق فقیر و زاغه گون جنوب تهران ببرد و به او بگوید: ‼️"این سیه روزی را، شاه مورد حمایت شما به این مردم تحمیل کرده! یا او را ببرید و حکومت را به ما که می خواهیم وضع را تغییر دهیم بسپارید و یا او را وادار کنید که به این مردم بیچاره برسد!". ، @parastohae_ashegh313
این حرف گروهبان، را سخت به فکر فرو می‌برد. او غرق در فکر است که به تانکر آب می‌رسد. وقتی درجه دارها لیوان را به دهانش می‌چسبانند، دهانش را می‌بندد. آن‌ها با شلاق و چماق می افتند به جانش. آن قدر می‌زنندش تا از می‌رود. آنگاه دهانش را به زور باز می‌کنند و یک آب گرم در گلویش می‌ریزند. یونس و گروهبان باز هم التماس می‌کنند؛ اما مرغ فقط یک پا دارد. او مدام حرف خودش را تکرار می‌کند. من باعث شدم سربازها کتک بخورند. من باعث شدم سرلشکر زورکی هر روز یک آب تو حلقوم بریزد. حالا هم باید خودم جبرانش کنم. باید کاری کنم سربازها با خیال راحت تا آخر بگیرند. باید شر سرلشکر را از سر سربازها کم کنم. گروهبان با عصبانیت می‌گوید: «آخر او سرلشکر است و تو فقط یک سربازی. هیچ می‌فهمی چه داری می گویی؟» که از بحث کردن خسته شده، به شوخی می‌گوید: «او سرلشکر است... من هم آشپزم. آشپز اگر نتواند آشی بپزد که رویش یک روغن باشد، اصلاً به درد آشپزی نمی‌خورد.» ‌══════°✦ ❃🌷❃ ✦°‌══════ 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25788
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷این استخوان‌های آن شهیدی است که ندای خود را لبیک گفته... 👈 و زنان ما را نگهبان خون خود خوانده 😔مبادا ...!!! 💔یا مهدی ادرکنی... @parastohae_ashegh313
📗 کتاب «راز درخت کاخ» از آثار پرفروش نشر شاهد و نتیجه گفت وگو و حاصل خاطرات مادر "" است. 🌷«زینب کمایی» شهیده ای ۱۴ ساله است که تنها به جرم داشتن حجاب و شرکت در راه‌پیمایی علیه بدحجابی مورد خشم منافقین قرار گرفته و در شب اول فروردین سال ۱۳۶۱ وقتی از مسجد بازمی‌گشت، منافقین او را ربودند و با گره زدن چادرش او را خفه کردند و به شهادت رساندند. پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون ۳۶۰ شهید عملیات «فتح المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. 📗 کتاب «» به همت خانم معصومه رامهرمزی نوشته شده و به دليل استقبال خوب مخاطبان، از ابتدای انتشار آن تاکنون چهار مرتبه توسط نشر شاهد تجدید چاپ شده است. این کتاب روایتی جذاب و خواندنی از سرگذشت یکی از شهدای دانش‌آموز کشور است و بيانگر سبك زندگي يك نوجوان مسلمان و انقلابی است که میتواند الگویی برای تمام نوجوانان و مخصوصا دختران این سرزمین باشد. @parastohae_ashegh313
1.mp3
8.33M
🎧 📗 راز_درخت_کاج "خاطرات مادر شهیده زینب کمایی" قسمت1️⃣ @parastohae_ashegh313
💌 فرازهایی از وصیتنامه‌ 🌷از خواهرانم میخواهم که خود را همچنان حفظ کنند ، زیرا که رسالت آن ها این است. 🌷از شما عاشقان و دوستان میخواهم که راه این به خون خفته را ادامه دهید. 🌷همیشه سخن را به گوش جان بشنوید و به کار بندید. 🌷چون هر کسی روزی به سوی باز خواهد گشت ، همیشه به یاد مرگ باشید تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد. 🌷 را فراموش نکنید. 🌷برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور باشید . 📥 عکس‌از‌ویس‌گون @parastohae_ashegh313
میان این همه ابتلا و ازمایش و امتحان باید خود را در مسیر نفحات الهی قرار داد و از این نفحات استفاده کرد مثل نفحات صبحگاهی و سحرگاهی همچون حر مدافعان حرم که از نفحات حسینی استفاده کرد و زینب خریدارش شد وعده دیدار همه حزب الله شب جمعه سحری صحن اباعبدالله @parastohae_ashegh313
🕊 دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند 🌹 و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد ❤️ دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به "" مے رویم... بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷@parastohae_ashegh313🌷
وقتی نگاهت به من دوخته شده مگر میتوان دست از پا خطا کرد؟؟؟ شما هم شهیدین هم‌شاهدین کمکم کن گناهی که رفاقت با تو و امام زمانم را خدشه دار میکند کنار بگذارم...... 🌷@parastohae_ashegh313🌷
♨️"فقط زمانی برافروختہ میشد ڪہ میدید ڪسی در جمع، غیبت میڪند و پشت سر دیگران حرف میزند! ⛔️ در این شرایط دیگر ملاحظہ‌اے بزرگی و ڪوچڪی را نمیڪرد؛ با قاطعیت از شخص غیبت‌ڪننده میخواست ڪہ ادامہ ندهد! @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماه مبارک رمضان مسئول آشپزخانه نیمه‌شب است. ، در آشپزخانه را قفل کرده تا سرلشکر سرزده وارد نشود. او اجاق را روشن کرده و سحری را بار گذاشته است. سربازهای آشپز از ترس به آسایشگاه‌ها رفته‌اند. فقط یونس مانده است. او هم هنوز از کارهای سر درنیاورده است. یونس به قول داده هر کاری که می‌گوید، بدون چون ‌و چرا انجام دهد. به او گفته کف آشپزخانه را روغن‌مالی کند و بعد روی روغن‌ها کف صابون بریزد. او همه کارها را کرده و حالا منتظر دستور بعدی است. درحالی‌که شعله اجاق را زیاد می‌کند، می‌گوید: «حالا برو قفل درِ آشپزخانه را بازکن. فقط مواظب باش سر نخوری. کف آشپزخانه طوری شده که اگر زنجیر چرخ هم به کفش‌هایت ببندی، بازهم سر می‌خوری! خیلی مواظب باش.» یونس بااحتیاط به‌طرف در می‌رود و قفل آن را باز می‌کند. درحالی‌که می‌گیرد، می‌گوید: «حالا کف شور را بردار و خودت را مشغول شستن کف آشپزخانه نشان بده. اگر هم‌آواز بلدی، بهتر است بزنی زیر آواز. این‌طوری خیالشان راحت است که ما مشغول کار خودمان هستیم.» ... ‌══════°✦ ❃🌷❃ ✦°‌══════ 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/25806
ســارا با غمی که دلیلش خیلی برایم روشــن نبود، از حســین پرســید: «اســم این بازار چیه؟» حسین هم پاسخ داد: «الحمیدیه.» سارا آهی کشید و جمله ای گفت که دلیل آه کشیدنش را روشن می کرد: «کاش حرم حضرت زینب هم کنار این بازار بود!» حسین بلافاصله انگار که جواب را از آستینش درآورده باشد، گفت: «اگر می شد کهخ وبب ودا ماظ اهراًن می شه!ا ینجاب ازارش امه،ب ازارش امه م کها سمشب ا خ ودشه!» مکث کوتاهی کرد و با حالت کسی که کشف بزرگی کرده باشد، گل از گلش شکفت و ادامه داد: «البته یه راه داره!» حسابی درگیر بحث شده بودم و منتظر بودم که حرفش را ادامه بدهد تا بفهمم که چه راهی وجود دارد اما دیگر چیزی نگفت. کنجکاوی ام ناخودآگاه اجازۀ سکوت را به من نداد و گفتم: «چی؟ اون راه چیه؟» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
نگاهی به من و بچه ها انداخت، طوری که هر سه مان از نگاه عجیبش فهمیدیم روی صحبتــش کامــلاً بــا ماســت و دلــش می خواهد با جــان ودل به صحبتش گــوش بدهیــم، احتمــالاً بــرای همیــن هــم صبر کرد تا من از او بخواهم تا آن راه را بــه مــا نشــان بدهــد. از توجــه مــا که مطمئن شــد گفت: «تنها راهش کاریه شــبیه کار حضرت زینب! ایشون اون روز کوفه و کاخ یزید رو متحول کرد و امروز هم ما باید شام رو متحول کنیم! سوریه مملکت هفتاد و دو ملته، مسیحی داره، یهودی داره، ســنی داره، شــیعه داره، دوروزی و علوی هم داره. ما باید حقانیت اســلام و مظلومیت حضرت زینب رو به همۀ دنیا برسونیم!» لحظــه ای مبهــوت نگاهــش کــردم امــا بــرای اینکــه کســی از احوالاتــم با خبــر نشــود ســرم را پایین انداختم. این چندمین باری بود که حســین، امروز ذهنم را می خوانــد و نپرســیده پاســخ ســؤالاتم را مــی داد. قبــل از ایــن هربــار به نحوی سعی می کردم تا این آگاهی را بر چیزی مثل فراست و تجربه یا درک پدرانه و همسرانۀ او حمل کنم اما این بار دیگر قابل توجیه نبود. او چگونه فهمیده بود سؤالی را که بعد از زیارت خانم و آن اتفاقات داخل حرم، ذهنم را پرکرده بود؟! 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
2.mp3
4.89M
🎧 📗راز_درخت_کاج "خاطرات مادر شهیده زینب کمایی" قسمت 2️⃣ @parastohae_ashegh313