eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
ســارا به دفاع از خودش گفت: «الآن هم می گیم هوای برگشــتن به ایران نداریم. ولی اینجا هم جای موندن نیست، به بابا بگو که...» نگذاشــتم ادامــه بدهــد و گفتــم: «مجبوریــم کــه بمونیم. ابوحاتم هم که برگشــت دمشق. دیگه کسی نیست تا ما رو برگردونه اونجا، پس باید تحمّل کنید.» روز اول تا غروب مثل بچه یتیم ها نشستیم توی خانه. مقداری پول داشتیم که از بیــرون غــذا تهیــه کنیــم. دخترها گفتند: «حداقل بزنیم بیرون. هوای بیرون بهتر از هوای دم کردۀ این حمامه!» چادر هایمان را که سر کردیم، در زدند. زهرا در را باز کرد، چند نفر که کت وشلوار رسمی به تن داشتند و یقۀ پیراهن های سفیدشان مثل دیپلمات ها بود، پشت در ایستاده بودند. یک نفرشان که از همه لاغرتر و قدبلندتر بود و اگر لباسی را که به تن داشت نادیده می گرفتم بیشتر شبیه بسیجی های بی ریای خودمان بــود، جلوتــر آمــد. طوری کــه اول جــا خــوردم. گفــت: «از کارکنان ســفارت ایران هستم، خیلی خوش آمدید.» و تا دید که شُرشُر، عرق می ریزیم، سرایدار را صدا کرد و از او خواست با موتور برق کولر را روشن کند. باد کولر هرچند فقط باد گرم می داد، به تنمان که خورد، کمی حال آمدیم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
دیپلمــات کــه انــگار از قبــل مــا را می شــناخت، گفــت: «خانم همدانی! شــما و خونوادۀ محترمتون، مثل خونوادۀ خود من هســتید، ولی امکانات بیروت، بیشــتر و بهتر از این نیســت. تنها دل خوشــی ما تو اینجا همراهی و همدلی مســلمون ها و حتــی غیــر مســلمون ها بــا ایــران و ایرانی اســت. از فردا که میــون مردم برید این مهر و محبت و ارادت رو خودتون از نزدیک خواهید دید. اگرچه پای تکفیری ها به لبنان هم بازشده، امّا اینجا مثل سوریه ناامن نیست.» کارکنان ســفارت که رفتند، ما هم پشــت سرشــان از خانه زدیم بیرون. بیروت و مردم آن، همانی بودند که آقای دیپلمات گفته بود. همین که می دیدند ایرانی هستیم، تحویلمان می گرفتند و ابراز محبت می کردند. عربی که بلد نبودیم اما به هر زوری که شده، با ترکیب حرکات دست و سر و عربی دست وپاشکسته ای کــه بچه هــا تــوی مدرســه و دانشــگاه یــاد گرفتــه بودنــد، خریدهایمــان را انجام دادیــم. همه چیــز گــران بــود و یــک بســتنی ســاده، بــه پول ما بیســت وپنج هزار تومان می شد! به خانه برگشتیم و اولین شب ماه رمضان را بدون حسین و در هوایی دم کرده گذراندیم. از فردا، هم برای فراموش کردن ســختی و غصۀ دوری از حســین و هم برای آشــنایی با دیگر ایرانی های داخل ســاختمان، یا همســایه ها میهمان مــا می شــدند یــا مــا میهمــان آن هــا. بــه همیــن منــوال تــا ده روز، بــدون اینکــه از ساختمانمان دور شویم، گذشت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
!! 💐 يه روز داشتیم با ماشین تـو خیابون می‌رفتيم، سر یه چراغ قرمز پیرمـرد گل فروشى با یه کالسکه ایستاده بود. منوچهر داشت از برنامه‌ها و کارایی‌ که داشتیم می‌گفت. ولى مـن حواسـم به پیرمرده بود. منوچهر وقتی دید حواسم به حرفاش نیست، نگاهمو دنبال کرد و فکر کرده بود دارم به گلا نگاه می‌كنم.... 💐 توى افکار خـودم بودم کـه احسـاس کـردم پاهام داره خیس می‌شه...!!! نـگاه کردم دیـدم منوچهر داره گلا رو دسته دسته می‌ريزه رو پاهام. همه گلاى پیرمردو یه جا خریده بود!! بغل ماشین ما، يه خانوم و آقا تو ماشین بودن. خانومه خیلى بد حجاب بود. ‼️به شوهرش گفت: "خاااااک بر سرت…!!! اين حزب اللهیا رو ببین همه چیزشون درسته...." 🌷يه شاخه برداشت و پرسيد: "اجازه هسـت؟" گفتـم: "آره." داد به اون آقاهه و گفت: "اینو بدید به اون خواهرمون." اولين کاری که اون خانومه کرد، اين بود که رژ لبشو پـاك کرد و روسریشو کشـید جلو!!! به اندازه دو، سه چراغ همه داشتـن ما رو نگاه می‌کردن...!!! 🔖خاطره اى به ياد فرمانده شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_ @parastohae_ashegh313
🔲 مالک اشتر جبهه ها 🔗 در یکی از عملیات‌هایی که در کردستان داشتیم ،حین نبرد با دمکرات‌ها ،علی‌اکبر پس از اتمام مهماتش می‌بیند که یک اتومبیل حامل دمکرات‌ها در حال فرار است ؛ فورا پایین می‌آید و اتومبیل را با « اسکیت‌های » هلی کوپتر از زمین بلند کرده و به همراه سرنشینان با خود به پادگان می‌آورد ، بسیار سریع و برق آسا این کار را انجام می‌دهد . ▪️روای : همرزم_شهید شادی ارواح طیبه صلوات @parastohae_ashegh313
🪴هیچ وقت نماز اول وقتش ترک نشد یکبار درحین رانندگی کنار اتوبان ایستاد ونماز اول وقت رابجا آورد. 🔖همسرشهید @parastohae_ashegh313
7.mp3
7.71M
🎧 📗 راز_درخت_کاج "خاطرات مادر شهیده زینب کمایی" قسمت 7⃣ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 بترسیدازآن‌وقتی‌که‌پیرشوید وحسرت‌بخوریدکه‌چه‌کارهایی میتوانستیدانجام‌دهیدوندادید.. @parastohae_ashegh313
🌙💥🌙 🌙برادران شما را وصیت می کنم به که مبادا ترک شود. 💥 به قرآن اهمیت بدهید، زیرا که قرآن چراغی است که فقط عاشقان پروانه وار در اطرافش پرواز می کنند و در شعلۀ عشقش می سوزند. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۴ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند 🌹 و اگر بال خونیـن داشته باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد ❤️ دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به "" مے رویم... بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم. شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷@parastohae_ashegh313🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دقیقاً روز دهم بود که ابوحاتم آمد و خبر خوشــی را به ما داد. آن خبر خوش چیزی جز خبر بازگشــتنمان به دمشــق نبود. دمشــق با همۀ غربتش برای ما از بیــروت، آرامش بخش تــر بــود چــرا کــه هــم در کنار حســین بودیــم و هم در متن حوادثی که بعدها می بایست روایتش می کردیم. به دمشق که رسیدیم تازه فهمیدیم امین _ شوهر دختر بزرگم، زهرا_ چند روزی بود که از ایران آمده و تا ما از بیروت برگردیم، پیش حسین بوده. او می توانست حلقۀ ارتباطی خوبی بین ما و حسین باشد و کمی از حرف هایی را که حسین برای ما نمی زد، بگوید. شاید همین آمدن امین، باعث شده بود حسین راضی شــود تــا مــا را بــه دمشــق برگردانــد چــرا کــه با وجــود امین، بودن ما برای حســین راحت تر و کم دردســرتر می شــد. امین می توانســت کمی جای خالی او را که غالباً یا در جلسه بود یا در میدان نبرد، برای ما پر کند. شرایط دمشق هیچ تفاوتی با قبل از رفتن ما به بیروت نداشت. هر شب، صدای تیراندازی می آمد و گوشمان به صدای انفجار و لرزیدن شیشه ها عادت کرده بود. این بار محل استقرارمان در ساختمانی 71 طبقه بود که ما در طبقۀ هفدهم آن ســاکن بودیم و برای ما به ســاختمان 71 معروف شــد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
گاهی شــب ها، ســر بالکن می رفتیم و از برق انفجارها و ردّ ســرخ تیرها، به مکان درگیری نیروهای دولتی با مســلحین نگاه می کردیم. امین خیلی زود با جغرافیای دمشــق آشــنا شده بود و برایمان تعریف می کرد که مسلحین چه مناطقی را تصرف کردند وچه خیابان هایی امن و چه خیابان هایی ناامن هستند. می گفت: «حاج قاسم،1 چند نفر محافظ و چند خودروی اسکورت رو برای محافظت از جان حاج آقا در اختیــار او قــرار داده ولــی حاج آقــا همــه رو پیچونــده و کار خــودش رو مثــل گذشته فقط با ابوحاتم، انجام می ده.» فــردا وقتــی حســین بــه خانــه آمد زهــرا در خلال صحبت هایمان با او، پرســید: «بابا ماجرای این محافظ هایی که می گن حاج قاسم برای شما گذاشته چیه؟!» حســین فهمید که قضیه را امین لو داده اســت. خندید و گفت: «با وجود اون اســکورت ها خیلــی تابلــو شــده بــودم درســت مثــل یه هدف متحــرک که هر وقت مســلّحین اراده می کــردن، می تونســتن ایــن هــدف رو بزنــن و مــن نمی خوام به این آسونی شکار اونا بشم.» آن شب حسین سر سفره بیشتر و آزادانه تر از گذشته در مورد روش های جنگ تکفیری هــا یــا بــه قــول خــودش مســلحین صحبــت کرد و این خاطــره را گفت: «تازه اومده بودم ســوریه. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
♦️غیرت حیدری مدافع حریم عفت و حیا ، جوان ، حیدریش ظلمت شب را بشکست✨ این حرم، محترم از غرش «الداغی» هاست گرچه مظلوم در این دار مکافات حیا... سینه ها زخمی از خنجر این یاغی هاست🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙 ♦️ رییس مبارزه با مواد مخدر رودان هرمزگان که ۲۲ فروردین در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به شهادت رسید. شادی روح شهدا @parastohae_ashegh313