eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
3.5هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
از خستگی خوابم برد امّا خیلی زود از ســرما بیدار شــدم. انگار روی یخ خوابیده بودم. به این دلیل، ســرما خوردم.» زهرا پرسید: «بابا شما سرما خوردید، ما باید برگردیم ایران. اینا چه ربطی به هم داره؟!» حســین بعد از این مقدمه رفت ســر اصل مطلب و گفت: «همکاری نیروهای مردمی با ارتش، زمینه های موفقیت رو توی دمشق خیلی بالا برده و شما به راحتی می تونیــد بــدون محافــظ بــه زیــارت حضرت زینب و حضرت رقیه برید. و بعد به ایران برگردید و تو یه فرصت دیگه به اینجا بیایید.» سارا گفت: «من می تونم یه ترم مرخصی تحصیلی بگیرم و تا آخر تابستون بمونم.» زهرا هم از در دیگری وارد شد «باباجان، برگشتن ما به تهران یه شرط داره.» حسین پرسید: «چه شرطی؟» شما هم برگردی. حسین دست روی شانه های زهرا انداخت و گفت: «عزیزم، درسته که دمشق از خطر سقوط نجات پیدا کرده اما مسلحین تو همۀ استان های سوریه، بخش هایی رو به تصرف خود درآوردن و تقریباً 07 درصد خاک سوریه در اختیار اونا ست.» زهرا با ترشرویی گفت: «نوبتی هم که باشه، نوبت یه فرمانده دیگه س شما نزدیک یک ساله که اینجایید.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
حسین جواب اخم زهرا را با خوشرویی داد و گفت: «نهال دفاع وطنی تازه به بار نشســته و اگه رهاش کنم، خشــک می شــه و دمشــق به شــرایط روزهای اوّلی که شما دیدید، برمی گرده.» زهــرا معصومانــه پرســید: «پــس تکلیــف مــا چــی می شــه؟» و چشــمانش میــان حلقۀ اشــک نشســت. حســین می دانســت که دخترش غیرت مردانه دارد. از طرفــی نمی خواســت کــه گریــۀ زهــرا را ببینــد. ناچــار شــد گوشــه ای از جنایات تروریست های مسلح را بازگو کند. گفت: «زهراجان دخترم، من برات خاطره ای تعریف می کنم. خودت قضاوت کن که آیا باوجود این شــرایط می تونم تکلیف الهی ام رو زمین بذارم؟» و ادامه داد: «برای توجیه فرماند هان ســوری، به منطقه ای رفته بودیم که اون شهر به ظاهر امن به نظر می رسید. امّا راننده می ترسید که وارد شهر بشه با اصرار من و تأکید چند فرمانده ســوری، راننده مجبور شــد وارد شــهر بشــه. اونجا رو قبلاً، تنهایی شناسایی کرده بودم که چند هزار شیعه داشت امّا، تروریست های مسلح داخل شهر مثل طاعون، پراکنده شده بودن. ظهرشد. داشت کارمون تمام می شد. فرماندهان رو به نهار دعوت کردم. مهمون منش دنا لبتهب هص رفس اندویچ.ب عدا زغ ذاو چ رخیدنت ویش هر،ر اننده گفت: بنزین نداریم. آدرس پمپ بنزین رو گرفتیم و به محض اینکه وارد پمپ بنزین شدیم، سرهای بریده ای رو دیدیم که تکفیری ها، برای ایجاد ترس و وحشت مردم، روی پمپ ها قطار کرده بودن. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
Part14_قرارگاه محمود.mp3
9.25M
🎧 📗 قرارگاه_محمود فصل 4⃣1⃣ "پرواز همچون حضرت عباس علیه السلام" ─═༅✦🌷✦༅═─ قسمت13👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/26377
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روایتگری راکمی باتامل گوش کنید ایکاش کمی مثل شهدا بودیم جزیره هاداره سقوط میکنه 🔻رشادت بیسیم چی با یک دست 🎙راوی: آقای محمد احمدیان 🕊 التماس دعا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @parastohae_ashegh313
یوم الحسرت شنیده‌اید؟ یکی از نامهای قیامت است همان روز که هر کسی حسرت می‌خورد از کمیِ توشه‌اش... و بی شک در آن هنگامه‌ی هول و هراس تنها کسانی که حسرت نمی‌خورند و با سرعت از اهوال قیامت گذر می‌کنند شهدایند... خوشا بر احوالشان... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۲۴ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313