eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
◈🌹◈ ✦ همیشه به ما سفارش میکرد؛ می‌گفت: اگه میخواید قیامت، جلوی سلام‌الله‌علیها روسفید باشین، نبـــاید گوش به حرف دیگران بدید و روی مُـــد رفتار کنین، نباید بگید عُرف جامعه فلان‌ حرف رو میگه یا فلان چیز رو میخواد، باید نگاه کنین به آیات قرآن و زندگی حضرت زهرا سلام‌الله‌عليها، ببینین اونها چی میگن، همون کار رو بکنین. ✍🏻به روایت مادر ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
شهیدی که به
""معروف است. 💚 وقتی نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها را بر زبان می آورند، قدرت تکلم را از دست می دهند... (حفظه الله تعالی): بگو که با او در ارتباط بودی.. چرا حرف نمیزنی...؟😭 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ شهید نظر می‌کند به وجه الله... 🌷خوشا آنانکه با نظر به وجه الهی از بند تعلق ها رهیده؛ آزاد و رها به ملکوت اعلی سفر کردند. خوشا مسافران این معراج که معنای مجسم ایمان شدند.🕊 🌹شبتون‌شهدایی @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۳۳ شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکوه اقتدار اجتماع مردمی به یاد امام و شهدا گردهمایی بزرگ مردم و بسیجیان شهرستان خوانسار با سخنرانی سردار محمدرضا نقدی معاون هماهنگ کننده کل سپاه پاسداران و روایتگری حجت الاسلام عبدالناصر جلالیان با اجرای رضا حبیبی زمان پنج شنبه ۱۱خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۶:۳۰ مکان امام زاده احمدعلیه السلام شهرستان خوانسار
🕊 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ شادی_روح_شهدا_ @parastohae_ashegh313
آنقدر بہ شما فکرمے ڪنم تافـــــکرے بہ حـــــالم ڪنید معطر با یاد شهدا❤️ رسول هادی دلها 💔 @parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه - سی و سوم باکارکردنم بیرون از خانه مشکلی نداشت؛ اما انقلاب فرهنگی که به دانشگاه ها رسید، گفت(( اول درست رو ادامه بده ، بعداگر خواستی شروع به کارکن .طوری هم برنامه بریز که کار کردنت به خانواده لطمه نزنه . این تشخیصش با خودته ، من دخالتی نمی کنم.)) - سی و چهارم رفتیم سوریه ، وضعیت بدِحجاب ، بچه ها را ناراحت کرد؛ مهدی را از همه بیشتر. - این طور نمیشه ، من باید یه کاری بکنم .این کشور مثلاً اسلامیه؟ - آخه چکار می تونی بکنی؟ - یه نامه می نویسم برای مسئولین سوری. بی معطلی ، با آیات قرآن و احادیث ائمه (علیهم السلام) یک نامه سه چهار صفحه ای نوشت ، روز حرکت توی فرودگاه ، دادش دست یکی از مامورین امنیتی وگفت ((بدید مسئولین حتماً بخونندش.)) ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... @parastohae_ashegh313 ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
مریم خانم چند تا بچّه یتیم داشت و برای تأمین هزینۀ بچه هایش، مجبور بود لباس های مردم را جمع کند و بشوید. مادرم پابه پای او سرِ چشمه می رفت و لباس ها را می شست، با این حال باز هم به او، هم دستمزد می داد و هم لباس و برنج و چای و قند. حیــاط بــزرگ خانه مــان، برخــلاف بچه هــای هم سن وســال، مــا را از رفتــن بــه کوچــه بی نیــاز می کــرد. تفریــح بیرونمــان به غیــر از خریــد همراه با مادر، جلســۀ قرآنِ زنانه ای بود که نوبتی توی خانه ها می چرخید. پنج شــنبه ها، روضــۀ خانگــی داشــتیم. خانــوادۀ مــا، بــا عمــه و بچه هایش و دو خانوادۀ آن طرف حیاط، جمع می شدیم، حاج آقا ملیحی می آمد و اوّل احکام می گفت، بعد آیه ای را تفسیر می کرد، دست آخر هم نوبت به روضه می رسید که خانم ها چادرهایشان را روی صورتشان می انداختند و آرام آرام گریه می کردند. روضه را مثل قصه دوســت داشــتم. هر بار قصۀ یک نفر برایم جالب می شــد. یــک روز قصــۀ حضــرت علی اصغــر، یــک روز حضــرت علی اکبــر، یــک روز حضرت قاسم و یک روز هم قصۀ حضرت زینب. حاج آقــا ملیحــی وقتــی گریــه می کــرد صداش توی گریه هاش گُم می شــد، یادم هست یک بار شعری خواند که چون تویش سالار بود، توی ذهنم ماند. گوشوارۀ شعر، این سه کلمه بود؛ «حسین سالارِ زینب» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
وقتــی حاج آقــا ملیحــی می رفــت، عمه و مامان را ســؤال پیــچ می کردم، از معنی شــعر می پرســیدم، از ماجرای کربلا و شــام، از شــهادت امام حســین، از اسارت خانــواده اش... عمــه بغلــم می کرد و می گفت: «پروانه جان، بزرگ شــدی، بیشــتر معنی این حرفا رو می فهمی» و به جای پاسخ به سؤالاتم از پدربزرگ و مادربزرگم، تعریف می کرد که چقدر عاشق اهل بیت بودند، وقتی به کربلا می رفتند یک ماه می ماندند و می گفت که این روضۀ اهل بیت، ســفره ای اســت که از زمان جدّ تو در خانۀ ما افتاده است و مبادا بعد از ما تعطیل شود. مدرسه ها باز نشده و به کلاس دوم نرفته بودم که آقام از خرمشهر آمد. باز هم مثل همیشه اوّل سهم عمه و بچه هایش را کنار گذاشت و بعد سوغاتی های ما را داد. برای من یک شلوار چرمی پوست ماری خال خال آورده بود که وقتی پوشیدم، بیشتر احساس «سالاری» کردم. آقا هدیه هامان را که داد، سری به عمه ام زد. مادرم با شوق و شوری که به خاطر آمدن آقام داشت، گفت: «دخترها، آقاتان دوست داره، غذا رو پشت بام بخوره، برید بالا تا من شام رو حاضر کنم.» آقا یک چراغ نفتی 9 فتیله ای آورده بود که خیلی اعیانی به حساب می آمد. امّا مادرم عادت داشت غذا را روی اجاق داخل مطبخ، بپزد. اجاق سینۀ دیوار، با گِل و آجر بالا آمده بود. زیرش با گُپّه های هیزم خُشک و خردشده، داغ می شد. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به 🍃آقا سیدجلال هیچ وقت با صدای بلند با من صحبت نمی‌کرد. 🌸بسیار مهمان نواز بود، همیشه وقتی مهمان داشتیم صدایم می کرد تا زودتر بیایم سر سفره و تا نمی آمدم غذایش را شروع نمی کرد. 🌹وقتی مهمان‌ها می‌رفتند حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی می‌کرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان بودند تشکر ویژه می‌کرد و حتی دستم را می‌بوسید. ✍راوی: همسرِمحترم @parastohae_ashegh313
🏽«...نشست پشت تویوتا. خسته بود. به ساعتش نگاه کرد. یک ساعتی تا جلسه‌ی قرارگاه مانده بود. آرام پیاده شد و نگاهی به چادر انداخت. همه خواب بودند. آرام و بی‌صدا ظرف‌ها را جمع کرد و برد کنار منبع. شست، دسته کرد و گذاشت توی چادر. لباس‌های کثیف گوشه‌ی چادر را هم جمع کرد و ریخت توی تشت و برد کنار منبع؛ شست و آویزان کرد روی بند. وضویش را هم گرفت و رفت جلسه‌ی قرارگاه. 🍂وقتی شب برگشت، بچه‌ها از خجالت سرشان پایین بود و رویشان نمی‌شد توی چشمهای محمدرضا نگاه کنند...» 📕 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی «»، صفحه‌ی ۲۸۶ با تخلیص و اختصار. @parastohae_ashegh313
🔸حاج آقا دوستی داشتند که جالب بود دخترشان کاملا بی حجاب بود،.... @parastohae_ashegh313
💟 فرازۍ از وصیت نامه ...وچه چیزۍ از این بهتر است ڪه تشنه اۍ به آب برسد و عاشقۍ به معشوق💜 🎉 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا