🔷 #وصیتنامه اش انگار برای این روزهاست...
مخصوصا آنجا که نوشته:
🔳#حجاب، لبـاس رزم زن مسلمـان استـــ
ڪه تمــام نقشــہ هـاي شـوم استعمـارگــران و ابـرخـونخـواران شـرق و غـرب را نقـش بـرآب ڪرده
و برندهتر از سلاح من نوعي، خـون سرخـم مي بـاشـد؛
سعي ڪنیـد حجابــ اسلامي را رعایتـــ ڪرده،
قـرآن را یـاد بگیـریـد و بہ دیگـران بیـاموزیــد.
#شهید_داور_یسری
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت251
همه به طرف جان پناه دویدند. اکرم خانم و دخترش، وهب و مهدی و من که زهرا راب غل کردهب ودمش انه به شانۀه من شستیمو ت نهاع مهب یرون بود، صدایشم ی زدیم: «بیا تو، سنگ و شیشه می ریزه رو سرت.» عمه هم انگار که از همه سروصدا گوشش کیپ شده باشد، صدای ما را نمی شنید. وسط حیاط ایستاده بود و با مشتِ گره کرده، رو به آســمان، صدام و خلبان هایش را خطاب و عتاب و نفرین می کرد. آن قدر جدی و محکم که انگار خلبان های صدام روی پشت با م نشسته اند و داد و هوار او را می شنوند. بالاخره خسته شد و آمد کنار ما و یک گوشه کِز کرد. تا این حد از بمباران، ســهمیۀ هر روز و برایمان عادی بود. ما هم طبق معمول تا آژیر سفید اعلام شود، بلند بلند حرف می زدیم یا صلوات می فرستادیم. ولی آن روز، صدام تصیمم داشت، آب چشم مردم اهواز را به حدی بگیرد که اگر زنــده ماندنــد، شــهر را خالــی کننــد. بمب از پی بمــب، فرود می آمد و جان پناه با انفجار هر بمب، مثل گهواره می جنبید و چپ و راست می شد. گویی زلزله به جان زمین افتاده بود. زلزله ای که پایان نداشت. هواپیماها بمب هایشان را روی شهر می ریختند و می رفتند. بلافاصله چند تای دیگر می آمدند. جان پناه رو باز بود و تودۀ عظیم دود که از هر طرفِ شهر به آسمان می رفت، پیدا. زهرا را محکم توی آغوش گرفتم. وهب و مهدی به پاهایم چسبیدند. سکوت ســرد و ســنگین داخل جان پناه، فقط با انفجار بمب ها شکســته می شــد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت253
نفس که می کشــیدیم از دهانمــان، بخــار بیــرون می آمــد و لایه هــای یــخ شیشــه های داخل ماشــین را ضخیم تر می کرد. بخاری ماشین، زورش به سرما نمی چربید. حسینچ شمشا زپ شتش یشۀی خ زده ب ه ج ادهب ود، گاهیب اآ ستین کاپشنش،ش یشه را به اندازه ای که ببیند، می تراشید اما خیلی زود ب ا چند بازدم، شیشه گرفته و تار می شد. حتی برف پاک کن هم نمی توانست یخ های روی شیشه را بردارد. آهسته و ب ااحتیاطم ی راند که گوییم اشینا یستادها ست.ب چه هاد اشتندم ی پرسیدند« کی می رسیم؟» که ناگهان لاستیک ها روی یخ لیز خوردند. حسین به تکاپو افتاد. نمی توانست پا روی ترمز بگذارد. ب ا مهارت، دنده ها را جابه جا کرد تا ماشین ایستاد. با گوشــۀ چادرم، یخ شیشــه را پاک کردم تا بیرون را ببینم. لب پرتگاه ایســتاده بودیم، در یک قدمی مرگ. بچه ها ترسیدند. حسین انگار که اتفاقی نیفتاده، بــرای روحیــه دادن بــه مــا صلــوات فرســتاد. وهــب و مهدی هم بــا صدای بلند صلوات فرستادند و زهرا از خواب پرید و گریه کرد. بالاخــره بــه همــدان رســیدیم. بــه خانۀ ســردی کــه فقط با گرمی حســین، قابل تحمّل می شد. ما را که سروسامان داد، رفت احوال پرسی حاج آقا سماوات. حاج آقا ســرطان حنجره داشــت و دکترها جوابش کرده بودند. حســین تا چند روز مرتب به حاج آقا سر می زد. خودش را خیلی مدیون حاج آقا می دانست و می خواست محبت های گذشتۀ او را جبران کند.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
#شهیدسیدمرتضیآوینی
❤️عاشق کربلا
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
خاطرات_شهدا 🌷
همین لحظات و ساعات⏰ بود، غروب اول مهرماه و شب سوم محرم سال ۹۶ که باهم سوریه بودیم و این عکس 📷رو ازش گرفتم.
صبح ها🌤 می رفتیم زیارت حرم عمه جان زینب (س) و عصرها زیارت حرم سه ساله ارباب، خانم رقیه جان (س).
با دیدن بچه های در حال بازی داخل حیاط می گفت:
ببین اگه دقت کرده باشی تو هیچ حرمی به اندازه اینجا، اینطوری بچه ها راحت بازی نمی کنند.
می گفت انگار بی بی هم دوست داره بچه ها تو حرمش بازی کنند و خودش میاد بینشون.
بعد از دور زدن داخل صحن های حرم و خواندن کتیبه های روضه مانند داخل حرم(عکس دوم و..)،
تکیه داد به یکی از ستونها و رفت تو حس و حال خودش.✨
اینطور وقتا بدون اینکه حواسش پرت بشه ازش عکس می گرفتم و معمولا غبطه می خوردم به حالِ خوبِ منقطع شده از دنیایش. 🌍
به نجواهای درونیش با اهل بیت، با بی بی جان رقیه (س). برای رزق شهادتش، خیلی به خانم متوسل شد، خیلی دختر سه ساله را پیش پدر واسطه کرد تا برسد به آنچه بی تابانه مشتاق رسیدنش بود.
ارادتش به نازدانه ارباب را با یک خاطره و جمله نمی توان گفت.
فقط می دانم امشب که شهادت بی بی جان (س) است، فرصت خوبی برا واسطه کردنش هست.🍃
ان شاﺀالله امشب خدمت خانم که رسیدند، سلاممون رو برسونند و یاد کنند از ما و دعاگوی همه باشند.✨
🌷گر دخترکی پیش پدر ناز کند…
🌱اللّهم عجِّل لولیک الفرج🌱
🔹به نیابت از شهدا، هدیه به روح مطهر بی بی سه ساله صلوات🌷
شهید مدافع حرم
#نوید_صفری✨
#حضرت_رقیه #محرم
@parastohae_ashegh313
🎆 هیچ وقت نگفت ریشت را تیغ نزن، آهنگ گوش نکن یا شلوار پاره نپوش!
اگر با او میگشتی #نماز_اول_وقت خوان میشدی ناخودآگاه، بدون این که یک کلمه به تو بگوید، #غیبت نمیکردی.
🖌هر وقت قرار بود ببینمش از روز قبل ریشهایم را تیغ نمیزدم و لباس سنگین میپوشیدم، بس که حضورش موثر بود.
📚منبع:کتاب عمار حلب
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#محرم #امامحسین
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن هروقت دلت واسه ارباب تنگ میشه، بدون اول دل آقا واست تنگ شده💔🥺
#اَنتَقلبۍیـٰااَباعَبدللّٰه
#امام_حسین
#محرم
@parastohae_ashegh313
نشان عشق 7.mp3
45.51M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 نشان_عشق
فصل 7⃣
#اللهمعجللولیکالفرج
═━⊰✹❤️🩹꙳🕊✹⊱━═
فصل6 👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/27805
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۸۸
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
فرمانده میدانی لشکر فاطمیون
#شهیدمدافعحرمسیداحمدقریشی
#سالروز_شهادت 🌷
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@parastohae_ashegh313
#امام_خامنه_ای :
ما در علم و تحقیق نخبه های برجسته ای داریم .....
دانشمند هسته ای
#شهیدداریوشرضایینژاد
🌹سالروز شهادت
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شهید مهیار مهرام .mp3
10.58M
🌹دمی با شهدا
🎧روایت زندگی حر انقلاب
#شهید_مهیار_مهرام
🎙راوی : حجتالاسلام گلپیچی
🌷هدیه به روح مطهر شهدا فاتحه و صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هر شب لباس پدرش را به تن میکند و می خوابد، بلکه بوی پدر جواب دلتنگی هایش باشد 😭😭😭
حال و روز فرزندان شهدای مدافع حرم اینچنین است.
♥️عشق قیمت نداره♥️
محمد مهدی، فرزند شهید🕊🌹
#مسلم_خیزاب
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهیدی که بعد از یک هفته از پیکرش خون تازه جوشید..
🔸پدر شهید گفت: بعد از هفت شبانه روز که از شهادت رضا گذشت جنازه او را آوردند.
از رضا خواستم مقداری از خونش را جهت تقدیم به حضرت مهدی عجل الله هدیه بدهد.
💔همان زمان از جای زخم ( کتف ) خون بیرون آمد انگار که قلب می زند.
مقداری از این خون به پارچه ی سفید آغشته شد تا تقدیم به منتقم گردد.
#شهید_رضا_دادبین
🔺آدرس مزار : گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۱۰ شماره ۳۲
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
|🍁📎|
📌خواهرانم
از شما تمنا دارم!
به پهلوی شکسته فاطمه زهرا (سلامالله)
قسمتان می دهم که
حجاب را ؛ حجاب را ؛ حجاب را
رعایت کنید ...
#شهید_حمید_رستمی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
♦️معیار جنگ ما امام حسین علیهالسلام و با عشق جنگیدن
#اللهمارزقناکربلا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هر وقت می دید بچه ها مشغول غیبت کسی هستند مرتب می گفت: صلوات بفرست! و یا به هر طریق بحث را عوض می کرد.
🌷 شهید #ابراهیم_هادی
@parastohae_ashegh313
#قسمت254
حاج آقا دارایی اش را وقف بچه های سپاه، جنگ و جبهه کرده بود. حالا نوبت حسین بود که گوشه ای از زحمات او را جبران کند. باید به منطقه می رفت ولی دلش گیر حاج آقا بود و نگران که مبادا برود و برگردد، حاج آقا نباشد. سرانجام جبهه را انتخاب کرد. با غم آشکاری که در چهره داشت دست و صورت حاج آقا را بوسید و رفت. حســین معاون عملیاتی قرارگاه قدس ســپاه شــده بود و برای شناســایی عمق خاک عراق با لباس کردی به کردستان عراق رفته بودند. این واقعه را خودش _ بعدها_وقتی برای سرکشی به منزل خانوادۀ شهید صالحی ـیکی از فرماندهان همراهش در این شناسایی ـ رفته بودیم، تعریف کرد. حســین پــس از دو مــاه بی خبــری محــض و زندگــی در کردســتان عــراق وقتــی بازگشــت، ســتاد قرارگاه قدس در همدان بود. حســین برای جلســات می رفت و می آمــد و مــن از رادیــو می شــنیدم کــه عــراق شــهر فــاو را پس گرفته و به جزیرۀ مجنون و شلمچه حمله کرده است. ثقل جنگ باز به ســمت جنوب ســنگین شــده بود و حســین تنها حرفی که زد ایــن بــود کــه «آقا عزیــز1 گفتــه خودت رو به جنوب برســون.» و به جنوب رفت و عراق برای اشغال مجدد خرمشهر از شلمچه حمله کرد. وقتی خبر را شنیدم، می فهمیدم که غیرت پاسداری حسین برای دفاع از خرمشهر، به تپش درآمده و الآن در تکاپوی سازماندهی مردم و رزمندگان برای مقابله با دشمن است. خبر پشت خبر، نگران کننده بود. هنوز چند روز بیشتر از خبر پذیرش قطعنامۀ 895 سازمان ملل از سوی ایران نگذشته بود که گفتند سازمان منافقین از سمت غرب با حمایت ارتش صدام تا شهر اسلام آباد پیش روی کرده اند. حالا نیازی نبود که اخبار را تنها از رسانه ها بشنوم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313