eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه‌شهیدحاج‌حسین‌خرازی| قسمت اول [ تولد و كودکی ] ظهر روز جمعه اول شهريورماه سال ۱۳۳۶ هجر
| قسمت دوم [تولد و کودکی۲] حسـين از همان سنين كودكی با كارها و رفتار خوبش هوش والای خود را نشان داد. او بی‌نهايت مؤدب و هميشه خندان بــود. در دوران كودکی به دليل مداومت پدر بر امـر مهم حضور در نماز جماعت و مراسـم دينی، او نيز به اين مجالس راه پيدا كرد. مذهبی بودن والدين از كودکی تأثير زيادی در تربيت وی و ورود به محافل مذهبی داشت. پدر و مادر شهيد در مسير تربيت فرزندانی صالح و آينده دار به نسبت زمان خود و حتی وضع مالی‌شان سنگ تمام گذاشــتند. از جمله، حســين را نيز به دبستانی فرستادند كه معلمانش افرادی متعهد، پايبند و مراقب امور دينی و اخلاقی بچه‌ها بودند. علاوه بر آن در اكثر اوقات، پس از خاتمه تكاليف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله همان مسجد سید معــروف اصفهان میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنينی كه داشت، اذانگو و مكبر مسجد شد. بعدها نيز با صوت زيبای قرآنش دل‌های مؤمنين و عاشقان را جان می‌بخشيد... 📥 منبع: نوید شاهد ✍شهید حاج حسین خرازی | نعم‌الرفیق ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313
◐🔸🌹🔸◑ ◘بعضےها را هر چقدر بخوانے خسته نمیشوے! ◘بعضےها را هر چقدر گوش دهے عادت نمی‌شوند! ◘بعضےها هرچه تڪرار شوند باز بڪرند و دست نخورده! مثل شهدا...🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان پنجم ؛ نماز صبح قضا شده‌ی محسن! 💢روی نماز صبح هایش خیلی حساس بود... 📌 مجموعه کلیپ‌های «حکایت سر» برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن حججی ─═༅✦🌷✦༅═─ داستان 4 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28451
Part10_نمایش من زنده ام.mp3
12.53M
🎧 📗 من_زنده_ام فصل ⓿❶ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ┄┅═✧❁🌴❁✧═┅┄ فصل 9 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28458
●•●•●• در یکی از شب های کنگره شهدا ، مشغول پختن آش گندم بودیم ☺️ زمستان بود و سرمای یخبندان ❄️ تا نیمه شب بیدار بود به پیشنهاد خودش در آنجا سنگری کنده بودند. باران هم میبارید 🌧 رفت داخل آن و مشغول خواندن نماز شد 🙃 رفتم جلو : گفتم شب از نیمه گذشته بهتر نیست بری خونه ؟ گفت : میخوام همین جا کنار شهدا بمونم برای انجام کاری رفتم بیرون دانشگاه یک ساعت طول کشید وقتی برگشتم ، دیدم هنوز آنجاست داخل سنگر 💔 آمد بیرون ، رفت کنار قبور شهدا دیدم حال خوشی دارد🕊 گفتم دعا کن شهدا دست منو بگیرن و جلوشون روسیاه نشم گفت می آی برام زیارت عاشورا بخونی ؟😔 نیمه های زیارت عاشورا به دلم افتاد روضه حضرت رقیه بخوانم 💔 صدای ضجه و ناله اش بلند شد 🥀 خیلی بی تابی کرد ناگهان صدایش قطع شد. وقتی نگاه کردم دیدم از حال رفته و بیهوش شده با دست زدم توی صورتش صدایش زدم. هیچ عکس العملی نشان نداد. رفتم آب آوردم. پاشیدم توی صورتش. به هوش آمد 😔 چشم هایش را باز کرد. سر و صورتش خیس عرق بود. عرقش را خشک کردم گفتم نمیخوای بری خونه ؟ 😥 با صدایی از ته گلو گفت : اگه شما خسته ای و میخوای بری، برو. من هستم 💔🕊 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه116 شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313