#قسمت311
ز قبل خــودم را بــرای ســؤالات احتمالــی از شــغل و تحصیــلات و درآمــد و اعتقادات و عالم سیاســت آماده کرده بودم. درســت مثل پرســش کنکور برای هر ســؤالی، پاســخی داشــتم. اما حاج آقا نه از مهر دخترش حرفی زد و نه از تحصیلات و شغل و درآمد من. فقط یک جمله گفت: «زهراخانم تا الآن پیش من از جانب خدا امانت بود. خیلی سعی کردم که به اون و بقیۀ بچه هام، نون حلال بدم و حروم توی زندگی ام نیاد. اگه قسمت بشه که با شما ازدواج کنه تنها درخواستم اینه که شما هم نون حلال بهش بدی. حاج آقا با طرح موضوع ورود مال حلال به زندگی، مطلبی رو از من خواســت که تو سایۀ اون، همۀ امور زندگی معنا می شد. تو همون اولین دیدار شیفته اش شدم و گفتم تلاش می کنم مثل شما نان حلال بهش بدم.» دیــدار امین آقــا و حســین، زمینــۀ توافــق نهایــی دو خانــواده را فراهم کرد و عقد شــدند. ازدواج مهــدی و زهــرا در یــک ســال، زندگی مــان را طراوتــی تــازه داد. دورمان شلوغ شد و عمه که حالا نوه هاش به خانۀ بخت رفته بودند، تا مدّتی میهمانمان بود. یــک روز داشــت بــرای نمــاز صبــح وضــو می گرفــت که افتاد و بــا ناله و فریادِ او حســین زودتر از ما بالای ســرش رفت. دید از بینی اش خون می آید. خواســت بغلــش کنــد کــه عمــه گفت: «حســین جان تکونم نده، کمرم شکســته.» باعجله اورژانس را خبر کردیم. پرســتاران بهش دســت که می زدند، ناله اش بالا رفت و مرتــب حســین را صــدا مــی زد. مأمــوران اورژانــس بلندش کردند و بی توجه به ناله و التماس او و نگاه نگران من و حســین، بردنش بیمارســتان. بیمارســتانی که اوضاع نابســامانی داشــت. هیچ کس، پاســخگو نبود. من و ایران به دنبال پتو و بالش و ملحفۀ تمیز بودیم که نبود و حســین رفت دنبال دکتر که او هم سر شیفت کاری اش نبود. حســین گفت: «مامان می برمت یه بیمارســتان درســت و حســابی.» پرونده اش را گرفت و به بیمارســتان بقیه الله الاعظم رفتیم. حســین جلســۀ مهمی با فرمانده کل ســپاه داشــت. باید می رفت ولی دلش پیش مادرش بود. به اصرار ما رفت و زود برگشت.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت312
وزنــه بــه پاهــای عمه بســتند، دردش چند برابر شــد. التمــاس می کرد که وزنه ها را برداریــم. مــن وزنه هــا را کــم می کــردم تــا فشــار به کمرش کمتر شــود. همین که پرســتارها می آمدند. وزنه ها را می گذاشــتم سرجایشــان. تا بالاخره تیم پزشــکی حســین را صــدا زدنــد و گفتنــد: «بایــد عملــش کنیــم امّا اگر بیهوشــی کامل بهش بدیم، برنمی گرده و چاره ای جز بیهوشی موضعی نیست.» حسین طبق معمول با پیشنهاد متخصصین، اعتراضی نداشت. ایران گفت: «پروانه تو خسته ای، برو خونه، حسین آقا هم که باید بره دارو و پلاتین بخره، من می مونم پیش عمه.» و با اینکه خودش حال و وضع خوبی نداشــت، پیش عمه ماند. همان روز پدرم از همدان آمد. پیرهن ســیاه به تن داشــت باوجود خندۀ نابهنگام، نتوانســتم عصبانیتــم را پنهــان کنــم. گفتــم: «آقــا چــرا لباس عزا پوشــیدی؟!» رفت و قبل از اینکه همه ببینندش، لباسش را عوض کرد. همه پشت اتاق عمل به انتظار نشستیم حتّی ایران که چند ماه پیش خودش آن عمل طولانی و سنگین را پشت سر گذاشته بود و چشممان به تابلویی بود کــه وضعیــت مریض هــا را در اتــاق عمــل، لحظه به لحظــه گــزارش می کــرد. پس از چند ساعت روی تابلو نوشت: «گوهرتاجِ شاه کوهی، پایان عمل جراحی.» امیــدوار شــدیم و دقایقــی دیگــر نوشــت: «درحــال ریــکاوری» امّــا هرچــه نگاه کردیــم. خبــری از بــه هــوش آمــدن عمه ندیدیم. همچنان نگران نشســته بودیم که دکتر خاتمی رئیس بیمارســتان، حســین را گوشــۀ راهرو دید و گفت: «آقای همدانی بریم اتاق من یه چای با هم بخوریم.» حسین رو کرد و به من و ایران، گفت: «مامان رفت.» فردا برای مراسم تدفین و فاتحه به همدان رفتیم. حسین قبری را که کنار قطعۀ شــهدا برای خودش خریده بود. به عمه داد. وقتی از ســر خاک برمی گشــتیم گفت: «از دار دنیا همین یه قبر رو داشتم، قسمت نبود که همسایۀ شهدا بشم.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
سلام علیکم خدمت اعضای کانال
این چند قسمت از خاطرا ت جا افتاده به پایان رسید ممنونم از صبوری شما
انشالله فردا بقیه قسمتها میزارم.
یا علی☝☝☝☝☝☝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سخنان کمتر شنیده شدهٔ شهید دکتر بهشتی درباره عفاف و حجاب
⇦#شهید_بهشتی
⇦#جهاد_تبیین
⇦#حجاب
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
♦️۷ مهر، ۱۳۵۹ دشمن بعثی به پالایشگاه آبادان حمله هوایی کرد، آتش نشانان منطقه برای مهار آتش به پالایشگاه رفتند که در حین عملیات خاموش کردن آتش، مجدداً هواپیماهای دشمن اقدام به بمباران پالایشگاه می کنند که منجر به شهادت تعداد زیادی از آتش نشانان می شود.
🚨 ۷مهر، روز آتش نشانی و ایمنی در ایران گرامی باد.
🌷 نام و یاد تمامی #شهدای_آتش_نشان، شهدای پلاسکو و همه درگذشتگان آتشنشان گرامی باد
#روز_آتش_نشانی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
da(13).mp3
4.53M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 دا ( قسمت13)
#سیدهزهراحسینی
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✦❁🌴❁✦═┅┄
قسمت 12👇🏻
https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/29306
━⊰✨﷽✨⊱━
‼️" عده ای نگذاشتند #ناموس این مملکت لگد مال شود."
💢" این کشور؛ یک روز: در معرض سخت
ترین و تلخ ترین تهاجم ها قرار گرفت، عده ای سینه سپر کردند، جلو دشمن را گرفتند و نگذاشتن آبرو، هستی، شرف و ناموس این مملکت لگد مال شود."
(#رهبرمعظمانقلاباسلامی)
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
پروردگارا! ♥️
رفتن در دست تو است؛
من نميدانم چه موقع خواهم رفت ولي ميدانم كه از تو بايد بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهي
و آن قدر با دشمنان قسمخوردهات بجنگم تا به فيض #شهادت برسم.
#شهیدصیادشیرازی
❤️عاقبتتونشهدایی
#امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
═━⊰⫸🌹🦋🌹⫷⊱━═
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علی ابراهیم
157-araf-ar-parhizkar.mp3
1.06M
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 157
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
┄┄┅═✧🌼﷽🌼✧═┄┄
✨روز خود را با سلام به چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک می کنیم.✨
🌹به نیابت از " #شهدا "
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ
🌷ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ
🌷السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان...
ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨
وجود نبی مکرم اسلام(ﷺ)، بزرگترین مایه وحدت در همه ادوار اسلامی بوده است
Iرهبر انقلابI
💚 با آمدنش تاریکیها از بین رفت و مرزهای جهل و تعصب قومی درهم شکست. تهنیت باد میلاد آخرین سفیر الهی که تولدش نوید #ظهور میدهد و نزدیکتر میکند آن وعدهٔ خدا را که
✨«یَمْلَأُ اللهُ به الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»
#هفته_وحدت
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#قسمت356
می گفت: «به خاطر یه سری محدودیت ها، تعدادی از شهدای افغانی و پاکستانی توی ایران دفن می شــن. شــاید اونا یکی دو تا فامیل توی ایران داشــته باشــن. باید شــما با اونا ارتباط داشــته باشــین، امّا می تونین کارتون رو از سرکشــی به خونوادۀ شهدای ایرانی شروع کنین. این یه کار اداری نیس. دولتی نیس، یه کار زینبیه.» بــه حرمــت نــام مبــارک حضرت زینب، کار سرکشــی را شــروع کــردم. وقتی پای درددل بازماندگان شــهدا می نشســتم، به ژرف اندیشــی حســین می رسیدم و به رسالت زینبی که او بر دوشم گذاشته بود. بیشــتر خانوادۀ شــهدا، نام حســین همدانی را از زبان شهیدشــان شنیده بودند. یکی شــان قبــل از شــهادت، تعریــف کــرده بود کــه: «کارم دیده با نی و هدایت آتــش بــود. دیــدگاه جایــی قــرار داشــت که اگر ســرم را دو بــار از یک نقطه بالا می آوردم تک تیراندازهای تکفیری با قناصه می زدند توی سرم. سردار همدانی وقتی به خط سرکشی می کرد، کنارمان می نشست. با آمدنش، بچه ها، روحیه می گرفتند. ترس را نمی شناخت. شجاع بود و خاکی. با ما غذا می خورد. توی همان خط مقدم که بیشــتر ســاختمان های مســکونی بود. یک روز دیدم که نهارش را تا نصف خورد و بقیۀ غذایش را که برنج ساده بود توی پلاستیک ریخت و با من خداحافظی کرد. کنجکاو شدم و با دوربین دیده با نی از بالای ساختمان تا جایی که رفت، نگاهش کردم. باید از جایی عبور می کرد که زیر دید و تیرِ قناصه زن ها بود. از آنجا هم رد شد و به جایی رسید که مرغی پا شکسته، نشسته بود. برنج را ریخت جلوی مرغ و از همان مسیر برگشت.» اینخ اطرهر او قتیه مسرش هیدا زز بانش وهرشت عریف کرد، تازه فهمیدم کهی ک سینه حرف ناگفته از حسین در تک تک رزمندگان جبهۀ مقاومت وجود دارد. محرم سال 49، حسین طبق سنّت دیرینه اش به هیئت ثارالله سپاه همدان رفت. من و بچه ها در تهران ماندیم. یکی از کسانی که در هیئت بود، چند قطعه عکس و فیلمی از حسین به ما نشان داد که لباس سیاه هیئت پوشیده و ظهر عاشورا برای مردم که بیشتر جوانان بودند، سخنرانی و مداحی می کند و مثل یک طفل یتیم و بی پناه، با صدای بلند گریه می کند و به پهنای صورتش اشک می ریزد.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت357
وقتی به تهران آمد، خودش از حال خوشی که در محرم امسال داشت تعریف کــرد و از اینکــه بــرای اولین بــار مداحــی کرده بود، گفت. و من نگفتم که فیلم و عکس این مداحی را دیده ام. پرسیدم: «توی هیئت چی خوندی؟»گفت: «روضه که بلد نبودم. فقط پشت سرهم مثل میاندارها تکرار می کردم: «حسین آرام جانــم، حســین روح و روانــم، حســین دوای دردم، حســین دورت بگــردم.» هر دو با ته مایه ای از شــوخی با هم حرف می زدیم.خندیدم و گفتم: «حســین به قول بچه های جبهه، بدجوری نور بالا می زنی.» گفت:« ناقلا،ح الا کها زس وریها ومدمو ا زم عرکهد ورش دمد اریا زا ینح رفام ی زنی؟!» گفتم: «نه، واقعاً می گم، یه جور دیگه ای شدی.» گفت: «یه مأموریت ناتمام دارم که باید تمومش کنم.» نباید عیان حرف دلم را می زدم، فکر کردم که آمادگی ام را دیده و می خواهد به سوریه برگردد. زانوهایم سست شد و صدایم لرزان: «کجا؟ شما که تازه اومدی.» فهمیــد کــه فکــرم بــه ســوریه رفتــه، غبــار تردیــد را از ذهنــم کنــار زد: «خانوادگی می ریم راهپیمایی اربعین.» از این بهتر پاسخی را نمی توانستم بشنوم. جان به تنم بازگشت.
***
همان جمعی بودیم که دفعۀ قبل از فرودگاه امام به دمشــق رفتیم. زهرا، ســارا، حســین، مــن به اضافــۀ بــرادر حســین، اصغرآقــا و خانمش. چهــار روز مانده به اربعیــن، ســوار پــرواز تهــران نجــف شــدیم. حســین اســم ایــن ســفر و حضور در راهپیمایی را تمام کردن مأموریت ناتمام گذاشته بود. شــب بــه نجــف رســیدیم و بــه زیــارت آقــا امیر المومنیــن علــی؟ع؟ رفتیــم. چه صفایــی داشــت. مــن کــه در زینبیــه در مســیر حــرم به صدای تیــر عادت کرده بودم، احساس کردم در امن ترین نقطۀ روی زمین ایستاده ام. شــب منزل یک طلبۀ عراقی خوابیدیم که رســم میزبانی را با اخلاق و ادب و حسن خلقش، تمام کرد. صبح کوله هایمان را برداشتیم. تازه فهمیدیم که چه خبطی کردیم.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
🌹زیارتنامه_شهدا
✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨
#سرداران
🌷شهیدجهان آرا
🌷شهید فلاحی
🌷شهید نامجو
🌷شهید کلاهدوز
🌷شهید فکوری
❤️ هدیه به ارواح مطهر شهدا صلوات
✨الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
📥 عکسازخبرگزاریصداوسیما
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت بیست و یکم دو سال از شهادت محمد ميگذشت. مادر بر اثر سانحها
#زندگینامه
#شهید_محمد_معماریان
قسمت بیست و دوم
دستهاي كه پر از نور بود، پر از شهيد. وقتي عزاداري تمام شد، محمد از دسته جدا شد و كنار پرده، آمد پيش مادر. دست انداخت گردن مادر و او را بوسيد و مادرش هم محمد را بوسيد و گفت: محمد، خيلي وقت است نديدمت. محمد گفت: مادر از وقتي شهيد شدهام بزرگتر شدهام. آنجا سرم خيلي شلوغ است. شهيد حسن آزاديان هم از دسته جدا شد و آمد پيش مادر و گفت: حاج خانوم، خدا بد ندهد. طوري شده؟ محمد گفت: مادرم طوريش نيست. مادر اينها چيست كه دور پايت بستهاي؟ مادر گفت: چند روزي است خوردهام زمين، پايم درد ميكند. انشاءالله خوب ميشوم. محمد گفت: مادر چند روز پيش رفته بوديم كربلا. من يك پارچة سبز براي شما آوردم. ميخواستم ديدن شما بيايم، آزاديان گفت: صبر كن باهم برويم، تا اينكه امروز اول رفتيم زيارت امام خميني و حالا هم آمديم ديدن شما. بعد محمد پارچهاي را كه از كربلا آورده بود از روي صورت تا مچ پاي مادر كشيد و بعد نشست و تمام باندهاي پاي مادر را باز كرد و شال را دور پايش بست و به مادر گفت: پايت خوب شد. حالا شما برويد توي زيرزمين ديگها را بشوييد. اين درد هم براي استخوانت نيست، عضله پايت است كه درد ميكند. . . .
ادامه دارد...
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
#فرماندهان_ماندگار
۷ مهر ماه سالروز سقوط هواپیمای هرکولس سی ۱۳۰ و شهادت تعدادی از #فرماندهان برجسته دوران جنگ
🌷شهیدسیدمحمدعلیجهانآرا
🌷شهیدسیدموسینامجو
🌷شهیدولیاللهفلاحی
🌷شهیدیوسفکلاهدوز
🌷شهیدجوادفکوری
#دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
┄┅☫🕊🇮🇷 🌹 🇮🇷🕊☫┅┄
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر #شهدا
#شهید_منصور_خادم_صادق
✅️ اگر اعمال و دستورات دین را به یک ماشین مثل بزنیم که وسیلهایست برای رسیدن ما به خداوند،
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر، حکم موتور رو داره در این ماشین.
⁉️ اگر ماشینی، موتور نداشته باشه آیا از جای خودش حرکت میکنه
🔰جوانی خط خوب صدای خوب و... همه اینها وسیله است برای ارشاد تعلیم و هدایت به طرف خداوند ، ولاغیر
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@parastohae_ashegh313
🪴🖼
🪴برای #شهید شدن
هنر لازم استــ !
هنر⇜ به خدا رسیدن..
هنر⇜ ڪشتن نَفس..
هنر ⇜تَهذیب
🪴 تا هنرمند نشویم..
#شهيد نمی شویم
🌹شهیدگونه زندگی ڪنیم
تا شهید شویم🕊
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
ᰔᩚ🧕🏻❁•┈┈•🌹
🌻ای همسر گرامی از تو خواهشمندم #حجاب اسلامیت همیشه حفظ باشد و این فرزندم را با ایمان و با خدا بارش بیاور و همیشه به یاد خدا باشید و
🌻ای خواهر گرامی ام : #حجاب اسلامی تو مثل خون #شهید است ، حجاب خود را حفظ کن و این حجاب تو دشمن را به لرزه در می آورد .
📜فرازی از وصیتنامه
#شهیدمحمودخانیسانیچی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313