#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
🌛روایتی از ایثارگر حبيب الله ابوالفضلی در مورد روزهدار سيزده ساله🌜
در ماه رمضان سال 63 از طرف لشگر 25 كربلا به پايگاه 🌕شهيد مدنی اعزام شديم (پايگاه لشگر 8 نجف اشرف ) چون قرار بود به مقر عمليات منتقل شويم حكم مسافر را داشتيم و روزه بر ما واجب نبود اما كساني كه در ماه مبارک در پايگاه اهواز میماندند میبايست روزه🌖 میگرفتند از جمله مسئولين ستاد و امام جماعت و مكبر كه نوجوان 13 سالهای بود.🌗
هوای اهواز بسيار گرم بود و حتي يك ساعت بدون نوشيدن آب قابل تحمل نبود. اواخر ماه مبارک كه به اهواز برگشته بودم احساس كردم نصف گوشت بدن اين نوجوان آب شده🌘 است. واقعا ايمان از چهره نحيف اين نوجوان (مكبر نماز خانه) متجلی بود.🌑
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
🌛روایتی از رزمنده سید ابراهیم یزدی🌜
سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسيار طاقت فرسا بود.🌕
رزمندگانی كه از اقصی نقاط كشور به جبهه میآمدند حكم مسافر را داشتند و كمتر میتوانستند يك جا ثابت باشند بعضی از آنها در يك منطقه میماندند 🌖و از مسئول و يا فرمانده مربوطه مجوز میگرفتند و قصد ده روز نموده و روزه دار میشدند.🌗
روزهای طولانی بالای 16 ساعت گرمای شديد و سوزان، نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی شدت يافتن تشنگی و ضعف و بی حالی از جمله مواردی بود كه وجود داشت اما به لطف خدا در ايمان و ارادهی رزمندگان خللی ايجاد نمیشد.🌘
گرمای شديد باد و طوفان شنهای روان و از همه مهمتر نبرد با دشمن آنهم برای كسانی كه روزه دار بودند بسيار سخت بود. انسان تا در شرايط موجود قرار نگيرد درک مطلب برايش سنگين است. 🌑در آن عمليات بسياری از عزيزان به وصال حضرت حق پيوستند در حاليكه روزه دار بودند و لبهايشان خشكيده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسين(ع ) و عطش كربلا رفتند و به شهادت رسيدند.
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
🌛روایتی از زبان سردار مرتضي حاج باقری از اسارت و رمضان🌜
ما در دوران اسارت جز مفقودين بوديم يعني نه ايران از ما خبر داشت و نه صليب سرخ جهانی نام ما را ثبت كرده بود. به همين جهت مشكلات ما از ساير اسرا بيشتر بود. هيچ نام و نشانی از ما در جايی نبود.🌕
عراقیها به ما خيلي سخت میگرفتند جز ارتباط و تکیه به خدا هيچ راهی نبود تنها اميدمان استعانت خداوند بود يكي از راههای تحكيم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود🌖 بچههايی كه با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقريبا ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه ميگرفتند هر چند كه روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادی هم جرم بود.🌗
بارها اتفاق میافتاد كه هنگام نماز دژخيمان بعثی به بچهها حمله میكردند و جهت آنها را از قبله تغيیر ميدادند و نماز را بهم میزدند حتي يك شب مجبور شديم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابيده و زير پتو به جا بياوريم.🌘
روزه گرفتن جرم سنگينتری بود بچهها غذای ظهر را میگرفتند و در يك پلاستيك میريختند چهار گوشه آن را جمع كرده و گره میزدند سپس اين غذا را در زير پيراهن خود پنهان میكردند و افطار میخوردند اگر موقع تفتيش از كسي غذا میگرفتند او را شكنجه میدادند.🌑
آن غذای سرد ظهر با غذای مختصری كه احيانا در شب میدادند را بچهها به عنوان افطار میخوردند و تا افطار بعد به همين ترتيب میگذشت.🌒
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
🌛داود نظام اسلامی
جانباز 70 درصد دوران دفاع مقدس🌜
مجروحان حق روزه گرفتن نداشتند
🌕
مجروحان حق روزه گرفتن نداشتند. شام که می آمد نیمی از غذا را نگه می داشتند تا سحری بخورند و روز بعد را روزه بگیرند. ماجرا به گوش من رسیده بود. می گفتم: شما نباید روزه بگیرید و در پاسخ می شنیدم که: ما روزه نمی گیریم ولی غیر مستقیم متوجه ماجرا می شدم.🌖
با رئیس بیمارستان هماهنگ کردم. ساعت داروی بعضی مجروحان طوری جا به جا شد که بتوانند روزه خود را نگه دارند. دعای این افراد همیشه همراهم بود. خوشحالی را در چشمان شان می دیدم. سحری و افطاری در بخش🌗 بیمارستان بین مجروحان توزیع می شد و وجدانم آسایش گرفته بود🌘🌑🌒
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
🌛داود نظام اسلامی
جانباز 70 درصد دوران دفاع مقدس🌜
وارد منطقه که می شدیم، درجه و رتبه جای خود را به دوستی و رفاقت می داد. 🌕در سنگر هر کدام از بچه ها کاری می کرد. یکی چای می آورد و آن یکی سحری را آماده می کرد🌖. شور و شوق خاصی بین بچه ها بود. بعد از اذان و نماز بلافاصله دعا می کردیم. به آن روزها که فکر می کنم غبطه می خورم.🌗
شب دهم یا یازدهم رمضان وارد یکی از میادین مین شدیم. در خاک دشمن بودیم که مین در دستم منفجر شد. 🌘هر دو دست، چشم و صورت و کل بدنم را تحت تاثیر قرار داد. به عقب اعزام شدم. دکترها قطع امید کردند. 🌑زنده ماندم و خداوند رسالتی دیگر روی دوشم گذاشت که در خدمت مردم جامعه باشم.🌒
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم نیروهایی که در پادگان نبی اکرم (ص)حضور داشتنددر حال آماده باش برای اعزام بودند .
هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر، در اثر بارش باران گل آلود بود بطوری که راه رفتن بسیار مشکل بود و با هر گامی ، گلهای زیادتری به کفشها می چسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می شدیم متوجه می شدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده ، اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملاً پاکیزه است .
این موضوع همه را به تعجب وا می داشت.
که چه کسی این کارها را انجام می دهد . نهایتاً یک شب نخوابیدم تا متوجه شدم چه کسی این خدمت را به رزمندگان انجام می دهد .
بعد از صرف سحرو اقامه ی نماز صبح که همه بخواب رفتند دیدم که روحانی گردان از خواب بیدار شد و به انجام کارهای فوق پرداخت و اینگونه بود که خادم بچه های گردان شناسایی گردید .
وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت : من خاک پای رزمندگان اسلام هستم.
🌛راوی: عبدالرضا همتی 🌜
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
خيلي عصباني بود سرباز بود 👮🏻♂و
مسئول آشپزخانه كرده بودندش .
ماه رمضان آمده بود و او گفته بود
هركس بخواهد روزه بگيرد
سحري بهش مي رساند 😉😁
ولي يك هفته نشده ، خبر سحري
دادن ها به گوش سرلشكر ناجي
رسيده بود👂 او هم سر ضرب
خودش را رسانده بود و دستور
داده بود همه ي سربازها به خط
شوند و بعد ، يكي يك ليوان آب💧
به خوردشان داده بود كه سربازها
را چه به روزه گرفتن 🤭
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت برگشته بود آشپزخانه ....
ابراهيم با چند نفر ديگر ، كف آشپزخانه
را تميز شستند و با روغن موزاييك ها
را برق انداختند🤦♂ و منتظر شدند.
براي اولين بار خدا خدا مي كردند
سرلشكر ناجي سر برسد.
ناجي در درگاه آشپزخانه ايستاد.
نگاه مشكوكي 🤨 به اطراف كرد و وارد شد
ولي اولين قدم را كه گذاشته بود👣 ، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد😂😂😂
پاي سرلشكر شكسته بود و مي بايست چند صباحي توي بيمارستان بماند 🤒🤕
تا آخر ماه رمضان ، بچه ها با خيال راحت روزه گرفتند 🤪
📚 يادگاران ، جلد 2 كتاب شهيد محمد ابراهيم همت ، ص 11
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌙❀✿┅┅┄
#رمضان_در_جبهه
#خاکریز_خاطرات
💚💚
سعید صفری
💚💚
به خاطر دارم که چند روزی با رزمندگان نزد «کشاورز» میرفتیم و اصرار میکردیم تا در این مدت ده روزه ما را در منطقه نگه دارد. سرانجام به خواستهمان رسیدیم. آن سال ماه رمضان به یاد ماندنی و دلچسبی بود.
💚
هوا بشدت گرم بود. سهمیه یخ را برای آب خوردن استفاده نمیکردیم. در طول روز برای سرویس بهداشتی مجبور بودیم از آبی استفاده کنیم که در منبع آهنی زیر نور آفتاب به درجه جوش نزدیک شده بود.
💚
در زمانهای گذشته شنیده بودم که در مکه بر روی سنگ، تخم مرغ نیمرو میکردند، در تابستان 63 بر این موضوع ایمان پیدا کردم. با نور خورشید بدون هیچ وسیله اضافی میشد پخت و پز کرد.
💚
با چنین شرایطی نیروهای واحد ادوات با شوق تصمیم به روزه گرفتند. برای اینکه فشار گرسنگی و تشنگی را کمتر کنیم، کل کارهایی ڪه امڪان داشت شب انجام شود مثل ڪلاسهای آموزشی و تعمیر و نگهداری ابزار، ادوات و سلاح را به ساعات بعد از افطار منتقل ڪردیم.
💚
یک سنگر زیر زمینی هم تا قبل از شروع ماه رمضان با همت همه بچهها و ابتکار جالب با الهام از بادگیرهای یزد درست کردیم که واقعا موثر بود.
💚
روال کار اینطور شده بود که شبها بعد از افطار کار میکردیم و بعد هم نماز شب، افطاری، گوش کردن به سخنرانی شهید دستغیب از رادیو آبادان و حدود ساعت هشت میخوابیدیم.
┄┅┅✿❀💚❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀💚❀✿┅┅┄