eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.8هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
41 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @khomool3
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️ ⃣1⃣ 🍱🍛 ته تغاری بود و عجیب وابسته مامان. همین، او را به آشپزخانه و کنار مامان می کشاند. وقتی مامان مشغول پخت و پز بود، محسن با دقت نگاه می کرد. کم کم آشپز ِخوبی شد. مامان دستپخت محسن را قبول داشت. 🍇 مثل بعضی پسر ها لَمَشت نبود. از خیلی زن ها بیشتر به بهداشت اهمیت می داد. آنقدر که گاهی تمیز کاری هایش مامان را هم عاصی می کرد. غذاهایش از خوبی، جلوی مهمان گذاشتنی بود. 🍛🍝 مامان سرش را بالا می گرفت و می گفت: _ غذای امروز رو محسنم پخته! کم کم شد رقیب مامان. بعضی می گفتند دستپخت محسن بهتر از مامان است. 😍 فامیل، مشتری اش شده بودند. خانه شان که می رفت، آشپزخانه را می سپردند به محسن! خواهر نداشت. مامان همیشه می گفت محسن، دختر خانه است. از جارو و بشور و بساب چشمش نمی سوخت. 🍄 خانه را مثل سر و وضع خودش تمیز و مرتب نگه می داشت. دلش می خواست دو روز دنیا به بابا و مامان سخت نگذرد. توی دلش بود آنها را بفرستد کربلا. 🎀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با ما همراه باشیــد ..... ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
ســارا کــه خیلــی بــا مفاتیــح مأنــوس بــود، مثل کســی که ســر بر تربت گذاشــته باشــد، یک گوشــه نشســت و ســر گذاشــت روی کلمــات دعــا. زهــرا هــم مــدام زیر لب صلوات می فرستاد. از این فرصت استفاده کردم و علی رغم میلم، با بچه های حفاظت پرواز فرودگاه، مشکل پیش آمده را مطرح کردم. آن قــدر نگــران جــا مانــدن از پرواز بــودم که دوباره تابلوی پروازها را مرور کردم. نگاهــم روی پــرواز تهــران _ دمشــق متوقــف شــد، یک بــاره جــان دوبــاره ای گرفتــم، پــرواز یــک ســاعت و نیــم تأخیر داشــت. با انگیزۀ بیشــتری پیگیر حل مشــکل شــدم، انگار دل صاف بچه ها و شــدت نیازشــان به دیدار پدر و البته دعاهایشــان، کار خــودش را کــرده و بــرگ تقدیــر را از ایــن رو به آن رو کرده بود، بچه های حفاظت پرواز، راه حل مشکل گذرنامه ها را پیداکرده بودند. یک ساعت، از آن یک ساعت و نیم تأخیر پرواز گذشته بود که مشکل کاملاً حل شد و ساک هایمان را تحویل دادیم و از پله های هواپیما بالا رفتیم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313