#رمز_موفیقت
#شهید_علی_قاریانپور
برگهای تاریخ به ۱۴ مردادماه که میرسد یادآور تولد بزرگ مردی به نام «علی قاریانپور» میشود که در چنین روزی در سال ۱۳۴۳، در شهرستان قزوین به دنیا آمد. پدرش یوسف و مادرش طاهره نام داشت.
این شهید والامقام که تا دوم راهنمایی درسخوانده بود در کارخانهای کارگری میکرد اما به سبب احساس مسئولیتی که در قبال انقلاب اسلامی داشت از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و در نهایت در دهم اسفند ۱۳۶۵ در سن ۲۲ سالگی، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به آسمان پرواز كرد.
مزارش در قطعه ۷ ردیف ۲ گلزار شهدای زادگاهش قزوین واقع است.
نکتهای که این شهید والامقام را نسبت به دیگر شهدا متمایز کرده نوشته عجیبی است که در سنگ مزار شهید میتوان دید و اثری از نام شهید در سنگ مزارش نیست. چرا که طبق این قسمت از وصیت این شهید گرانقدر که «به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید، میخواهم همچون دهها شهید دیگر گمنام باقی بمانم...اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید: مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال»، تنها همین جمله کوتاه اما پرمعنا نوشتهشده است «...مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال...».
امروز همه شهید قاریانپور را به دیده یک ازخودگذشته و ایثارگر کامل و گوهری همیشه تابان میبینند، شهیدی که میخواست گمنام و بینامونشان بماند اما خداوند نام او را برای همیشه جاویدان کرد.
عده زیادی از دوست داران شهید قاریان پور او را «مَشتی شهدا» میدانند و دست توسل و ارادت خود را بهسوی درگاه این شهید قزوینی و دیگر شهدا دراز میکنند
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
💥 #خاطرات_شهدا 💥
از حرم امام رضا (ع) آمدیم بیرون. نیمه شب بود. زمستان. هوا عجیب سرد بود. پیرمرد می رفت سمت حرم.
- سلام حاجی
جوابمان را داد. از زور سرما خودش را مچاله کرده بود. آب توی چشم هایش جمع شده بود. مصطفی شال گردنش را باز کرد، انداخت دور گردن پیرمرد.
- حاج آقا التماس دعا
📚منبع:يادگاران، جلد 22 كتاب شهيد مصطفي احمدي روشن ، ص 11
#السلامعلیکیاعلیبنموسیالرضا
┏━○❥•••◦•●◉✿◉●•◦•••❥○━┓
@Parastohae_ashegh313
┗━○❥•••◦•●◉✿◉●•◦•••❥○━┛
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 #کلام_بزرگان_درمورد_شهدا 💥حضرت امام خمینی(ره): 💥 🕊همین #شهادتها پیروزی را بیمه می
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
💥 #کلام_بزرگان_درمورد_شهدا 💥
📚 #رسول_خدا_ص_فرموده_است:
«خداوند چنین فرموده است، من جانشین #شهید در خانواده وی هستم. هر کسی رضایت خانواده شهید را جلب کند، رضایت مرا جلب کرده است و هر کسی آنها را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.»
(وسائل الشیعه، باب 25، حدیث 3)
₪◤~~~~☆🌷☆~~~~◥₪
@parastohae_ashegh313
₪◤~~~~☆🌷☆~~~~◥₪
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊
مداحی آنلاین - داره کم کم رو تموم شهر غبار غم میشینه - میثم مطیعی.mp3
2.88M
🔳 #رحلت_پیامبر_اکرم (ص)
🌴داره کم کم رو تموم شهر غبار غم میشینه
🌴نداره لطف و صفا دیگه بدون تو مدینه
🎤 #مطیعی
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانهای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_دوم 《تا لحظه مرگ》 📌تو با خود
✨﷽✨
#داستان_واقعی
#رمان_عاشقانهای_برای_تو
💖═══════💖═══════💖
#قسمت_سوم
《آتش انتقام》
📌چند روز پام رو از خونه بیرون نگذاشتم ... غرورم به شدت خدشه دار شده بود ... تا اینکه اون روز مندلی زنگ📱 زد و گفت که به اون پیشنهاد ازدواج💞 داده و در کمال ادب پیشنهادش رد شده ... و بهم گفت یه احمقم که چنین پسر با شخصیت و مؤدبی رو رد کردم و ... .
دیگه خون جلوی چشمم رو گرفته بود ... میخواستم به بدترین شکل ممکن حالش رو بگیرم ... .😡😡
پس به خاطر لباس پوشیدن و رفتارم من رو انتخاب کردی ... من اینطوری لباس میپوشیدم چون در شأن یک دختر ثروتمند اصیل👩⚖ نیست که مثل بقیه دخترها لباس بپوشه و رفتار کنه ... .
همونطور که توی آینه نگاه میکردم، پوزخندی زدم😏 و رفتم توی اتاق لباسهام ... گرونترین، شیکترین و زیباترین تاپ و شلوارک مارکدارم رو پوشیدم ... موهام رو مرتب کردم ... یکم آرایش کردم💄💅 ... و رفتم دانشگاه ... .
از ماشین🚗 که پیاده شدم واکنش پسرها دیدنی بود ... به خودم میگفتم اونم یه مرده و ته دلم به نقشهای که براش کشیده بودم میخندیدم ...😁
✍ #این_داستان_ادامه_دارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
#شهید_سیدطاهـــــا_ایمانی
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانهای_برای_تو 💖═══════💖═══════💖 #قسمت_سوم 《آتش انتقام》 📌چند روز پا
✨﷽✨
#داستان_واقعی
#رمان_عاشقانهای_برای_تو
💖═══════💖═══════💖
#قسمت_چهارم
《من جذابترم یا ...》
📌بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم ... رفتم سمتش و گفتم: آقای صادقی، میتونم چند لحظه باهاتون خصوصی صحبت کنم ... .💑
سرش رو آورد بالا، تا چشمش بهم افتاد ... چهرهاش رفت توی هم ... سرش رو پایین انداخت ... اصلا انتظار چنین واکنشی رو نداشتم ... .😳😔
دوباره جملهام رو تکرار کردم ... همون طور که سرش پایین بود گفت: لطفاً هر حرفی دارید همین جا بگید ...
رنگ صورتش عوض شده بود😰 ... حس میکردم داره دندونهاش رو محکم روی هم فشار میده ... به خودم گفتم: آفرین داری موفق میشی👌 ... مارش پیروزی رو توی گوشهام میشنیدم ... .✌️
با عشوه رفتم طرفش، صدام رو نازک کردم و گفتم: اما اینجا کتابخونه است ... .📚
حالتش بدجور جدی شد ... الانم وقت نمازه🍃✨ ... اینو گفت و سریع از جاش بلند شد ... تند تند وسایلش رو جمع میکرد و میگذاشت توی کیفش ... .💼
مغزم هنگ کرده بود ... از کار افتاده بود❌ ... قبلا نماز خوندنش رو دیده بودم و میدونستم نماز چیه ... .
دویدم دنبالش و دستش رو گرفتم ... با عصبانیت😡 دستش رو از توی دستم کشید ... .
با تعجب گفتم: داری میری نماز بخونی؟ یعنی، من از خدا جذابتر نیستم⁉️ ... .
سرش رو آورد بالا ... با ناراحتی و عصبانیت، برای اولین بار توی چشمهام👀 زل زد و خیلی محکم گفت: نه ... .❌
✍ #این_داستان_ادامه_دارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
#شهید_سیدطاهـــــا_ایمانی
💖═══════💖═══════💖
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
#معرفی_شهید
#صفدر-فهیمی
نام شهید : صفدر
نام خانوادگی شهید : فهیمی
نام پدر : محمد
نام مستعار :
تاریخ تولد : 1339/1/7
محل تولد : قم - قم - قم
تاریخ شهادت : 1366/5/4
محل شهادت : فاو
جنسیت : مرد
دین : اسلام - شیعه
مذهب : اسلام - شیعه
میزان تحصیلات : ابتدايي
تاریخ دفن پیکر : -
مفقود الاجسد : بله
وضعیت تاهل : مجرد
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
YEKNET.IR - roze - shahadat imam hasan 1398 - haj mansoor arzi.mp3
11.02M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
🌴سوگند به نام دلربایش
🌴نور است وجود و ابتدایش
🎤 #منصور_ارضی
⏯ #روضه
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🎼❁✧═┅┄