eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
🙇🏻‍♂ وقتی از عملیات خبری نبود، می خواستی پیداش کنی، باید جاهای دنج را می گشتی. پیداش که میکردی، می دیدی کتاب📚 به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت که پیدا می کرد، می رفت سر وقت کتابهاش. گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور باز📖 می ماند تا برگردد. ✍یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 52 📚 @parastohae_ashegh313
یک بار منزل ایشان شام🍲 دعوت بودم. وقتی رفتیم، هنوز نیامده بود. هرچه منتظر شدیم⏰ نیامد. مجبور شدیم شام را بخوریم. آن شب آنجا خوابیدیم. اذان صبح وقتی برای نماز بلند شدم، دیدم پشت در ورودی آپارتمان یک نفر دراز به دراز خوابیده😴 است. چون تاریک بود، دقت کردم. دیدم یوسف است؛ با پوتین و لباس پاسداری . تا ساعت دوازده شب ما بیدار بودیم، نیامده بود. خانمش می گفت: « گاهی دو یا سه شب به خانه نمی آید. اگر فرصت کند و دو سه ساعت بیاید، همانجا پشت در از زور خستگی با پوتین و لباس می خوابد و صبح هم پا می شود و می رود سرکار. » 🕊 ✍کتاب هاله‌ای از نور، ص100 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح؛🌝 هدیه🎁 شگفت انگیز خداوند است فرصت جدیدی برای بهتر بودن و تلاشی دوباره از این فرصت تازه، نهایت استفاده را ببر👌 🤲🍃 @parastohae_ashegh313
😄😄 پس از مدت ها درى به تخته خورد و دسته ما بار و بندیلش👝 را بسته بود که فاصله بین دو عملیات را برود مرخصى و یک آبى زیر پوستمان برود و هوائی تازه کنیم و قبراق و با روحیه برگردیم😍 بین ما بودند کسانى که شاید شش ماه بود مرخصى نرفته بودند😱 یا نخواسته بودند بروند اما این وسط دوستان دیگر انگار جان فک و فامیل شان قسم خورده بودند که حال ما را بگیرند و مرخصى رفتن را کوفت مان کنند🤨 یکى رد مى شد و مزه مى پراند که : کجا؟ 😕 مگر امام نگفته جبهه ها را گرم نگهدارید و خالى نگذارید؟🤭 اما همین که دومى گفت که: مگر نمیگفتید ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند؟ معطل نکردیم و دسته جمعى گفتیم : بله درسته شنیدیم اما مصرع دومش را نشنیدید🙄 حالا بشنوید:🗣 ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند ما مى رویم به تهران امام تنها نماند !🍃 حسابى خندیدیم و آنها که قصد داشتند سر به سرمان بگذارند بور شدند و رفتند پى کارشان😄👌 @parastohae_ashegh313
🌹 به خاطر مساله اے یه نامه✉️ تند به سید نوشتم که یعنی من از گروه رفتم... حالم خیـــلی بد بود و حسابی شاکی بودم😔 وقتی اومدم خونه و چشم روے هم گذاشتم، رو به خواب دیدم و شروع کردم گلایه از مجلــہ، بی بی فرمود: با بچه من چکار دارے؟!!!✨ من دوباره از حوزه و سید نالیدم، اما باز بی بی فرمودند: با بچه من چکار دارے؟ سومین بار که حضرت زهرا این جمله رو فرمودند، از خوابـــ پریدم... یه نامه💌 از سید به دستم رسید که نوشته بود؛ یوسف جان! دوستت دارم هرجا میخواے برے برو! ولی بدان براے من پارتی بازی شده و اجدادم هوام رو دارن...🍃 ✍منبع: کتاب همسفر خورشید @parastohae_ashegh313
🥀 هرگاه صداے اذان به گوشش میرسید بلافاصله وضو میگرفت و به نماز می ایستاد🍃 این عادت همیشه حسین بود✨ یک شب🌌 که همه خواب بودند از رختخواب برخاستم تا یک لیوان آب بخورم نور ضعیفی💫 را در آشپزخانه دیدم به سمت آشپزخانه رفتم👈 حسین را دیدم که با صداے زیبایش می خواند🕊 گفتم مادر چرا چراغ💡 را خاموش کرده اے؟ گفت: میخواستم شما بیدار نشوید. زمزمه های زیباے حسین هنوز هم در خانه به گوشم میرسد♥️ @parastohae_ashegh313
همه دلخوشیم آخر شب ها 🌙 این است دو سه خط با تو سخن گفتن و آرام شدن 🕊 آرامش آسمان شب سهم قلبتــ❣ــان باشد و نور ستاره ها🌟 روشنیِ بی خاموشِ تمام لحظه هایتان @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب الشهـــداء والصدیقیـــن🌷 مثل این رزمنده بیسیـــم چـــی امروز را با لبخنــــد شروع ڪنید 🌷 @parastohae_ashegh313
🥀 قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج میزد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز به همراه پیکر شهی🥀ـد حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید🍂 جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم🍃 خبر خیلی سریع رسید تهران. همه منتظر پیکر شهید⚰ بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران تشییع با شکوهی برگزار شد می خواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است. قرار شد فردا شب🌌 از جلوی مسجد حرکت کنیم. بعد از نماز بود. با ساک وسایل👝 جلوی مسجد ایستاده بودیم. با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم😄 پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود🍃 سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما! لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا ابراهیم ممنون🙏زحمت کشیدی، اما پسرم! پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!! لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب!😳 بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود😭 صدایش هم لرزان و خسته:😞 دیشب پسرم را در خواب دیدم. میگفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات (س) به ما سر می زد🌟 اما حالا! دیگر چنین خبری برای ما نیست😔 می گویند مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند. پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به نگاه کردم. دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد😭 و پایین می آمد. می توانستم فکرش🤔 را بخوانم. ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود؛ 🕊 @parastohae_ashegh313
💠 به روایـتــ هـمـسـر شـهـیـد 💠 مسئله ای که استاد علی محمدی بر روی آن متمرکز بود بحث شتاب دهنده ها بود🧐 یک روز در پیاده روی های با مسعود ، او با نگاهی علمی به من گفت که همه جای دنیا بر روی مسئله بحران آب 🚰مانور می دهند و آمریکا سرمایه گذاری زیادی بر روی این موضوع کرده ولی ما در ایران به فکر این مسائل نیستیم 😔 این اواخر نیز برای پروژه سزامی به اردن رفته بود وقتی برگشت گفت من قول دادم این پروژه سریعتر انجام شود به همین منظور قسمتی از کار را در ایران انجام می دهیم💪 من سوال کردم که این شتاب دهنده چه کارایی دارد که گفت : اگر امکانات آن باشد از نظر صنعتی بسیار پیشرفت خواهیم کرد🙃 دولت آلمان سال ۱۳۸۲ این پروژه را مطرح کرد و قصد داشت که پروژه را به ایران واگذار کند تا از این طریق کشور های خاورمیانه نیز سود ببرند ولی بعد ها ناکام ماند و این طرح به اردن واگذار شد😕 مسعود می گفت بیشتر دانشمندان این طرح در اردن ایرانی هستند و من تلاش می کنم کار را از آنها یاد بگیرم و در کشور خودمان اجرا کنم♥️🌿 @parastohae_ashegh313
🔔🔔👇 🍃امیر المومنین ع می فرماید: بدتربن گناهان☝️، گناهی است که گنهڪار، آن را ڪوچکــ بشمارد🤭 در قیامت نوبت حسابـــ کردن مثقال ذره هاستـــ...😔 درشت ها که حسابــــ کردن ندارند ! 💠 مثقال ذره که می گویند؛ یعنی همان چند لحظـہ اے ڪہ بوے عطر تو تمام مردے را به هم میریزد...! 💠 مثقال ذره یعنی آقا با محبت هاے بی مورد و ظاهرے دل💘 طرف رو درگیر نکنی چه با چت کردن چه با صحبتـــ ... آن دنیا باید جوابـــ بدهی...🖕 💠 مثقال ذره که می گویند؛ یعنی همان چند لحظــہ اے که با ناز و عشوه😍 براے نامحرمی میخندے ولی فکرش🤔 ساعت ها درگیر همان یک لبخنــد است...! 💠 مثقال ذره که میگویند؛ یعنی همان چند لحظه اے ڪه حواست به حجابت🧕 نیست و جوانی نیز در آن حوالی است...! مثقال ذره حسابــ و کتابــ زمانی است که؛👇👇 با شوهرتـــ بلند میخندے😄 و دختر مجردے هم در حال شنیدن استــ...!😔 💠 مثقال ذره حساب و کتاب زمانی است که؛ در پایان صحبت هایت با نامحرم از روے ادب جانم و قربانت💗 میپرانی و رابطه اے را به همین اندازه سرد میکنی...!💔 💠 مثقال ذره؛ یعنی همان چند لحظه اے که با فروشنده صمیمی میشوے!!! 💢 قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آید...!!! ♨️ مثقال ذره که میگویند همین هاستـــ! همین کارهاے کوچکی که به چشم خیلی کوچک است. 💢اما انتهایش را روزے که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید...🌾 @parastohae_ashegh313
📖 بارها از حسن شنیده بودم ڪه میگفت: بالاترین پاداش براے من، رهبـ❣ــره. یه بار امام خامنه اے حفظه الله براے بازدید از پروژه اے اومده بودند. مسئولیت پروژه👨‍🔬 به عهده حسن بود آقا با اشاره به حسن فرمودند: تهرانی مقدم به هر قول و وعده اے که به ما داده، وفا کرده👌 و ندیده ام وعده اے بدهد و به آن عمل نکند... بعد هم آقا پیشانی حسن رو بوسیدند. 🚀 🥀 @parastohae_ashegh313
. هیچ کجای تاریخ ، جز در یک برهه جوانانی مثل جوانان ما سراغ ندارد . @parastohae_ashegh313
✨👌 لباس👕 نو تنش نمی کرد همیشه میشد لااقل یک وصله روی لباسهایش پیدا کرد؛ اما همیشه تمیز و اتوکرده بود👏 پوتین هایش هم همیشه از تمیزی برق می زد✨ یک پارچه سفید هم داشت که می انداخت گردنش. یک بار پرسیدم: این واسه چیه؟ 🤔 گفت: «نمی خوام یقه لباسم چرک بشه!» ✍یادگاران/ ص40 @parastohae_ashegh313
آرامش آسمـــان شب سهم قلبتــان باشد❣ و نور ستاره ها✨ روشنی بی خاموش تمام لحظـہ هایتان 🍃✨ @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبــح میشود و خورشید🌝 نگاه تو آسمان را روشن میڪند✨ لبخنــد میزنی😊 بهار میشود🍃 صدایم میڪنے👉 نسیم میورزد🌬 هرروز هفته تـــــویـــے👈🌹👉 @parastohae_ashegh313
📜 خواهران خوب تر از جانم من نمیدانم وقتی حسین ع در صحراے ڪربلا بود چه عذابی میکشید😔 ولی میدانم حس او به زینبـــ چه بوده. عزیزان من حالا دست هایی✋ بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند و حسینی در میدان نیستـــ امیدوارم🤲 کسانــی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب های زمانه و حرم او دفاع ڪنیم.✨ 🕊۹۶/۸/۲۷ ❣@parastohae_ashegh313
بهش گفتم: توی راه که بر می گردی، یه خورده کاهو🥗 و سبزی🥦 بخر. گفت: «من سرم خیلی شلوغه، می ترسم یادم بره. روی یه تیکه کاغذ هر چی می خوای بنویس بهم بده.» همان موقع داشت جیبش را خالی می کرد. یک دفترچه یادداشت📒 و یک خودکار✏️ در آورد گذاشت زمین. برداشتمشان تا چیزهایی را که می خواستم، برایش بنویسم📝 یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!»✋❌ جا خوردم😳 نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود!😕 گفتم: مگه چی شده؟🙄 گفت: «اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله.» گفتم: من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم! دو- سه تا کلمه که بیش تر نیست. گفت: «نه.»❌ ✍نیمه پنهان ماه/ ص35 @parastohae_ashegh313