#طنز_جبهــہ😄😄
#مرخصى
پس از مدت ها درى به تخته خورد
و دسته ما بار و بندیلش👝 را بسته بود که فاصله بین دو عملیات را برود مرخصى
و یک آبى زیر پوستمان برود و هوائی تازه کنیم و قبراق و با روحیه برگردیم😍
بین ما بودند کسانى که شاید شش ماه بود مرخصى نرفته بودند😱 یا نخواسته بودند بروند
اما این وسط دوستان دیگر انگار جان فک و فامیل شان قسم خورده بودند که حال ما را بگیرند و مرخصى رفتن را کوفت مان کنند🤨
یکى رد مى شد و مزه مى پراند که : کجا؟ 😕
مگر امام نگفته جبهه ها را گرم نگهدارید و خالى نگذارید؟🤭
اما همین که دومى گفت که: مگر
نمیگفتید ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند؟
معطل نکردیم و دسته جمعى گفتیم : بله
درسته شنیدیم اما مصرع دومش را نشنیدید🙄
حالا بشنوید:🗣
ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند
ما مى رویم به تهران امام تنها نماند !🍃
حسابى خندیدیم و آنها که قصد داشتند سر به سرمان بگذارند
بور شدند و رفتند پى کارشان😄👌
@parastohae_ashegh313
#خاکریز_خاطراتــــ🌹
به خاطر مساله اے یه نامه✉️ تند
به سید نوشتم که یعنی من از گروه رفتم...
حالم خیـــلی بد بود و حسابی شاکی بودم😔
وقتی اومدم خونه و چشم روے هم گذاشتم، #حضرت_زهـــرا رو به خواب دیدم
و شروع کردم گلایه از مجلــہ،
بی بی فرمود:
با بچه من چکار دارے؟!!!✨
من دوباره از حوزه و سید نالیدم،
اما باز بی بی فرمودند: با بچه من چکار دارے؟
سومین بار که حضرت زهرا این جمله رو فرمودند، از خوابـــ پریدم...
یه نامه💌 از سید به دستم رسید که نوشته بود؛ یوسف جان!
دوستت دارم
هرجا میخواے برے برو!
ولی بدان براے من پارتی بازی شده و اجدادم هوام رو دارن...🍃
✍منبع: کتاب همسفر خورشید
#شهید_سید_مرتضی_آوینــی
@parastohae_ashegh313
#زمزمه_هاے_زیبــا
#شهید_مدافع_حرم_حسین_جمالی🥀
هرگاه صداے اذان به گوشش میرسید
بلافاصله وضو میگرفت و به نماز می ایستاد🍃
این عادت همیشه حسین بود✨
یک شب🌌 که همه خواب بودند از رختخواب برخاستم تا یک لیوان آب بخورم
نور ضعیفی💫 را در آشپزخانه دیدم
به سمت آشپزخانه رفتم👈
حسین را دیدم که با صداے زیبایش #زیارت_عاشورا می خواند🕊
گفتم مادر چرا چراغ💡 را خاموش کرده اے؟
گفت: میخواستم شما بیدار نشوید.
زمزمه های زیباے حسین هنوز هم در خانه به گوشم میرسد♥️
@parastohae_ashegh313
همه دلخوشیم آخر شب ها 🌙 این است
دو سه خط با تو
سخن گفتن و آرام شدن
#رفیق_شهیدم🕊
آرامش آسمان شب
سهم قلبتــ❣ــان باشد
و نور ستاره ها🌟
روشنیِ بی خاموشِ تمام لحظه هایتان
#شبتون_نورانی
@parastohae_ashegh313
بسم رب الشهـــداء والصدیقیـــن🌷
مثل این رزمنده بیسیـــم چـــی
امروز را با لبخنــــد شروع ڪنید
#سلام_صبحتان_پر_از_عطر_شهـــدا🌷
@parastohae_ashegh313
#شهید_گمنام🥀
قبل از اذان صبح برگشت.
پیکر شهید هم روی دوشش بود.
خستگی در چهره اش موج میزد.
برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز به همراه پیکر شهی🥀ـد حرکت کردیم.
خسته بود و خوشحال.
می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم.
فقط همین شهید🍂 جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم🍃
خبر خیلی سریع رسید تهران.
همه منتظر پیکر شهید⚰ بودند.
روز بعد، از میدان خراسان تهران تشییع با شکوهی برگزار شد
می خواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است.
قرار شد فردا شب🌌 از جلوی مسجد حرکت کنیم.
بعد از نماز بود.
با ساک وسایل👝 جلوی مسجد ایستاده بودیم.
با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم😄
پیرمردی جلو آمد.
او را می شناختم. #پدر_شهید بود.
همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود🍃
سلام کردیم و جواب داد.
همه ساکت بودند.
انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست.
آقا ابراهیم ممنون🙏زحمت کشیدی، اما پسرم!
پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت.
چشمانش گرد شده بود از تعجب!😳
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود.
چشمانش خیس از اشک بود😭
صدایش هم لرزان و خسته:😞
دیشب پسرم را در خواب دیدم.
میگفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم،
هر شب مادر سادات #حضرت_زهرا(س) به ما سر می زد🌟
اما حالا!
دیگر چنین خبری برای ما نیست😔
می گویند #شهداے_گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا(س) هستند.
پیرمرد دیگر ادامه نداد.
سکوت جمع ما را گرفته بود.
به #ابراهیم_هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک از گوشه چشمانش غلط میخورد😭 و پایین می آمد.
می توانستم فکرش🤔 را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود؛ #گمنامی🕊
@parastohae_ashegh313
💠 به روایـتــ هـمـسـر شـهـیـد 💠
مسئله ای که استاد علی محمدی بر روی آن متمرکز بود بحث شتاب دهنده ها بود🧐
یک روز در پیاده روی های با مسعود ، او با
نگاهی علمی به من گفت که همه جای دنیا
بر روی مسئله بحران آب 🚰مانور می دهند
و آمریکا سرمایه گذاری زیادی بر روی این
موضوع کرده ولی ما در ایران به فکر این
مسائل نیستیم 😔
این اواخر نیز برای پروژه سزامی به اردن
رفته بود وقتی برگشت گفت من قول دادم
این پروژه سریعتر انجام شود به همین منظور
قسمتی از کار را در ایران انجام می دهیم💪
من سوال کردم که این شتاب دهنده چه
کارایی دارد که گفت : اگر امکانات آن باشد
از نظر صنعتی بسیار پیشرفت خواهیم کرد🙃
دولت آلمان سال ۱۳۸۲ این پروژه را مطرح
کرد و قصد داشت که پروژه را به ایران
واگذار کند تا از این طریق کشور های
خاورمیانه نیز سود ببرند ولی بعد ها ناکام
ماند و این طرح به اردن واگذار شد😕
مسعود می گفت بیشتر دانشمندان این طرح
در اردن ایرانی هستند و من تلاش می کنم
کار را از آنها یاد بگیرم و در کشور خودمان
اجرا کنم♥️🌿
#دکتر_مسعودعلیمحمدی
#علم_علم_بر_زمین_نمیماند
@parastohae_ashegh313
🔔🔔#زیاد_وقتتو_نمیگیره_بخون👇
🍃امیر المومنین ع می فرماید:
بدتربن گناهان☝️، گناهی است که گنهڪار، آن را ڪوچکــ بشمارد🤭
در قیامت نوبت حسابـــ کردن مثقال ذره هاستـــ...😔
درشت ها که حسابــــ کردن ندارند !
💠 مثقال ذره که می گویند؛
یعنی همان چند لحظـہ اے ڪہ
بوے عطر تو تمام مردے را به هم میریزد...!
💠 مثقال ذره یعنی آقا با محبت هاے بی مورد و ظاهرے دل💘 طرف رو درگیر نکنی
چه با چت کردن چه با صحبتـــ ...
آن دنیا باید جوابـــ بدهی...🖕
💠 مثقال ذره که می گویند؛
یعنی همان چند لحظــہ اے که
با ناز و عشوه😍
براے نامحرمی میخندے ولی
فکرش🤔 ساعت ها درگیر همان یک لبخنــد است...!
💠 مثقال ذره که میگویند؛
یعنی همان چند لحظه اے ڪه
حواست به حجابت🧕 نیست و جوانی نیز در آن حوالی است...!
مثقال ذره حسابــ و کتابــ زمانی است که؛👇👇
با شوهرتـــ بلند میخندے😄
و دختر مجردے هم در حال شنیدن استــ...!😔
💠 مثقال ذره حساب و کتاب زمانی است که؛
در پایان صحبت هایت با نامحرم
از روے ادب جانم و قربانت💗 میپرانی
و رابطه اے را به همین اندازه سرد میکنی...!💔
💠 مثقال ذره؛
یعنی همان چند لحظه اے که
با فروشنده صمیمی میشوے!!!
💢 قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمی آید...!!!
♨️ مثقال ذره که میگویند
همین هاستـــ!
همین کارهاے کوچکی که به چشم خیلی کوچک است.
💢اما انتهایش را روزے که پرده ها کنار رفت، خواهیم دید...🌾
#منبع_حریــم_آسمــانی
@parastohae_ashegh313
#خاکریز_خاطراتــ📖
بارها از حسن شنیده بودم ڪه میگفت:
بالاترین پاداش براے من، #لبخند_رضایتـــ رهبـ❣ــره.
یه بار امام خامنه اے حفظه الله براے بازدید از پروژه اے اومده بودند.
مسئولیت پروژه👨🔬 به عهده حسن بود
آقا با اشاره به حسن فرمودند:
تهرانی مقدم به هر قول و وعده اے که به ما داده، وفا کرده👌
و ندیده ام وعده اے بدهد و به آن عمل نکند...
بعد هم آقا پیشانی حسن رو بوسیدند.
#پدر_موشکی_ایران🚀
#شهیـــد_حسن_تهرانــی_مقدم🥀
@parastohae_ashegh313
.
هیچ کجای تاریخ ، جز در یک برهه
جوانانی مثل جوانان ما سراغ ندارد .
#حضرت_امام_ره
#سالروز_آزادسازی_سوسنگر
@parastohae_ashegh313
#ڪهنه_امّا_تمیـز✨👌
لباس👕 نو تنش نمی کرد
همیشه میشد لااقل یک وصله روی لباسهایش پیدا کرد؛
اما همیشه تمیز و اتوکرده بود👏
پوتین هایش هم همیشه از تمیزی برق می زد✨
یک پارچه سفید هم داشت که می انداخت گردنش.
یک بار پرسیدم: این واسه چیه؟ 🤔
گفت: «نمی خوام یقه لباسم چرک بشه!»
#شهید_مهندس_مهدی_باکری
✍یادگاران/ ص40
@parastohae_ashegh313
آرامش آسمـــان شب
سهم قلبتــان باشد❣
و نور ستاره ها✨
روشنی بی خاموش تمام
لحظـہ هایتان
#شبتون_به_آرامی_نگاه_پر_مهـر_
#حضرت_علی_اصغر🍃✨
@parastohae_ashegh313
صبــح میشود
و خورشید🌝 نگاه تو
آسمان را روشن میڪند✨
لبخنــد میزنی😊
بهار میشود🍃
صدایم میڪنے👉
نسیم میورزد🌬
هرروز هفته تـــــویـــے👈🌹👉
#سلام_صبحتون_شهــــدایـــی
@parastohae_ashegh313
#فــــرازےازوصیتنـــــامہ📜
#شهید_بابڪ_نورے_هریس
#خواهران_زینبــی_حسینی_باشید
خواهران خوب تر از جانم من نمیدانم
وقتی حسین ع در صحراے ڪربلا بود
چه عذابی میکشید😔
ولی میدانم حس او به زینبـــ چه بوده.
عزیزان من حالا دست هایی✋ بلند شده و زینب هایی غریب و تنها مانده اند
و حسینی در میدان نیستـــ
امیدوارم🤲 کسانــی باشیم
که راه او را ادامه دهیم
و از زینب های زمانه و حرم او دفاع ڪنیم.✨
🕊#سالرزو_شهادتــــ_۹۶/۸/۲۷
❣#شهادتتــــــ_مبارکـــــ❣
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رجز_خوانــی
#شهید_مدافع_حرم
#عارفـــ_کایید_خورده
⏱ساعاتی قبل از شهادت در حضور سردار سلیمانـی🥀
#سالروز_شهادتـــ: ۲۷ آبان ماه
#شهادتتـــ_مبارڪــ_برادرم✨🌺
@parastohae_ashegh313
#دقت_در_بیت_المال
بهش گفتم: توی راه که بر می گردی، یه خورده کاهو🥗 و سبزی🥦 بخر.
گفت: «من سرم خیلی شلوغه،
می ترسم یادم بره.
روی یه تیکه کاغذ هر چی می خوای بنویس بهم بده.»
همان موقع داشت جیبش را خالی
می کرد.
یک دفترچه یادداشت📒 و
یک خودکار✏️ در آورد گذاشت زمین.
برداشتمشان تا چیزهایی را که
می خواستم، برایش بنویسم📝
یک دفعه بهم گفت: «ننویسی ها!»✋❌
جا خوردم😳
نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود!😕
گفتم: مگه چی شده؟🙄
گفت: «اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله.»
گفتم: من که نمی خوام کتاب باهاش بنویسم!
دو- سه تا کلمه که بیش تر نیست.
گفت: «نه.»❌
#شهید_مهندس_مهدی_باکری
✍نیمه پنهان ماه/ ص35
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمانی که پرده ها ڪنار میرود
و تو با همــہ وجود بهشتـــ را میبینی
✅#پیشنهــاد_دانلود
#مکالمه_بیسیم_شهید_مهدے_باکرے
#با_رفیقش_احمد_کاظمی📞
ساعتــی قبل از شهادتـــ🥀
#باڪرے_چی_میدید؟!!!🕊
@parastohae_ashegh313
چند سال پیش، دقیقا همین تاریخ_۲۷ آبان...🗓
#همرزم_شهید_نوری:
"اونروز بابک داخل ماشین🚖 بود
شهید #نظری و #کاید_خورده کنار ماشین نشسته بودند در حال خوردن ناهار...
در ماشین نیمه باز بود پای راست بابک هم بیرون....
خمپاره☄ افتاد بین این سه نفر و🕊....
پی نوشت: دقیقا همین ماشین بود
#شهادتـــ_گوارایتان
@parastohae_ashegh313
#کتابخوانــی_شهـــدا📖
اتاقش یڪ قفسه ڪتابی داشت
که دیگر جوابگوے حجم ڪتاب هایش نبود...📚
پیشنهاد دادم ڪه در اتاقش یڬ ڪمد دیوارے درست ڪند تا بزرگتر باشد
به همین منظور قفسه ڪتاب را خالی ڪرد و ڪتاب ها📚 چند ماهی در گوشه اتاق جمع شده بود
من یڪ روز به شوخی😉 به او گفتم ڪه اگر برات اتفاقی بیفته، اینجا میخوایم مراسم برگزار ڪنیم🤭
اینطورے ڪه نمیشه🤔
ڪمد رو درست ڪن و این ڪتابها رو از روے زمین جمع ڪن
همان روز رفت و سفارش طبقات ڪمد را داد و تا صبح در حال اندازه گیرے📏 و نصب طبقات آن بود.
فرش اتاقش را هم شسته🚿 بود
پسرم مهیاے رفتن🕊 بود...
#شهید_رسول_خلیلی
#سالروز_شهادتـــ🥀
@parastohae_ashegh313
[من کہ از شوق وِصال حرمت لبـریزم
ظرف دلتنگےِ من گمشده و سرریزم...🌿]
#بطلبدقڪردیم
#سیدالشهداجاݩ
@parastohae_ashegh313
#گردان_حضرتـــ_زینب🍃✨
وقتی #شهیدملکی ڪه یڬ روحانی بود خود را برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل معرفی کرد،
به او گفتند باید به گردان حضرت زینب بروی.
شهید ملکی با این تصور ڪه گردان حضرت زینب متعلق به خواهران🧕 است 😆
به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد
اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد😕
هنگامی که میخواست
به سمت گردان حضرت زینب حرکت کند،
فرمانده به او گفت:
این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است🤭
شهید ملکی بعد از شنیدن اسم «غواص» به فرمانده التماس کرد
که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید،🙏😢
من را به گردان علیاصغر بفرستید،
گردان علیاکبر، گردان امام حسین،
این همه گردان،
چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟
اما دستور فرمانده لازمالاجرا بود.😞
شهید ملکی در طول راه به این میاندیشید🤔 که
«خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟
اصلا اینا چرا غواص شدن؟😏
یا ابوالفضل خودت کمکم کن.»🤲
هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید،
شهید ملکی از ماشین🚖 پیاده شد،
چند قدم بیشتر جلو نرفته بود
که یکدفعه چشماش رو بست😑
و شروع به استغفار کرد📿
راننده که از پشت سر شهید ملکی میاومد ، با تعجب گفت:
حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟🧐
شهید ملکی با صدایی لرزان گفت:
«والله چی بگم، استغفرالله
از دست این خواهرای غواص» …🤨
راننده با تعجب زد زیر خنده😆
و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟
اینا برادرای غواصن
که تازه از آب بیرون آمدن و دارن لباساشونو عوض میکنند.😄
اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شد و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!!😎😎
#راوی : سردار علی فضلی جانشین رئیس سازمان بسیج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او ایستاد پاے امام زمان خویش
#شهیــد_مدافع_حرم🥀
#شهیــد_علیرضــا_جیلان
#لحظاتـــ_وداع
سالروز شهادتــــ🕊
شهادتتـــ مبارڪ قهرمان❣
@parastohae_ashegh313