eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل۲۳ اوضاع لحظه به لحظه وخیم تر مي شد. نیروهاي عراقي وارد عمل شده بودند اما بچه ها نه آب داشــتند و نه مهمات. قبضه ي خمپاره شان يك تك لولـــه ي بي مصرف بود کـه حمل کردنــش فايده اي نداشت. بهروز فرياد کشید: «بچه ها! با يك يا علي حمله مي کنیم. بايد کشتارگاه را پس بگیريم.» بهنام و ديگــران، تكبیرگويان هجوم بردند. داخل خانه هايي که عراقي ها در آن سنگر گرفته بودند، نارنجك انداختند. آتش و دود همه جا را پوشاند. صداي شلیك و انفجار قطع نمي شد. بوي لاستیك سوخته، مشام را مي آزرد. بهنام ديد که عراقي ها با تاکتیك جديدي وارد عمل شــده اند؛ تانك ها در جلو و نیروهاي پیــاده در عقب. تانك ها بي محابا خانه ها را ويران مي کردند. مي خواســتند هیچ ســنگري براي مدافعین شــهر نماند. ديوارها با برخورد لولــه و بدنه ي فولادي تانك ها آوار مي شد و سقف خانه ها زير شنيِ تانك ها خرد مي شد. عــده اي نظامي که همراه گــروه بهروز مرادي بودند، بــا ديدن اين وضعیت عقب نشیني کردند و بهنام و دوستانش را تنها گذاشتند. بچه ها با حسرت ديدند که عراقي ها لحظه به لحظه جلوتر مي آيند. بهروز مرادي رو به بهنام گفت: «بهنام، يك چیزي پیدا کن و حمود را برسان مسجد.» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
🌼 همسر شهيد حاج محمد ابراهيم مي گويد:« ابراهيم بعد از چند ماه به خانه آمد. سر تا پا خاكي بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگي دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالي كه آستين هايش را پايين مي زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس مي كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». @parastohae_ashegh313
حاجات مردم و نعمت خدا جمعي از دوستان شهيد مهندسين وصاحب ساختمان همگي با آقا ابراهيم سام واحوالپرسي كردند. همه او را خوب مي شناختند. ابراهيم رو به صاحب ساختمان كرد وگفت: من آمده ام ســفارش اين آقا ســيد را بكنم. يكي از اين واحدها را به نامش كن. بعد شخصي كه دورتر از ما ايستاده بود را نشان داد. صاحب ساختمان گفت: آقا ابرام، اين بابا نه پول داره نه مي تونه وام بگيره. 💓💓💓 من چه جوري يك واحد به او بدم؟! مــن هم حرفش را تأييد كردم وگفتم: ابرام جــون، دوران اين كارها تموم شد، الان همه اسكناس رو مي شناسند! ابراهيم نگاه معني داري به من كرد وگفت: من اگر برگشــتم به خاطر اين بود كه مشكل چند نفر مثل ايشان را حل كنم، وگرنه من اينجا كاري ندارم! بعد به سمت ماشــين حركت كرد. من هم به دنبالش راه افتادم كه يكدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم! https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
🌺 سال ۱٣۶٩ بود. گفتيم: امروز به ياد امام زمان(عجل‌الله) مي گرديم. اما فايده نداشت. خيلي جست و جو کرديم. پيش خود گفتم «يا امام زمان(عجل‌الله) يعني مي شود بي نتيجه برگرديم. در همين حين ۴_۵ شقايق را ديدم که برخلاف شقايقها، که تک تک مي رويند، آنها دسته اي روئيده بودند. گفتم حالا که دستمان خالي است، شقايق ها را مي چينم و براي بچه ها مي برم. شقايقها را که کندم، ديدم روي پيشاني يک شهيد روئيده اند. او نخستين شهيدي بود که در پيدا کرديم "" @parastohae_ashegh313
🌿خصوصیات‌رفتاری و اخلاقی 💎 فرمانده اصلی... شب عملیات بدر به یاران سلحشورش گفت: 🌹«برادران! هر گاه خداوند مقاومت ما را دید، رحمتش را شامل حال ما میگرداند. اگر از یك گردان 300 نفری، یك نفر بماند، باید مقاومت كند. حتی اگر فرمانده شما شهید شد، نگویید نجنگیم، چون فرمانده نداریم. این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما خدا و امام زمان (عجل‌الله) است اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم ... با هر رگبار سبحان الله بگویید.» 🏷«همرزم شهید» @parastohae_ashegh313
🔷 در «» زندگینامه ، » را خواهید شنید. شهیدی که در «» دعوت حق را لبیک گفت و به دیدار معبودش شتافت. شنیدن این کتاب ارزشمند را به شما پیشنهاد می کنیم. @parastohae_ashegh313
🔰 به امید روزی هستم ڪه امام عصر(عجل‌الله‌)... ظهور ڪند و جهان را از ظلم و بیدادگری، رهایی بخشد. 💚 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸 🕊زیارتنـامـه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱 🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸 🌷@parastohae_ashegh313🌷
هیچگاه‌مستَقیم‌بہ‌نامحرم‌نگاه‌نمی‌کرد وبہ‌شدت‌مقیدوچشم‌پاڪ‌بود. اوقاتی‌کہ‌درمھمانی‌های‌خانوادگی‌بود، اگربانوان‌حضورداشتندحریم‌شرعی‌را رعایت‌می‌کرد. اگرجمع‌بابت‌موضوعی‌می‌خندیدندسرش راپایین‌می‌انداخت‌ومی‌خندید..! :) - @parastohae_ashegh313 ╰━━🌷🌷🕊🕊🌷🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل۲۴ بهنام از خواب پريد، شنید که صداي گريه مي آيد. هنوز مست خواب بود به زحمت هوش و حواسش را جمع کرد. ديد که جهان آرا ـ فرمانده سپاه خرمشهر ـ خانم ها را گوشه ي حیاط جمع کرده و برايشان صحبت مي کند. خانم ها گريه مي کردند. «شما بايد برويد. ما که مانده ايم، با امام عهد کرده ايم که تا پاي جان مقاومت کنیم. اما هیچ حجتي بر شــما نیســت. حق با شیخ شــريف است. نمي گويم از شــهر دور شويد، برويد آن طرف پل و در کوت شیخ مستقر شويد. مي دانم که دلتان نمي آيد شهر را ترك کنید. چاره اي نیست. اگر توانستید به تهران برويد، برويــد پیش امام. در شــهرها بگرديد و مظلومیت بچه هاي خرمشــهر را براي مردم تعريف کنید. بايد مردم بفهمند که چه بر ســر ما آمده، برويد و ما را دعا کنید!»در راديو، يك مجري با شور و حرارت شعار مي داد و رجز مي خواند: «اي دلاوران مســجد جامع، مقاومت کنید! اي حماســه آفرينان شهر خون، مقاومت کنید!» مش محمد با ناراحتي گفت: «عراقي ها هرچقدر هم نفهم باشــند، باز مي فهمند که در مســجد جامع چه خبر است. ما سلاح و مهمات مي خواهیم و راديو فقط شعار پخش مي کند!» يــك گلوله ي توپ به گنبد مســجد خورد. تكه هاي ســنگ و آجر تو حیاط پاشید. همه نیم خیز شدند. جهان آرا گفت: «ياالله خواهرا، میني بوس دم در است، معطل نكنید!» يكي از زن هاي مسن با گريه گفت: «شوهر و دو پسر من اينجا شهید شدند. چطور دلم مي آيد خرمشهر را ترك کنم؟!» جهان آرا با صداي بغض دار گفت: «ما هستیم مادر، ما هم پسر شما. انتقام شهدا را مي گیريم.» زن ها گريان و نالان آماده ي رفتن شــدند. توپي ديگر به گنبد مسجد جامع خورد. مش محمد، عراقي ها را نفرين مي کرد: «خدا ازتان نگذرد، به خانه ي خدا هم رحم نمي کنند!» 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسمہ ربّ الحسین علیه السلام ✨ ⚘متولد۲۴/۱۲/۱۳۶۸در شهر باغملک استان خوزستان دیده به جهان گشود ⚘شهید حجت الله رحیمی در حالی که تنها 7 روز تا تولد 22 سالگی اش باقی مانده بوددرساعت10صبح مورخه 139/12/18 درشهرستان خرمشهر منطقه شلمچه براثر سانحه رانندگی دعوت حق را لبیک گفت وبه فوز عظیم شهادت نائل آمد. 🌹 شهید حجت الله رحیمی بارها آرزوی شهادت را طلب می نمود و بر این اساس در سال 1387 اتاق خود را تبدیل به حجره شهدا نمود، دست نوشته ها و مطالب نوشتاری وی حاکی از آن است که وی بارها آرزوی شهادت را طلب نموده بود وی بر همین اساس وصیت نامه عاشقانه و سراسر معنوی خود که حاکی از روح بلندش بود را به رشته تحریر در آورد. 💌 فرازی از ❤️ بارالها !...خدایا ! دوری خانه ، پدر ، مادر ،برادر و خواهر راخدایا ! بی خوابی های فراوارن را 🤲🏻خدایا ! دنیا و خواری هایش و  همه چیز خوب و بدش  را تحمل میکنم ولی دوری تو را یک لحظه تحمل نخواهم کرد. 🤲🏻خدایا ! تو را سپاس میگذارم که این بار سعادت را نصیبم کردی تا در راه خودت و اهل بیتت و شهدای خالصت حضور داشته باشم و آرزو دارم خالصانه از من بپذیری . @parastohae_ashegh313
خمس مصطفي صفار هرندي از علمائــي كه ابراهيم به او ارادت خاصي داشــت مرحوم حاج آقا هرندي بود. اين عالم بزرگوار غير از ساعات نماز مشغول شغل پارچه فروشي بود. اواخر تابســتان 1631 بود. به همراه ابراهيم خدمت حاج آقا رفتيم. مقداري پارچه به اندازه دو دست پيراهن گرفت. هفته بعد موقع نماز ديدم كه ابراهيم آمده مسجد و رفت پيش حاج آقا. من هم رفتم ببينم چي شــده. ابراهيم مشــغول حســاب ســال بود و خمس اموالش را حساب مي كرد! خنده ام گرفت! او براي خودش چيزي نگه نمي داشت. 🥀🥀🥀 هر چه داشت خرج ديگران مي كرد. پس مي خواهد خمس چه چيزي را حساب كند؟! حاج آقا حساب ســال را انجام داد. گفت 400 تومان خمس شما مي شود. بعد ادامه داد: من با اجازه اي كه از آقايان مراجع دارم و با شناختي كه از شما دارم آن را مي بخشم. امــا ابراهيم اصرار داشــت كه اين واجب دينــي را پرداخت كند. بالاخره خمس را پرداخت. https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
خدایا دست ما رو هم بگیر... ماهم دل مون میخواد شهید و عاقبت بخیر بشیم.. صلوات🌹 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313
💚 سيدمحمد اعتقاد محكم و استواري داشت و در اوقات نماز خيلي مراقبت مي نمود، حتي بعد از شهادتش نيز زمان نماز را به نيروها يادآوري مي كرد. يك بار كه گردان به خاطر عمليات سنگين شبانه، صبح خوابش برد، يك نفر از بچه ها، قبل از اين كه نماز قضا بشود، گردان را بيدار كرد و گفت: «من الآن آقا سيد (1) را خواب ديدم كه زمان نماز را به من گوشزد كرد.» همه بيدار شدند و نمازشان را خواندند. 1- 🌹راوي : همرزم شهيد آقاي‌صمدزاده @parastohae_ashegh313
📘 «» بیانگر داستان زندگی » است. 💠 شهیدی که اعتقادش به بیت‌المال و حق‌الناس در سراسر زندگی پُربارش به چشم می‌خورد و با این خصایص ارزشمند بسیار شناخته شده است. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می کنیم. @parastohae_ashegh313