eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل۲۶ بهنام چشم باز کرد. متوجه شد که در بیمارستان است. نشست روي تخت. ســرش گیج مي رفت. زخم پايش را پانســمان کرده بودنــد. لنگ لنگان از اتاق بیــرون آمد. تعــداد مجروحین آن قدر زياد بود که پرســتارها و دکترها فرصت براي اســتراحت نداشــتند. بیمارستان آبادان مثل خرمشــهر زير باران خمپاره و توپ قرار داشــت. لنگ لنگان به حیاط رســید. ديد که خانواده هاي زيادي در حیاط بیمارستان اتراق کرده اند. آنجا را بهترين مكان براي گذران زندگي يافته بودند. يك پیرزن متوجه بهنام شد. با دلسوزي جلو آمد. «چي شده خاله؟ مجروح شدي، بمیرم الهي!»بهنام خجالت کشــید. دوست نداشــت مثل بچه ي کوچك با او رفتار کنند. پیرزن دست بهنام را کشید. «بیا اينجا برايت چايي بريزم. گشنه ات که نیست؟» بهنام دلش نیامد دل پیرزن را برنجاند. همراه پیرزن تا کنار يك نخل رفت. بــه نخل تكیه داد و نشســت. پیرزن براي بهنام چايــي ريخت. يك زن با چند پســربچه در حال عبور بودند. پیرزن صدايشــان کرد. بهنام ديد که بچه ها انگار لال هســتند. آرام و مطیع کنار پیرزن نشســتند. مادر بچه ها تكیده بود. بچه ها هم لاغر و استخواني بودند. پیرزن گفت: «ننه، چرا اين جور شديد؟ چرا بچه ها مثل دنبه آب شده اند؟» بهنام ســرش پايین بود. چايي را مزه مزه مي نوشــید و گوشش به حرف هاي آنها بود. «آخه چرا چشمات گود افتاده. چرا بچه ها اين همه دست و پاشون کبره بسته. تو را به خدا حال و روزشان را ببین!؟ انگار صد سال گرسنگي کشیده اند.» زن تــكان تكان مي خــورد و کلمات را جويــده و بي تكلــف از دهان بیرون مي ريخت. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فصل۲۶ روز بعد، مقر عراقي ها و محل تانك هايشــان توسط خمپاره گلولـه باران شد. عراقي ها گیج مانده بودند که چه طوري ايراني ها با اين دقت به هدف مي زنند. اگــر مي فهمیدند نوجواني کــه ديروز خودش را به کر و لالــي زده و از آنها کنسرو و کمپوت گرفته بود، همان کسي است که گراي مقر آنها را داده، حتما ً ديوانه مي شــدند. بهنام روي يك پشت بام دراز کشیده بود و قارچ هاي انفجار را مي ديد که چگونه عراقي ها را تار و مار مي کند. صدايي شــنید. برگشــت و نگاهش به يك قفس بزرگ افتــاد. داخل قفس توري، ده ها کبوتر گرسنه و تشنه در حال جان دادن بودند. بهنام دست به کار شــد. تكه اي نان خشك برداشــت و آن را با آجر خرد کرد. از ته حوض حیاط. آب بو گرفته برداشت و تو قفس کبوترها گذاشت. کبوترها جان گرفتند. نوراني و بهــروز مــرادي از کوچه مي گذشــتند که ديدند چند کبوتر بالاي پشــت بام، پشتك وارو مي زنند. نوراني گفت: «حتم دارم که بهنام آن بالاست.» بهروز خنديد و فرياد زد: «بهنام، بهنام!» بهنام خم شد و به کوچه نگاه کرد، نوراني رو به بهروز گفت: «نگفتم؟ بیا پايین بهنام، مي رويم طرف مسجد جامع.» بهنــام پله ها را دو تا يكي پايین آمد، هنوز از حیاط نگذشــته بود که صداي انفجار آمد. بهنام میان گرد و غبار گم شــد. نوراني وحشــت زده دويد تو حیاط، ديــد که بهنام ترکش خورده. از پــاي او خون بر زمین مي ريخت. بهنام صورت ترسیده ي نوراني و بهروز را که ديد، خنديد. «چیزي نیست. خوب مي شوم!» اما ضعف و خستگي و خوني که از بدنش مي رفت، بهنام را زمین انداخت. 🌹داستان شهیدبهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
♦️ 🌹 به یاد سرهای به سامان عشق رسیده و از تن عافیت دل بریده؛ 💔 به یاد قطرات خون دلمه بسته بر لب های تسبیح گویان عارف؛ 🔖 به یاد دسته پلاک های جامانده از همسفرانی که در گمنامی، به ملکوت «عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» رسیده اند؛ 📍 به یاد پوتین های خاک خورده و پاهای سالک راه حق شده، کمرهای خمیده در پشت خاکریزهای عاشقی و چشم های تا ابد محو تماشای جلال و عظمت آستان بندگی؛ 🌺 به یاد شما شقایق سیرتان، در آستانه راه حیات ایستاده ایم و چشم داریم تا کاروان سبز و سرخ شهادت، خیابان های خسته و زمستان زده شهرمان را به برکت قدومتان، میزبان بهار کنند. 🌷 راه شهیدان ادامه دارد... @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایام سفرهای زیارتی 🎥 🌹 یاد و خاطره شهدا زنده هست همیشه الحمدلله در خاطرم شد زنده 🌱یاد فاطمیون 🌱یاد شلمچه 🌱یاد فکه 🌱یاد مجنون @parastohae_ashegh313
💌فرازی از مدافع حرم 💍 امر را سخت نگیرید، ولی متفکرانه و به جا و به وقتش انجام دهید. برای شما و تمام جوانان از خداوند طلب خوشبختی و عاقبت به خیری می‌کنم. @parastohae_ashegh313
‌❣ وقتی براۍ خدا باشی ، تو را آنقدر مشهور مـےکند کھ عالم تو را بشناسد .. ثمره اخلاص و معامله با خدا این است . . ♥  @parastohae_ashegh313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📘 « » روایتگر گوشه‌ای از زندگی است؛ شهیدی که ایثار و فداکاری، از بارزترین اوصاف نیک او محسوب می‌شود. شنیدن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم. @parastohae_ashegh313
ما تو را دوست داريم جواد مجلسي آخر شب برگشتيم مقر، دوباره قسم خورد كه: ديگر مداحي نمي كنم! ساعت يك نيمه شب بود. خسته و كوفته خوابيدم. قبل از اذان صبح احساس كردم كسي دستم را تكان مي دهد. چشمانم را به سختي باز كردم. چهره نوراني ابراهيم بالاي سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو، الان موقع اذانه. من بلند شدم. با خودم گفتم: اين بابا انگار نمي دونه خستگي يعني چي!؟ البته مي دانســتم كه او هر ساعتي بخوابد، قبل از اذان بيدار مي شود و مشغول نماز. ابراهيم ديگر بچه ها را هم صدا زد. 🌷🌷🌷 بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا كرد. بعد از نماز و تسبيحات، ابراهيم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحي حضرت زهرا(س)!! اشعار زيباي ابراهيم اشك چشمان همه بچه ها را جاري كرد. من هم كه ديشب قسم خوردن ابراهيم را ديده بودم از همه بيشتر تعجب كردم! ولي چيزي نگفتم. @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🩸 بســـم الـلـه الـــــرحمـن الـــرحیــم🩸 🕊زیارتنـامـه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَولِیـاءَ اللـهِ وَ اَحِبّـائَـهُ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یَا اَصفِیَـآءَ الـلهِ وَ اَوِدّآئَـهُ🌷 اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یا اَنصَـارَ دیـنِ اللهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ رَسُـولِ الـلهِ🌷اَلسَـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَمـیرِالمُـومِنـینَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ فاطِـمَةَ سَیِّـدَةِ نِسـآءِ العـالَمیـنَ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی مُحَمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـیٍّ الـوَلِیِّ النّـاصِـحِ🌷اَلسَّـلامُ عَلَیـکُم یـا اَنصـارَ اَبـی عَبـدِ اللـهِ🌷 بِـاَبـی اَنـتُم وَ اُمّـی طِبـتُم🌷وَ طابَـتِ الـاَرضُ الَّتـی فیها دُفِنـتُم ، وَفُـزتُـم فَـوزًا عَظـیمًا🌷فَیا لَیـتَنی کُنـتُ مَعَکُـم فَـاَفُـوزَ مَعَـکُم🌹🌱 🩸ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸 🌷@parastohae_ashegh313🌷
🗓 22اسفندماه؛ 🌹 نامگذاری روز بزرگداشت شهدا در روز ۲۲ اسفند، به‌علت مصادف‌شدن این روز با تاسیس بنیاد شهید است. 🌹 بنیاد شهید به دستور امام خمینی(ره) در ۲۲ اسفند سال ۱۳۵۸ تاسیس شد و بیش از ۴۰ سال از آن روز می‌گذرد. 🌹 به همین دلیل شورایعالی انقلاب فرهنگی، روز ۲۲ اسفند را برای گرامیداشت شهدا در نظر گرفته است. @parastohae_ashegh313
🔆 از آنجایی که رهبر انقلاب در روز ۲۰ اسفند ماه سال ۱۳۷۵ برای اولین‌بار در جمع زائران راهیان نور در یادمان حاضر شدند. این روز به عنوان «» از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی در تقویم رسمی کشور ثبت شد. 💠 یادمانی زیبا در نزدیکی شهر هویزه که با نام و ۶۷ شهید آرمیده در آن عجین شده است که در چنین روزی، رهبر انقلاب به بیان خاطراتی از شهید علم‌الهدی پرداختند:‌ من در همین‌جا، از شهید علم‌الهدی پرسیدم: ⁉️شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که این‌گونه مصمم به جنگ دشمن می‌روید؟ دیدم اینها دل‌هایشان آن‌چنان به نور ایمان و توکل به خدا محکم است که از خالی بودن دست خود هیچ باکی ندارند. @parastohae_ashegh313
✨✋🏻 🔰 آنچہ‌مہم‌است‌ حفظ‌راه‌شہداست..، یعنےپاسدارےاز‌خون‌شہدا ! این‌وظیفہ‌اول‌ماست؛) @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فصل۲۶ دست به دلم نذار ننه هادي. روز اول، شوهرم حمید به زور من و پنج تا بچه را راهي اهواز کرد. ســوار يك وانت شــديم. همه به هم چسبیده بوديم. بچه ها داشــتند خفه مي شــدند. گفتم حمید! اگر بچه ها زير توپ و ترکش قیمه قیمه نشــوند، زير دســت و پا خفه مي شــوند. گفت چاره اي نیست. رســیديم اهواز. فرســتادندمان به اردوگاه آوارگان جنگزده. حمید گفت که به آبادان برمي گردد تــا رخــت و لباس و پتو بیاورد. خبري ازش نشــد. چه بگويم ننه هادي. پســر بزرگم ـ حســین ـ از ســرما مرد. خناق گرفت. سرفه کرد و خون بالا آورد. پسر ده ســاله ام جلوي چشــمانم ذره ذره آب شــد. بچه ي قنداقي ام از گشنگي مرد. ســینه هايم شیر نداشــت. چیزي براي خوردن خودمان نبود، چه برسد به يك طفل شــیرخواره. يك وعده غذا هیچ کداممان را سیر نمي کرد. سرما و بدبختي و آوارگي ما را به اين حال و روز انداخت. گفتم برگردم آبادان. آدم تو شــهر و وطن خودش بمیرد بهتر اســت تا در غربت. مزاحمت نشــوم ننه هادي. مي روم خانه، خداحافظ!» زن و بچه ها رفتند. بهنام به زور بغض خود را نگه داشت. ننه هادي آه کشید و گفت: «پس اگر مي دانستي که شوهرت شهید شده چه مي کردي؟!» بهنام طاقت نیاورد. دست پیرزن را بوسید و خداحافظي کرد. «به سلامت پسرم، حق نگه دارت!» بهنام مي خواست به خرمشهر بازگردد. 🌹داستان شهید بهنام محمدی🌹 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برید دعا کنید شهید بشید..💔 📍این شهدا چی دیده بودند و چی فهمیده بودند که اینطور حرف می زدند؟ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @parastohae_ashegh313
ما تو را دوست داريم جواد مجلسي بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتيم. بين راه دائم در فكر كارهاي عجيب او بودم. ابراهيم نگاه معني داري به من كرد و گفت: مي خواهي بپرسي با اينكه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟! گفتم: خُب آره، شــما ديشب قســم خوردي كه... پريد تو حرفم و گفت: چيزي كه مي گويم تا زنده ام جايي نقل نكن. 🌷🌷🌷 بعــد كمي مكث كرد و ادامه داد: ديشــب خواب به چشــمم نمي آمد، اما نيمه هاي شــب كمي خوابم برد. يكدفعه ديدم وجود مقدس حضرت صديقه طاهره(س)تشريف آوردند و گفتند: نگو نمي خوانم، ما تو را دوست داريم. هر كس گفت بخوان تو هم بخوان ديگر گريه امان صحبت كــردن به او نمي داد. ابراهيم بعد از آن به مداحي كردن ادامه داد. @parastohae_ashegh313
💠 مردی وارسته، با عواطف عمیق انسانی بود که در برابر دشواریهای بشری به شدت منقلب می‌شد. راز و نیازهای عارفانه‌اش، و نوشته‌هایی که از او به جا مانده، حاکی از عشق و علاقه خالصانه او به خدا و اوج محبت و دوستی‌اش به همنوعانش است؛ چنان که دوستانش لقب «خدای عشق» را به او داده بودند. او فردی وحدت گرا بود و از گرایش به هر جریانِ غیراسلامی به شدت گریزان بود. @parastohae_ashegh313