#قسمت205
و منتظر آمدن حسین نشد. اسباب واثاثیه مان را بار ماشین کرد و از برهوت چالۀ قام دین، نجاتمان داد. حسین از کرمانشاه آمد و جاخورد. یک طبقۀ مستقل و کامل در اختیارمان بود. وهب با یاسر، پسر حاج آقا همبازی شــده بــود و مــن همدمــی مؤمــن و مهربــان مثــل خانــم حاج آقا پیدا کــرده بودم. عمــه هــم کــه بیشــتر پیــش مــا بود تا خانــۀ خودش، دعاگوی حاج آقا ســماوات و خانمش بود. حســین که این وضعیت را دید، و خاطرش کمی آســوده شــد، کمتر از قبل به خانه می آمد. تا پایان زمستان سال 16 به جبهه های استان کرمانشاه می رفت و می آمد. بعدها شنیدیم، در این فاصله برای هدایت عملیات مسلم بن عقیل در سومار در کنار حاج همت بوده و با هم کار می کردند. ایام نوروز رسید مثل سال های گذشته کنارمان نبود. تیپ 23 انصارالحسین؟ع؟ را در اسلام آباد غرب تأسیس و راه اندازی کرده بود و حسابی سرش گرم بود. نیمۀ دوم فروردین با حاج آقا سماوات از اسلام آباد آمدند و بعد از یک توقف کوتــاه بــه ملایــر رفتنــد، پیــش امام جمعــۀ ملایر حضرت آیــت الله حاج آقا رضا فاضلیان.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت206
انــگار مــژده گرفتــه و بــه مرادشــان رســیده، هــر دو خوشــحال و با نشــاط بودند. حسین از حاج آقا سماوات خواسته بود که نگوید فرمانده تیپ است؛ اما من پس از پنج سال زندگی با حسین، درونش را می خواندم، حتی اسرار مگویش را. پرسیدم: «اقور بخیر، پارسال دوست، امسال آشنا. بی خبر می آی و یهو می ری ملایر و شاد وشنگول برمی گردی.» خــودش را بــه آن راه زد: «پروانــه، تــوی اســلام آباد، رزمنده هــای بســیجی، حالــی دارند، دیدنی. شب ها توی سوله ها همه برای نماز شب خواندن بیدارن، درست مثل شــب های احیای ماه رمضون. همدان که یک گردان نیرو بیشــتر نداشــت. حالا، پنج شش گردان پیاده داره و یعنی یک تیپ مستقل.» پرسیدم: «فرمانده تیپ کیه؟» بدون اینکه بخندد خیلی عادی گفت: «ما همه انصارالحســینیم. نه نه اشــتباه گفتــم، پیــرو انصارالحســین هســتیم. انصــار و یــاوران واقعــی امــام حســین؟ع؟، علی اکبر؟ع؟، قاسم بن الحســن؟ع؟، ابالفضل العباس؟ع؟، مســلم بن عقیل؟ع؟، علی اصغر؟ع؟ بودند. پس ما نشســتیم زیر بیرق انصار الحســین. همون بیرقی که یه عمر پاش سینه زدیم و اشک ریختیم. اینا اسامی گردانای ما هستن که حاج آقا رضا پیشنهاد داد.» نخواســتم بــا پرســیدنم، بیشــتر اذیتش کنــم، گفتم: «خوش به حالتــون. ما چی؟ همسران رزمنده ها کجای این قافله ان؟» گفت: «آنجا که زینب کبری (س) ؟بود.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
🔸#اخلاص او زبانزد رفقا بود.
اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
وقتی که شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد. یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
🔸حال و هوا و خواستههایش مثل جوانان همسن و سالش نبود. جهادیتر از دیگر جوانان بود.
انرژیاش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود.
✨در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد.
هادی این سالهای آخر، وقتی ایران می آمد بارها روی صورتش چفیه میانداخت و میگفت:
🚫اگر به نامحرم نگاه کنیم راه شهادت بسته میشود. برای همین اینکار را میکرد تا چشمش به نامحرم نخورد...
مدافع حرم
#شهیدهادیذوالفقاری
📙 پسرک فلافل فروش.
#حجاب
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برشی فوق العاده زیبا برای از مستند «#روایت_فتح» با صدای #شهید_آوینی در خصوص هجرت امام حسین (علیهالسلام) از مکه به کربلا
♦️واقعا با دیدن این کلیپ روح انسان تازه می شود و همه سختی ها را فراموش می کند.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌹زینــبـــــ✨وار، عملڪنید(꧇
✺ سوره نساء ونور را سرمشق زندگی خود قرار دهید.
✺ محرم و نامحرم را مقید باشید،
✺ #زینبوارعملڪنید،
❁ ڪه #حجاب و #پاڪدامنی شما ڪوبنده تر از خون شهیدان است !
⊹#یازهرا
#شهیدجوادمهرافشان
#زن_عفت_افتخار
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
روایتی از زندگی #جانباز #شهیدسیدمحمودموسوی
#کتاب_گویای «#همسفر» تلاش دارد تا زوایای پیدا و پنهانِ زندگی جانبازی را مطرح کند که شخصیتی جذاب و تأثیرگذار داشت و پس از سالها فراز و فرود، دچار تغییر و تحولات بسیار شد. امید است این روایت برای شما هم شنیدنی باشد.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313