﷽
بازگشت پیکر شهید مدافع سید جواد اسدی بعد از دوسال
شهید سید جواد اسدی از نیروهای حفاظت و اطلاعات سپاه پاسداران بود که در ماموریت مستشاری خود به سوریه به همراه چندتن از دوستان خود به شهادت رسید اما پیکرش در منطقه ماند و در زمره شهدای مفقودالاثر قرار گرفت و پس از دوسال به وطن بازگشت
#جانباز #شیمیایی #شهدا #رزمنده #گمنام #مدافع_حرم #مادر_شهید
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
@parastohae_ashegh313
🌺🌺─┅═ঊঈ🌺ঊঈ═┅─🌺🌺
خاکریز خاطرات ۶۶
✍ جانبازی که قبل از شهادت جای خود را در بهشت دید
#متن_خاطره
حسین سیزده ساله بود که رفت جبهه. توی عملیات بدر از ناحیۀ گردن قطع نخاع شد. هفده سال روی تخت بود ، اما همواره میخندید. بالای سرش این شعر چشم نوازی میکرد:
چرا دست یازم؟ چرا پای کوبم؟
مرا خواجه بی دست و پا می پسندد
همسرش نقل میکنه که : حسین نیم ساعت قبل از شهادت بهم گفت: نگران نباش! جای من رو توی بهشت بهم نشون دادند...
📌خاطره ای از زندگی جانباز شهید حاج حسین دخانچی
📚منبع: کتاب روایت مقدس ، صفحه 67
#جانباز #صبر #شکرگذاری
#امتحان_الهی #استقامت #حسین_دخانچی
╔══════••••••••••○○✿❤️╗
@parastohae_ashegh313
╚❤️✿○○••••••••••══════╝
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
📖#تیکه_کتاب
#خاطرات_سردار_میرزامحمد_سلگی1️⃣
✍حجاب اسلامی و زن آلمانی
نزدیک چهار ماه بود که در بیمارستان بودم وخیلی دلتنگ خانواده.دلم میخواست به ایران برگردم،پاهایم را یک پرستار آلمانی قوی هیکل و بلند قد،با دست ماساژ می داد،اسمش اُلی بود واز وقتی نخواستم آن زن پرستارماساژم بدهد،کارم بااین قلچماق افتاده بود.هرچندروز یک بارعضلاتم میان پنجه های قوی اُلی ورز داده میشد.
روزی بسته ای ارسالی از ایران را آورد که داخل آن یک عکس بود.عکس عیالم که با چادر و مقنعه کنار پنج فرزندم ایستاده بود.همان وقتی که اُلی این عکس را داد،تیم معالج به سرپرستی پروفسور اون زین گر،دکترفوستین و دو سه خانم جوان برای بررسی وضعیت نهایی من وارد اتاق شدند.
عادت نداشتم هنگام ورود زن ها یا پرستاران آلمانی سرم را بالا بگیرم.پروفسور دست زیر چانه امبردوگفت:(ژنرال،شما ایرانی هاسربلند هستید.شمازیربارظلم نرفته اید.مقابل آمریکا ایستاده اید.پس سرتان را بالا بگیرید.)
یکی از زنان عکس خانواده ام را گرفت وبا انگشت به همسرم حجابش اشاره کرد وگفت:(اینها چیه این خانم پوشیده؟گرمش نمیشه؟)
آلمانی را دست وپاشکسته میفهمیدم؛اما در جواب دادن حسابی لنگ میزدم ودنبال کلمه می گشتم تا جمله را سرهم کنم،میخواستم از فلسفه ی حجاب بگویم؛اما قادر نبودم.
یک پرتقال بزرگ وخوش رنگ کنار دستم بود.با انگشت یک تکه ازآن را کندم و داخل آن فوت کردم.اوبه آلمانی گفته بود:(اکس وار)؛یعنی با این لباس،خانم ها گرمشان میشود ومن بعداز فوت کردن گفتم:( اکس کاپوت)؛یعنی اگر این پوشش روی میوه نباشد،خیلی زود خراب میشود.
زن آلمانی که با این مثال،خیلی خوب منظورم را فهمید،کف دستانش را به هم مالیدواز شادی ونشاط یک جیغ کوچولوکشید وبا شصتش اشاره کرد که(اوکی،اوکی)
راوی:میرزا محمد سلگی
نگارنده:حمیدحسام
منبع:کتاب آب هرگز نمی میرد،صفحه۳۲۷
#حجاب
#شهید_زنده
#جانباز
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
#تیکهـ_ڪتابــ 📖
#خاطرات_سردار_میرزامحمد_سلگی 2⃣
✍با دو پای بریده
....خمپاره ی سوم حتی فرصت خوابیدن کف جاده را به ما نداد.خمپاره آن چنان بیخ گوشم فرودآمدکه هیچ چیز نفهمیدم.
کسی بالای سرم بودوتکانم میداد.اول فکر کردم در جوار شهدا ودر ملکوت خدا هستم.غبارها که کنار رفت،خود را روی خاک دیدم.داشتم باناله حضرت اباالفضل را صدا میکردم.یکی میگفت:(حاج میرزا،منم عباس)
اشعه ی خورشید روی چشمانم نمی گذاشت صاحب صدا را ببینم.عباس مالمیر،معاون گردان حضرت اباالفضل، با تویوتا خودش رااز مقر گردان تا محل انفجار رسانده بود.شدت انفجار تمام حافظه ام را به هم ریخته بودوهیچ چیزاز گذشته را به یاد نداشتم.حتی نمیدیدم که پاهایم قطع شده.بیش از هرچیز زخم ترکش،وسط سینه ام را می سوزاند تا بالاخره از درد،از هوش رفتم.
چشمم باز شد،دور و برم چند پرستاردیدم.یکی از آنهالباس زیر پارچه ای آورد که با کمک او و بقیه بپوشم،ملحفه را کنار زدند،دیدم پا ندارم.
رو به روی اتاق فرمانده ی لشکر،حاج علی شادمانی،ایستاده بودو داشت گریه میکرد.هرچه فکر کردم کجا بودم و چه اتفاقی افتاده،چیزی به یاد نیاوردم.بیمارستان در بانه بود،امکاناتی برای درمان نداشت.چند مسکن و سرم تزریق کردند.چشمانم کمی سو گرفت.هنوز دانه های اشک را روی صورت فرمانده لشکر می دیدم که دست توی موهایم می کشیدودلداری ام میداد....
راوی:میرزامحمدسلگی
نویسنده:حمید حسام
منبع:کتاب آب هرگز نمیمیرد،صفحه۳۱۲
#جانباز
#شهید_زنده
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
•°•••🥀💔•••°•
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است.
به هر سو که می روم من هستم و اشک و #امام_رضا.
🍃امروز هم حکایتِ #خادم افتخاری اش.
به گمانم مرتضی عطایی کنار پنجره فولاد روضه ی خرابهی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ #دمشق حاجت روا شد🌷
🍃آنقدر عکس و فیلم از مدافعان حرم برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که #آوینی_سوریه شد.
🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در حرم امام رئوف می گرفت.
اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام #جانبازِ مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال جامانده ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است.
🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش #ارباب بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ عرفه با #معشوق که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید.
🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی.
چون گلوی تو هم خونی است.
فقط تو را #قسم به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
✺روز #پدر بهت تبریک گفتیم
✺روز #شهید بهت تبریک گفتیم
✺ روز #پاسدار بهت تبریک گفتیم
✺ روز #جانبازه بهت تبریک میگیم
♡حاجی جان
🎖توی دنیا چه مدالی باقی مونده بود که به دستش نیاوردی؟
✰ای فخر #شهدا
✰ای فخر #جانباز ها
✰ای فخر #پاسدار ها
✰ای فخر #پدر بچه #یتیما ...
#روز_جانباز #حاج_قاسم
#ولادت_حضرت_ابوالفضل علیهالسلام
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
روایتی از زندگی #جانباز #شهیدسیدمحمودموسوی
#کتاب_گویای «#همسفر» تلاش دارد تا زوایای پیدا و پنهانِ زندگی جانبازی را مطرح کند که شخصیتی جذاب و تأثیرگذار داشت و پس از سالها فراز و فرود، دچار تغییر و تحولات بسیار شد. امید است این روایت برای شما هم شنیدنی باشد.
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
✍《رمضانعلی کاوسی》، از جانبازان قطع نخاعی دفاع مقدس، این خاطرات را گردآوری کرده است. بیشتر این خاطرات از نیروهای رزمندهی اصفهانی است و با لهجهی اصفهانی روایت شده است.
🔸 شاید خیلی از مردم فکر میکنند ما رزمندهها وقتی که در جبهه بودیم، در آنجا فقط دعا میخواندیم، قرآن میخواندیم، اینها بود، ولی شوخطبعی و گفتن و خندیدن و سربهسر هم گذاشتن درواقع جزیی از زندگی ما رزمندهها بود و اگر اینطور نبود نمیتوانستیم در برابر آن آتش دشمن مقاومت کنیم. ما مجبور بودیم به هر صورت که شده، به همدیگر روحیه بدهیم و همین مکالمات مثلاً یکی، دودقیقهای بچهها باعث میشد که روحیه پیدا کنند.»
#کتاب_گویا (موقعیت ننه)
#جانباز #دفاع_مقدس
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🔸محمود برادر دوم مصطفی بود که در کربلای ۴ سال ۶۵ به شهادت رسیده بود، همان عملیاتی که مصطفی چشمش را از دست داد. رقیه خانم هشت سال با محمود زندگی کرده بود و دو فرزند داشت. بعد از دو سال که پیکر همسرش را برگرداندند، مصطفی از او خواست با هم ازدواج کنند تا بتواند برای فرزندان برادرش را پدری کند. رقیه خانم هم که ازدواج با یک #جانباز را افتخاری میدانست پذیرفت و حالا بعد از ۲۹ سال تاریخ داشت برایش تکرار میشد.
دفاع مقدس
#شهید_محمود_زاهدی_بیدگلی
"مدافع حرم
#شهید_مصطفی_زاهدی_بیدگلی"
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 شهید #مدافع_امنیت وطن شهید معین زارع...
✨شهید معین زارع ارشلو بیست و ششم شهریور سال ۷۲ در کرمان دیده به جهان گشود...
🔸وی بهمن ماه ۱۳۹۰ به استخدام نیروی انتظامی درآمد و در کرمان مشغول خدمت گردید تا اینکه در هشتم آبان سال ۹۳ در منطقه قلعه شهید کرمان در درگیری با قاچاقچیان موادمخدر بر اثر اصابت گلوله مجروح شد.
🌹شهید معین زارع یکی از پرسنل محبوب و شجاع استان کرمان که تشویقی های زیادی داشت پس از درگیری و اصابت گلوله و چندین ماه تحمل درد و رنج جانبازی و بعد از چندین عمل جراحی در مورخ ۱۳۹۴/۲/۱۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
💐 آدرس مزار مطهر شهید معین زارع گلزار شهدای کرمان قطعه ۲ ردیف ۱ شماره ۳...
سالروز شهادت #جانباز مدافع امنیت
#شهید_معین_زارع
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🌹#جانباز مدافع حرم به یاران شهیدش پیوست
🔸بسیجی #مدافع_حرم علی اصغر جفایی از نیروهای واحد تخریب که سالهای گذشته در مبارزه با تکفیریها چندین بار به درجه جانبازی نائل آمده بود، به فیض شهادت نائل آمد.
#شهید_علی_اصغر_جفایی
✨شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌼ঊঈ═┅──
@parastohae_ashegh313