بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه۸۵
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
💔
شما"یا حســین" گفتید و
رساندید خودتان را
تا "حســــین"...
ڪاش"یا حســــین"،
ما را هم"حســینی"ڪند...
#محرم
#شهید_جواد_محمدی
#صبحتون_حسینی
@parastohae_ashegh313
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهیدمدافعامنیت
#امیر_حسین_پور
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@parastohae_ashegh313
🖼عکسنوشته شهدا
مدافع حرم
#شهیدسیدحسینحسینی
🌷پنجشنبههایشهدایی
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
ورود پیکرهای مطهر و گلگون کفن ۱۸ شهید دوران دفاع مقدس تفحص شده در خاک فکه و شرق دجله و مجنون به میهن عزیزمان از مرز شلمچه
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زینالدین
📔کتاب ستارگان حرم کریمه
#قسمت_بیستوچهارم
فعالیت در واحد اطلاعات لشکر کار هر کسی نبود؛ حساس بود و پر خطر. آدم پر دل و جرات بود. شناسایی برخی از مناطق نسبت به سنّش سنگین بود؛ ولی ایشان خیلی محکم می ایستاد و کارش را انجام می داد . کم نمی گذاشت . از زیر کار شانه خالی نمی کرد؛ هیچ وقت ندیدم برای انجام ماموریت ها ضعف نشان دهد.
✍🏻نویسنده کتاب #لیلاموسوی
🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زینالدین #صلوات
#ادامه_دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
#فرمانده_قلب_ها
#قسمت247
از جلوی در تا داخل محوطۀ بیمارستان از ازدحام مجروحین بمباران پر بود. مجروحینــی کــه اگــر هــر کــدام را می تکاندی، یک دو کیلو از ســر و لباسشــان خاک می ریخت. خانواده هایی هم مثل ما بیمارســتان را شــلوغ تر کرده بودند و شــاید دنبال بستگانشــان می گشــتند. صدای نالۀ مجروحین و صدای گریۀ مردم، دلم را می ســوزاند. عده ای بیمارســتان را گذاشــته بودند روی سرشــان، از بس کــه داد و هــوار می کردنــد. کــف راهروهــا، پهلو به پهلوی هم مجروح، ســرم به دست، خوابیده بود. اتاق ها پر بودند. آن ها را که زخمشان سطحی تر بود، توی راهرو حتی محوطۀ زیر آفتاب گذاشته بودند. نمی خواستم که بچه ها چشمشان به دیدن مجروحان بیمارستان عادت کند. امّا اگر با عمه همراهی نمی کردم، ناراحت می شد. خودم هم تا آن زمان این همه مجروح لت وپار ندیده بودم. باد گرمی می وزید و بوی خون را به هر طرف می برد. برخلاف عمه که دوست نداشت حسین را حتّی مجروح ببیند، من در دلم دعا می کردم که: «خدایا اگر قراره اتّفاقی برای حسین بیفته، اون اتّفاق، مجروحیت باشــه نه شــهادت.» و هر لحظه منتظر بودم که خبر این اتّفاق برســد امّا نه در این بلبشوی بیمارستان. عمه هم که هرچقدر چشم چرخاند، کسی را در شکل و شمایل حسین ندید، بعد از ساعتی به برگشتن رضا داد. به خانه رسیدیم اما به حدی مجروح دیده و صدای ناله شنیده بودم که هنوز خودم را توی فضای بیمارستان می دیدم. آمبولانسی جلوی خانه ایستاده بود. عمــه از عمــق جانــش فریــاد زد: «یا اباالفضل» و قلب من تندتر زد. حســین کنار آمبولانس خم شده بود روی دو عصا به همان شکل مجروحیت سه سال پیش.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت248
چهــار پنــج نفــر، دور و بــرش بودنــد. من، عمه، وهب و مهدی قدم هایمان را تند کردیــم. حســین یکــی دو گام بــه طــرف مــا آمــد ولــی به قدری آهســته کــه انگار ایستاده است. وهب با لحنی بغض آلود سلام کرد. لبخندی محو، روی صورت رنگ پریدۀ حسین نشست و به همه سلام کرد. من آرام اشک ریختم و نگاهش کردم و عمه می بوســیدش و قربان صدقه اش می رفت. نمی توانســت حتّی زهرا را بغل کند. خواســت که داخل خانه بیاید. برایش صندلی چرخ دار آوردند. عصــا را بــرای روحیــۀ مــا در لحظــۀ دیدار زیر بغل گرفته بود وگرنه نمی توانســت روی پایش با یســتد. پایش را آتل بندی کرده بودند. این ها نشــان می داد که او مدّتی تحت درمان بوده و مثلاً بهتر شده که به خانه آمده است. همراهانح سینپ اسداران گیلانیب ودند.ت عارف کردیمو ب رایس اعتیم یهمانمان شدند. عمه به حسین گفت: «به دلم برات شده بود که یه اتفاقی برات افتاده.» حسین نگاه پر مهری به او کرد و گفت: «مال اون دل صافته.» عمه ادامه داد: «خیلی تو بیمارستان دنبالت گشتیم. توی کدوم بیمارستان اهواز بودی؟» یکی از همراهان به جای حسین جواب داد: «حاج آقا رو برای جراحی پا، بردیم رشت. آخه تیر کالیبر خورده بود زیر کاسۀ زانوش، اما توی اتاق عمل به جراح ها اجازه نداد بیهوشــش کنن. مبادا در حال بیهوشــی اطلاعات مربوط به عملیات رو لــو بــده، بعــد از عمــل وقتــی دید مردم رشــت، بــرای عیادتش به زحمت می آن و می رن، گفت راضی به زحمت مردم نیستم. ببریدم اهواز.»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرشهدا
🎙#شهیدحاجقاسمسلیمانی درباره امام حسین علیه السلام
🌹شبجمعهیادشهدا
❤️صلیاللهعلیکیااباعبدالله
#اللهمارزقناکربلا
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🤎ارادت خاصی داشتیم به شهدای گمنام و غواص؛ مخصوصا مادران شهدا...
وقتی مادری را در کنار مزار شهیدی میدیدیم میرفتیم جلو و التماس دعا میگفتیم.
محسن از آنها درخواست میکرد که در حقمان دعا کنند.
یکی از مادران شهید گفت:
الهی خدا یکی مثل خودتون رو نصیبتون کنه!
این دعا تلنگری شد برایمان.
محسن گفت:
نه حاج خانم! بگو یکی بهتر از خودمون رو نصیب کنه.
از آنجا تلاش کردیم برای بهتر شدن...
#شهید_محسن_حججی
#خاطرات_شهدا
به نقل از دوست شهید،
📔کتاب سربلند
#اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
هدایت شده از گذر عمر به سبک شهدا
روی تابوتش نوشته بود #ایرانی_معلوم
انگار با من حرف میزد نشستم و سر روی تابوتش گذاشتم و دل سیر باهاش حرف زدم
و روی تابوتش نوشتم
از طرف همه اونایی که دلشون با منه
دگر این خانه مراتنگ بود
زندگی بی شهدا ننگ بود
بعید نمیدانم او همان شهیدی است که چند روز پیش به خواب من امد و امدنش را به من بشارت داد
بعد من حاج اقا نشست کنارش و براش پدری کرد
به امید روزی که همه شهدا به آغوش مادراشون برگردند
#درد_دلی_مدیرانه_با_شما_و_شهدا
https://eitaa.com/BeSabkeShohada