eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه103 شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
4_6046603848645086754.mp3
14.95M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت نهم: مجلسِ دارالاماره کوفه (قسمت۲)... ✧════•❁🌹❁•════✧ ✅ نهمین روز و @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی ارواح پاک و مطهر شهدا ْ @parastohae_ashegh313
📿ذکر روز دوشنبه : یاقاضی الحاجات ذکر روز دوشنبه موجب کثرت مال می‌شود‌. 🌷سالروز شهادت شهید مدافع حرم مرتضی حسین‌پور شهید مدافع حرم محمد تاج‌بخش شهید مدافع حرم علی نظری شهید دفاع مقدس رحمت الله ثریا 💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @parastohae_ashegh313 ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
معروف به «» 🔰30شهریور سال ۶۴ در شلمان گیلان متولد گردید و در سال ۸۳ وارد سپاه شد؛ جزو اولین افرادی بود که با شهید حاج قاسم در پدافند بغداد - سامرا مشارکت داشت و فرمانده پدافند سامرا بود؛ 📌سال ۹۲ فرمانده عملیات قرارگاه حیدریون و از فرماندهان محورهای عملیاتی «غوطه شرقی» دمشق بود؛ 📌از فرماندهان محور در عملیات آزادسازی جاده بلد، اسحاقی، سامرا، الدور، علم، تکریت، بیجی، ارتفاعات مکحول در عراق بود؛ در «عملیات محرم» در منطقه «حلب» (سال ۹۴) بسیار موثر بود و از دی ماه سال ۹۵ در سمت فرماندهی عملیات حیدریون ایفای نقش می‌کرد؛ 📌در آزادسازی سامرا نقش کلیدی داشت، می‌ گفت:«اگر یک ساعت دیرتر آنجا بودیم چیزی از حرم نمی‌ماند». یک ماه در کانکس نزدیک حرمین زندگی می کرد، نبوغ و مجاهدت‌های او به گونه‌ای بود که فرماندهان به او لقب حسن باقری زمان را داده بودند؛ 🌹مرتضی نام جهادیِ«حسین قمی» را برای خود برگزید؛ او نام «حسین» را برای عرض ارادات به پیشگاه امام حسین(علیه‌السلام) و «قمی» را به جهت علاقه به شهر مقدس قم و حضرت معصومه(علیهاالسلام) انتخاب کرد. 🌹از سال ۱۳۹۲ تا لحظه شهادت بیش از ۲۰ بار به مناطق درگیری در عراق و سوریه اعزام شد و 6 بار تا مرز شهادت به شدت مجروح شد و سر انجام در 16 مرداد ۱۳۹۶ در منطقه تدمر سوریه در همان معرکه‌ ای که شهید حججی به اسارت درآمد و به شهادت رسید، روح ملکوتیش آسمانی شد و 19 مرداد پس از تشییع با شکوه پیکرپاکش در گلزار شهدای شهر شلمان لنگرود آرام گرفت. @parastohae_ashegh313
. یک روز با ســارا ســرگرم بودم و از جوجه هایش غافل، که ناگهان گربه ای آمد و یکی از جوجه ها را قاپید. بچه یک بند گریه می کرد تا حســین از ســر کار آمد و ســارا را گریان دید، بغلش کرد، بوســیدش و خیلی پدرانه شروع کرد به صحبت باهاش: «چی شده، دخترم؟!» سارا هق هق کنان گفت: «گربه جوجه مو خورد.» چندتا شونو؟ ســارا انگشــت کوچولویــش را در حالی کــه هنــوز گریــه می کــرد، به نشــانۀ یک، بالا آورد. _ این که گریه نداره، من برات به جای اون یکی، سه تا می خرم. این را گفت و بلافاصله، بدون اینکه حتی کمی استراحت کند، دوباره رفت بیرون و چند دقیقه بعد با سه تا جوجه به خانه برگشت. جوجه هــا را کــه دســتش دیــدم، کُفــری شــدم و صدایم در آمــد که: «مگه اینجا مرغداریه؟ بوی جوجه، خونه رو برداشته! اون وقت شما می ری به جای یه دونه جوجه که گربه برده سه تای دیگه می خری؟!» به آرامی گفت: «به بچه قول دادم، باید می خریدم.» چند ماه بعد جوجه ها که توی کارتون و داخل بالکن زندگی می کردند، بزرگ شدند و خانه پر شد از بوی آن ها. با التماس گفتم: «حسین تو رو خدا یه فکری برای اینا بکن.» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
حسین که نه می خواست دل سارا را بشکند و نه حرف من روی زمین بماند، به ســارا گفت: «این جوجه های تو دیگه بچه نیســتن، مامان شــدن. هوا هم داره سرد می شه، ببریمشون همدون، بذاریم پیش عمه، بزرگشون کنه. باشه؟»سارا قبول کرد امّا گفت: «به جای اینا، برام اسب بخر،» حسین سارا را بغل کرد و گفت: «اونم به چشم» دیگر نتوانستم کلافگی ام را پنهان کنم، با عصبانیت گفتم: «حالا بیا و درستش کن.خ انم،ا سبم ی خواد،ح تماًم ی گی،چ ونق ولد ادمب ایدب هق ولمع مل کنم، آره؟» خندیــد و بــه کنایــه گفــت: «پروانــه، مثــل اینکــه یــادت رفتــه، خودت چــه وِروِره جادویی بودی» شــنیدن ایــن حــرف بــرای لحظاتــی خاطــرات کودکــی ام را در ذهنــم زنــده کــرد. خاطــرۀ شــبی کــه از نردبــان افتــادم. خاطــرۀ روزی کــه روی دیــوار خانــۀ دخترعمه منصــور، راست راســت راه می رفتــم و یک مرتبــه از آنجا افتادم پایین و دســتم شکســت. و خاطرۀ آن روز که عقرب پایم را گزید. هرچند خاطرات شیرینی نبود اما کم کم مرا به عالم شیرین بچگی برد و یاد تاب بازی و گرگم به هوا و به یه قل دوقل و خیلی ماجراهای دیگر افتادم و باعث شد تا عصبانیت چند لحظه پیشم را فراموش کنم. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313